روزنامهی شرق در ادامهی سلسله مقالههای تاریخ معاصر ایران، به رویداد ترور ناصرالدّین شاه رسید. جالب است بدانید که در چند شمارهی اخیر این روزنامه، از نویسندهیی دیگر به نام آقای آرش بهداد استفاده شده، و به همین سبب، لحن روایی آقای امید پارسانژاد، که در نوشتههای پیشین به آن اشاره کردهام و بسیار هم مورد داشت، آرامتر و متینتر شده است.
باری، این روزنامه در شمارهی سهشنبه 26 و چهارشنبه 27 اردیبهشت ماه 1385، در صفحهی 19، به بررسی این واقعه میپردازد.
به نقل از این مقاله، ماجرای ترور ناصرالدّین شاه در صبح روز 28 شوّال 1268 قمری، و به دست عدّهیی از هواداران علیمحمّد باب روی داد. ماجرا از این قرار است که شاه برای شکار، همراه با ملازمان و خدم و حشم خویش، از سرای سلطنتی خارج شده، و در حالی که صدراعظم را بنا به درخواست خود وی مرخّص کرده بود، به سمت شکارگاه به راه میافتد. «امّا از جماعت بابیّه، که در کید و کمین بودند، ۹ تن را قوّت رفتار نماند كه خويش را آشكار كنند، بنابراين سه تن از آن ۱۲ كس، كه شرير و دلير بودند، ناگاه چون ديو رها گشته و مرد پدركشته از پس ديوار و پناه درخت بيرون تاختند. نخستين يك تن، كه از مردم نيريز فارس بود، از جانبى بيرون شده فرياد بركشيد كه اى پادشاه مرا عرض حاجتى است و به سوى پادشاه شتاب گرفت، و اين هنگام در گرد مركب پادشاه جز چند تن از اعيان درگاه، كه ايشان را نيز آلات حربيه نبود، كس حضور نداشت، چه انبوه سواران حفظ حشمت پادشاه را گروهى از پيش روى و جماعتى از دنبال بودند.»
خلاصه، آن مرد بابی تپانچهیی میکشد و گلولهیی شلیک میکند که به خطا میرود. سپس فرد بعدی آهنگ شاه میکند. او نیز نمیتواند نه از تپانچه سودی ببرد و نه از خنجر، و سرانجام در درگیری با ملازمان شاه کشته میشود. در این گیر و دار، نفر سوّم بیرون آمده و موفّق میشود شاه را زخمی کند. «بالجمله ملازمان حضور، آن دیو دیوانه را نیز مأخوذ داشتند. پس یک تن مقتول و دو تن گرفتار شد و شاهنشاه فرمان داد تا ایشان را به حبسخانه دراندازند و از حقیقت این امر استعلامی کنند و همچنان آهنگ شکارگاه فرمود. نام سه تنی که در این حادثه قصد جان شاه را داشتند، میرزا محمّد نیریزی، محمّد صادق تبریزی، و میرزا فتحالله قمی بود.»
تا این جای کار به تعریف واقعه پرداخته شده است. امّا در پاراگراف پایانی از بخش نخست مقاله، نویسنده به ذکر کوتاهی از پیامدهای این رویداد میپردازد و در آن آشکارا اشاره میکند که به یک باره سرکوب همهی بابیان، تنها به دلیل شرکت سه نفر از ایشان در این واقعه، آغاز میشود، در حالی که صدراعظم و عدّهیی از درباریان، که از خشم و بدبینی شاه نسبت به خویش آگاه شده بودند، برای رفع چنین سوءظنّهایی، در سرکوب بابیان حرارت بیشتری به خرج دادند. عین مطلب را بخوانید:
«پس از اين حادثه بود كه سركوب بىامان بابىها در طهران آغاز شد و در بسيارى از موارد با بیرحمى و رفتارهاى بسيار خشونتبار همراه گشت. حادثهی ترور نافرجام شاه احساس ايمنى را به كلّى از ميان برده بود و تمام بزرگان و وزراء خود را تا مدّتى مخفى كردند. دكّان هاى شهر همگى بسته شد و كمبود نان به وجود آمد. از سوى ديگر شكل ماجرا به گونهیى بود كه شاه را نسبت به عدّهیى از درباريان و حتّا شخص صدراعظم بدبين كرد و براى مدّتى اين احتمال را در ذهن او شكل داد كه اين توطئه به اشارهی آنها بوده است. گفته مىشود بخشى از حرارتى كه درباريان و اطرافيان شاه در سركوب و قتل عامّ بابيان به خرج دادند براى رفع چنين سوءظنّهايى بوده است.»
در بخش دوّم مقاله نیز، نویسنده آشکارا بر این مطلب صحّه میگذارد. «شاه، صدراعظم نورى، درباريان و علماء هر يك با انگيزه اى راه را بر كشتارى وسيع و خشونتبار باز كردند. تعداد زيادى از پيروان علىمحمّد باب طىّ چند روز اعدام شدند. خشونت به كار رفته در سركوب اعضاى اين فرقه به حدّى بود كه اعتراض رسمى سفارتخانههاى اروپايى را برانگيخت.»
سپس اشاره میکند که صدراعظم تازه بر سر کار آمده، به دلیل همدستی با مهدعلیا در از میان برداشتن امیرکبیر، و نیز شرایط پیشآمده در روز حادثه، که با گماشتن کمترین تعداد محافظان و پایینترین حدّ امنیّت، شاه را در معرض خطر قرار داده بود، در معرض بدگمانی بیشتر قرار گرفته بود. «نورى براى زدودن اين سوءظنّ از هيچ كوششى فروگذار نكرد. او ترتيبى داد تا تمام مقامات دربارى، تجّار سرشناس، معلّمان و دانشآموزان مدرسهی دارالفنون و نظاميان، در قتل عامّ بابيان مستقيماً شركت كنند تا آتش انتقام احتمالى دامن شخص به خصوصى را نگيرد.»
امّا در پایان، اشارهیی هم میکند به عبّاس میرزای سوّم، معروف به ملکآرا، برادر شاه، که ناصرالدّین شاه از او، که هنوز در سنین نوجوانی قرار داشت، بسیار میترسید، و حتّا «بدگمانى نسبت به حمايت اميركبير از همين شاهزاده، نخستين صدراعظم ناصرالدّين شاه را از چشم او انداخت و مقدّمات عزل و قتل او را فراهم كرد.»
مطلب پایانی به سادگی نشان میدهد که هم احتمال کودتایی از جانب امیرکبیر، در زمان خود، وجود داشته و شاید دلیل شهادت حضرت باب هم احساس خطر از جانب رقیب تازه بوده است، و هم یکی از متّهمان اصلی برانگیختن چند بابی برای ترور ناصرادّین شاه قاجار، نه بزرگان بابی چون حضرت بهاءالله، که همین برادر شاه بوده است، امّا همهی کاسه کوزهها، شاید به خاطر فرار آسانتر صدراعظم نوری و دیگر درباریان از اتّهام، بر سر بابیان بیگناه شکسته میشود. این دو فرضیه را به یاد داشته باشید، چرا که تاریخ، خود، در آینده بسیاری از حقایق را آشکار خواهد کرد.
باری، این روزنامه در شمارهی سهشنبه 26 و چهارشنبه 27 اردیبهشت ماه 1385، در صفحهی 19، به بررسی این واقعه میپردازد.
به نقل از این مقاله، ماجرای ترور ناصرالدّین شاه در صبح روز 28 شوّال 1268 قمری، و به دست عدّهیی از هواداران علیمحمّد باب روی داد. ماجرا از این قرار است که شاه برای شکار، همراه با ملازمان و خدم و حشم خویش، از سرای سلطنتی خارج شده، و در حالی که صدراعظم را بنا به درخواست خود وی مرخّص کرده بود، به سمت شکارگاه به راه میافتد. «امّا از جماعت بابیّه، که در کید و کمین بودند، ۹ تن را قوّت رفتار نماند كه خويش را آشكار كنند، بنابراين سه تن از آن ۱۲ كس، كه شرير و دلير بودند، ناگاه چون ديو رها گشته و مرد پدركشته از پس ديوار و پناه درخت بيرون تاختند. نخستين يك تن، كه از مردم نيريز فارس بود، از جانبى بيرون شده فرياد بركشيد كه اى پادشاه مرا عرض حاجتى است و به سوى پادشاه شتاب گرفت، و اين هنگام در گرد مركب پادشاه جز چند تن از اعيان درگاه، كه ايشان را نيز آلات حربيه نبود، كس حضور نداشت، چه انبوه سواران حفظ حشمت پادشاه را گروهى از پيش روى و جماعتى از دنبال بودند.»
خلاصه، آن مرد بابی تپانچهیی میکشد و گلولهیی شلیک میکند که به خطا میرود. سپس فرد بعدی آهنگ شاه میکند. او نیز نمیتواند نه از تپانچه سودی ببرد و نه از خنجر، و سرانجام در درگیری با ملازمان شاه کشته میشود. در این گیر و دار، نفر سوّم بیرون آمده و موفّق میشود شاه را زخمی کند. «بالجمله ملازمان حضور، آن دیو دیوانه را نیز مأخوذ داشتند. پس یک تن مقتول و دو تن گرفتار شد و شاهنشاه فرمان داد تا ایشان را به حبسخانه دراندازند و از حقیقت این امر استعلامی کنند و همچنان آهنگ شکارگاه فرمود. نام سه تنی که در این حادثه قصد جان شاه را داشتند، میرزا محمّد نیریزی، محمّد صادق تبریزی، و میرزا فتحالله قمی بود.»
تا این جای کار به تعریف واقعه پرداخته شده است. امّا در پاراگراف پایانی از بخش نخست مقاله، نویسنده به ذکر کوتاهی از پیامدهای این رویداد میپردازد و در آن آشکارا اشاره میکند که به یک باره سرکوب همهی بابیان، تنها به دلیل شرکت سه نفر از ایشان در این واقعه، آغاز میشود، در حالی که صدراعظم و عدّهیی از درباریان، که از خشم و بدبینی شاه نسبت به خویش آگاه شده بودند، برای رفع چنین سوءظنّهایی، در سرکوب بابیان حرارت بیشتری به خرج دادند. عین مطلب را بخوانید:
«پس از اين حادثه بود كه سركوب بىامان بابىها در طهران آغاز شد و در بسيارى از موارد با بیرحمى و رفتارهاى بسيار خشونتبار همراه گشت. حادثهی ترور نافرجام شاه احساس ايمنى را به كلّى از ميان برده بود و تمام بزرگان و وزراء خود را تا مدّتى مخفى كردند. دكّان هاى شهر همگى بسته شد و كمبود نان به وجود آمد. از سوى ديگر شكل ماجرا به گونهیى بود كه شاه را نسبت به عدّهیى از درباريان و حتّا شخص صدراعظم بدبين كرد و براى مدّتى اين احتمال را در ذهن او شكل داد كه اين توطئه به اشارهی آنها بوده است. گفته مىشود بخشى از حرارتى كه درباريان و اطرافيان شاه در سركوب و قتل عامّ بابيان به خرج دادند براى رفع چنين سوءظنّهايى بوده است.»
در بخش دوّم مقاله نیز، نویسنده آشکارا بر این مطلب صحّه میگذارد. «شاه، صدراعظم نورى، درباريان و علماء هر يك با انگيزه اى راه را بر كشتارى وسيع و خشونتبار باز كردند. تعداد زيادى از پيروان علىمحمّد باب طىّ چند روز اعدام شدند. خشونت به كار رفته در سركوب اعضاى اين فرقه به حدّى بود كه اعتراض رسمى سفارتخانههاى اروپايى را برانگيخت.»
سپس اشاره میکند که صدراعظم تازه بر سر کار آمده، به دلیل همدستی با مهدعلیا در از میان برداشتن امیرکبیر، و نیز شرایط پیشآمده در روز حادثه، که با گماشتن کمترین تعداد محافظان و پایینترین حدّ امنیّت، شاه را در معرض خطر قرار داده بود، در معرض بدگمانی بیشتر قرار گرفته بود. «نورى براى زدودن اين سوءظنّ از هيچ كوششى فروگذار نكرد. او ترتيبى داد تا تمام مقامات دربارى، تجّار سرشناس، معلّمان و دانشآموزان مدرسهی دارالفنون و نظاميان، در قتل عامّ بابيان مستقيماً شركت كنند تا آتش انتقام احتمالى دامن شخص به خصوصى را نگيرد.»
امّا در پایان، اشارهیی هم میکند به عبّاس میرزای سوّم، معروف به ملکآرا، برادر شاه، که ناصرالدّین شاه از او، که هنوز در سنین نوجوانی قرار داشت، بسیار میترسید، و حتّا «بدگمانى نسبت به حمايت اميركبير از همين شاهزاده، نخستين صدراعظم ناصرالدّين شاه را از چشم او انداخت و مقدّمات عزل و قتل او را فراهم كرد.»
مطلب پایانی به سادگی نشان میدهد که هم احتمال کودتایی از جانب امیرکبیر، در زمان خود، وجود داشته و شاید دلیل شهادت حضرت باب هم احساس خطر از جانب رقیب تازه بوده است، و هم یکی از متّهمان اصلی برانگیختن چند بابی برای ترور ناصرادّین شاه قاجار، نه بزرگان بابی چون حضرت بهاءالله، که همین برادر شاه بوده است، امّا همهی کاسه کوزهها، شاید به خاطر فرار آسانتر صدراعظم نوری و دیگر درباریان از اتّهام، بر سر بابیان بیگناه شکسته میشود. این دو فرضیه را به یاد داشته باشید، چرا که تاریخ، خود، در آینده بسیاری از حقایق را آشکار خواهد کرد.