ترور ناصرالدّین شاه

روزنامه‌ی شرق در ادامه‌ی سلسله مقاله‌های تاریخ معاصر ایران، به رویداد ترور ناصرالدّین شاه رسید. جالب است بدانید که در چند شماره‌ی اخیر این روزنامه، از نویسنده‌یی دیگر به نام آقای آرش بهداد استفاده شده، و به همین سبب، لحن روایی آقای امید پارسانژاد، که در نوشته‌های پیشین به آن اشاره کرده‌ام و بسیار هم مورد داشت، آرام‌تر و متین‌تر شده است.

باری، این روزنامه در شماره‌ی سه‌شنبه 26 و چهارشنبه 27 اردی‌بهشت ماه 1385، در صفحه‌ی 19، به بررسی این واقعه می‌پردازد.
به نقل از این مقاله، ماجرای ترور ناصرالدّین ‌شاه در صبح روز 28 شوّال 1268 قمری، و به دست عدّه‌یی از هواداران علی‌محمّد باب روی داد. ماجرا از این قرار است که شاه برای شکار، همراه با ملازمان و خدم و حشم خویش، از سرای سلطنتی خارج شده، و در حالی که صدراعظم را بنا به درخواست خود وی مرخّص کرده بود، به سمت شکارگاه به راه می‌افتد. «امّا از جماعت بابیّه، که در کید و کمین بودند، ۹ تن را قوّت رفتار نماند كه خويش را آشكار كنند، بنابراين سه تن از آن ۱۲ كس، كه شرير و دلير بودند، ناگاه چون ديو رها گشته و مرد پدركشته از پس ديوار و پناه درخت بيرون تاختند. نخستين يك تن، كه از مردم نيريز فارس بود، از جانبى بيرون شده فرياد بركشيد كه اى پادشاه مرا عرض حاجتى است و به سوى پادشاه شتاب گرفت، و اين هنگام در گرد مركب پادشاه جز چند تن از اعيان درگاه، كه ايشان را نيز آلات حربيه نبود، كس حضور نداشت، چه انبوه سواران حفظ حشمت پادشاه را گروهى از پيش روى و جماعتى از دنبال بودند.»

خلاصه، آن مرد بابی تپانچه‌یی می‌کشد و گلوله‌یی شلیک می‌کند که به خطا می‌رود. سپس فرد بعدی آهنگ شاه می‌کند. او نیز نمی‌تواند نه از تپانچه سودی ببرد و نه از خنجر، و سرانجام در درگیری با ملازمان شاه کشته می‌شود. در این گیر و دار، نفر سوّم بیرون آمده و موفّق می‌شود شاه را زخمی کند. «بالجمله ملازمان حضور، آن دیو دیوانه را نیز مأخوذ داشتند. پس یک تن مقتول و دو تن گرفتار شد و شاهنشاه فرمان داد تا ایشان را به حبس‌خانه دراندازند و از حقیقت این امر استعلامی کنند و هم‌چنان آهنگ شکارگاه فرمود. نام سه تنی که در این حادثه قصد جان شاه را داشتند، میرزا محمّد نیریزی، محمّد صادق تبریزی، و میرزا فتح‌الله قمی بود.»

تا این جای کار به تعریف واقعه پرداخته شده است. امّا در پاراگراف پایانی از بخش نخست مقاله، نویسنده به ذکر کوتاهی از پیامدهای این رویداد می‌پردازد و در آن آشکارا اشاره می‌کند که به یک باره سرکوب همه‌ی بابیان، تنها به دلیل شرکت سه نفر از ایشان در این واقعه، آغاز می‌شود، در حالی که صدراعظم و عدّه‌یی از درباریان، که از خشم و بدبینی شاه نسبت به خویش آگاه شده بودند، برای رفع چنین سوءظنّ‌هایی، در سرکوب بابیان حرارت بیش‌تری به خرج دادند. عین مطلب را بخوانید:

«پس از اين حادثه بود كه سركوب بى‌امان بابى‌ها در طهران آغاز شد و در بسيارى از موارد با بی‌رحمى و رفتارهاى بسيار خشونت‌بار همراه گشت. حادثه‌ی ترور نافرجام شاه احساس ايمنى را به كلّى از ميان برده بود و تمام بزرگان و وزراء خود را تا مدّتى مخفى كردند. دكّان هاى شهر همگى بسته شد و كمبود نان به وجود آمد. از سوى ديگر شكل ماجرا به گونه‌یى بود كه شاه را نسبت به عدّه‌یى از درباريان و حتّا شخص صدراعظم بدبين كرد و براى مدّتى اين احتمال را در ذهن او شكل داد كه اين توطئه به اشاره‌ی آن‌ها بوده است. گفته مى‌شود بخشى از حرارتى كه درباريان و اطرافيان شاه در سركوب و قتل عامّ بابيان به خرج دادند براى رفع چنين سوءظنّ‌هايى بوده است.»

در بخش دوّم مقاله نیز، نویسنده آشکارا بر این مطلب صحّه می‌گذارد. «شاه، صدراعظم نورى، درباريان و علماء هر يك با انگيزه اى راه را بر كشتارى وسيع و خشونت‌بار باز كردند. تعداد زيادى از پيروان على‌محمّد باب طىّ چند روز اعدام شدند. خشونت به كار رفته در سركوب اعضاى اين فرقه به حدّى بود كه اعتراض رسمى سفارت‌خانه‌هاى اروپايى را برانگيخت.»

سپس اشاره می‌کند که صدراعظم تازه بر سر کار آمده، به دلیل هم‌دستی با مهدعلیا در از میان برداشتن امیرکبیر، و نیز شرایط پیش‌آمده در روز حادثه، که با گماشتن کم‌ترین تعداد محافظان و پایین‌ترین حدّ امنیّت، شاه را در معرض خطر قرار داده بود، در معرض بدگمانی بیش‌تر قرار گرفته بود. «نورى براى زدودن اين سوءظنّ از هيچ كوششى فروگذار نكرد. او ترتيبى داد تا تمام مقامات دربارى، تجّار سرشناس، معلّمان و دانش‌آموزان مدرسه‌ی دارالفنون و نظاميان، در قتل عامّ بابيان مستقيماً شركت كنند تا آتش انتقام احتمالى دامن شخص به خصوصى را نگيرد.»

امّا در پایان، اشاره‌یی هم می‌کند به عبّاس میرزای سوّم، معروف به ملک‌آرا، برادر شاه، که ناصرالدّین شاه از او، که هنوز در سنین نوجوانی قرار داشت، بسیار می‌ترسید، و حتّا «بدگمانى نسبت به حمايت اميركبير از همين شاهزاده، نخستين صدراعظم ناصرالدّين شاه را از چشم او انداخت و مقدّمات عزل و قتل او را فراهم كرد.»

مطلب پایانی به سادگی نشان می‌دهد که هم احتمال کودتایی از جانب امیرکبیر، در زمان خود، وجود داشته و شاید دلیل شهادت حضرت باب هم احساس خطر از جانب رقیب تازه بوده است، و هم یکی از متّهمان اصلی برانگیختن چند بابی برای ترور ناصرادّین شاه قاجار، نه بزرگان بابی چون حضرت بهاءالله، که همین برادر شاه بوده است، امّا همه‌ی کاسه کوزه‌ها، شاید به خاطر فرار آسان‌تر صدراعظم نوری و دیگر درباریان از اتّهام، بر سر بابیان بی‌گناه شکسته می‌شود. این دو فرضیه را به یاد داشته باشید، چرا که تاریخ، خود، در آینده بسیاری از حقایق را آشکار خواهد کرد.

خبر رسمیت آیین بهایی در مصر

در روز پنج‌شنبه 1385/2/7، روزنامه‌ی جمهوری اسلامی در صفحه‌ی نخست، اقدام به درج خبری نمود تحت عنوان: «بیانیه‌ی مجمع جهانی اهل بیت، علیهم السّلام، در محکومیت به رسمیت شناختن فرقه‌ی ضالّه‌ی بهاییت توسّط دادگاه‌های مصری».


متن خبر از دو واقعه حکایت دارد، که دوّمی پر از افتراء و غرض‌ورزی است، و البتّه جای تعجبی هم ندارد. امّا بخش نخست خبر بسیار جالب توجّه است:

«مصر... در پنجم آوریل 2006 میلادی، حکم شناسایی رسمی فرقه‌ی بهاییت در مصر را صادر کرد. در این حکم، که از سوی دادگاه عدالت اداری مصر برای اجرا به وزارت کشور ابلاغ شده است، بهاییت به عنوان یک دین مورد تأیید قرار گرفته، و فاروق عبدالقادر، ریاست این دادگاه، آن را مخالف شریعت اسلام ندانسته است.»

البتّه در ادامه نیز متذکّر شده است که مؤسّسات و شخصیت‌های اسلامی مصر، مانند الأزهر، مفتی مصر، شیخ یوسف قرضاوی و دیگران، با آن حکم به صراحت مخالفت نموده‌اند. توجّه کنید که در یک جا بهاییت به عنوان فرقه، و در جایی دیگر به نام دین نامیده شده است!

امّا در روز کاری بعد از آن، یعنی شنبه 1385/2/9، روزنامه‌ی کیهان نیز مقاله‌یی را، تحت عنوان «در حاشیه‌ی اعلام رسمیت فرقه‌ی بهاییت، مصر علیه امّت اسلام»، به چاپ رساند. توجّه کنید که نویسنده‌ی این مقاله فرصت بیش‌تری برای نگارش مطالب خود داشته است. در این مقاله نظرات کارشناسانه‌ی شورای فقه اسلامی پنجمین کنفرانس بین‌المللی سران کشورهای اسلامی، که در کویت برگزار شد، آورده شده است، و به راحتی نشان می‌دهد که کارشناسانه شور کردن در فقه اسلامی به چه معنا است! در زیر می‌توانید نظریه‌ی مزبور را بخوانید:

«بعد از بررسي‌هاي عميق در اعتقادات اين گروه و اطمينان از اين كه بهاءالله مؤسّس و پايه گذار اين فرقه، دعوي رسالت كرده و اين گونه مي‌پندارد كه تأليفاتش وحي منزل است و همه‌ی مردم را به ايمان و رسالت خود دعوت مي‌كند و همچنين رسالت پيامبر (ص) خاتم مرسلين را انكار كرده و مي‌گويد كتابي را كه او نازل كرده ناسخ قرآن كريم است، همان گونه كه به تناسخ ارواح اعتقاد دارد. از سوي ديگر بهاءالله در بسياري از زمينه ها و فروع دين به تغيير يا اسقاط احكام فقهي پرداخته و تعداد نمازهاي يوميه و اوقات آن را 9 ركعت و هر كدام سه بار در سه وقت صبح، ظهر و غروب قرار داده است. همچنين حكم تيمّم را تغيير داده به گونه‌یي كه معتقد است «بسم الله الأطهر الأطهر» كفايت از تيمّم مي‌كند و همانند حكم تيمّم است. در همين حال روزه را در 16 روز قرار داده، به گونه‌یي كه در عيد نوروز هر سال برابر با 21 مارس به پايان مي‌رسد، و جهت قبله را نيز به سمت مقبره‌ی بهاءالله در شهر عكاي فلسطين اشغالي تغيير داده، و جهاد را حرام كرده، و مرزها را بي‌اعتبار دانسته، و بين زن و مرد ارث و ميراث مساوات قايل شده، و ربا را نيز حلال كرده است. با عنايت به مباحث مقدماتي اجلاس در خصوص زمينه‌هاي وحدت اسلامي كه متضمّن پرهيز و دوري از فعاليت‌هاي گمراه‌كننده و ويران‌گر، كه تفرقه‌ی امّت مسلمان را به دنبال داشته و وحدت آن را خدشه‌دار و آن را به گروه‌ها و احزاب متعدّد تقسيم كرده و منجر به بازگشت به عقب و دوري از اسلام مي‌شود، توصيه مي‌شود: واجب است گروه‌هاي اسلامي در تمامي نقاط جهان خطر اين گروه و جريان الحادي را كه دستيابي به اسلام را در ابعاد اعتقادات، احكام شريعت و حيات طيّبه‌ی اسلامي مورد هجمه قرار داده است، با تمام امكانات خود از بين ببرند، و مقرّر مي‌دارد: آن چه را كه بهاءالله ادّعا كرده، از رسالت و نزول وحي و قرآني كه بر او نازل شده و تغييراتي را كه بوجود آورده و در فروع دين به تواتر ثابت شده است، انكار ضروريات و مسلّمات دين بشمار مي‌رود و منكر اين ضروريات، به اجماع همه‌ی مسلمانان، مشمول احكام كفّار مي‌شود.»

این دودستگی چه معنایی دارد، خدا می‌داند! از یک سو معلوم نمی‌شود که آیا فرقه‌ی بهاییت را به رسمیت شناخته‌اند یا دین بهاییت را، و از سویی دیگر مشخّص نمی‌شود که نظر کارشناسانه در کنفرانس سران کشورهای اسلامی بر چه پایه و اساسی است؟!

هر چند که رسانه‌های خبری دیگری هم چون رویترز و خلیج تایمز این مطلب را پوشش داده‌اند امّا به هر حال تاکنون خبری رسمی از مرکز جهانی بهایی واصل نشده است.

روزنامه‌ی شرق و بهاییان

چندی پیش، مقاله‌یی به دستم رسید، به قلم توانای جناب آقای تورج امینی. از آن جایی که مطلب عنوان‌شده توسّط ایشان بی‌ارتباط با مقاله‌ی پیشین شب‌نوشته‌ها در مورد تاریخ بابیّه در روزنامه‌ی شرق نبود، این مقاله را پس از اندکی ویرایش، به نظر خوانندگان می‌رسانم. امید آن که این کار فتح بابی گردد تا جوانان اهل مطالعه‌ی ما ضمن آشنایی با نشریّه‌ها و کتاب‌هایی از این دست، بتوانند هر گونه اقدام به اصطلاح روشنفکران را، که بر علیه این آیین مقدّس صورت می‌پذیرد، با جواب‌های مستدلّ و قاطع خنثی نمایند. کم‌ترین فایده‌ی آن می‌تواند آشنایی با شیوه‌های تهاجمی آن‌ها و هم توانایی‌های ما در به‌کارگیری آموخته‌های‌مان باشد:

در میان روزنامه‌هایی که امروزه در ایران منتشر می‌شوند، روزنامه‌ی شرق خواندنی‌تر از دیگر روزنامه‌ها است. این روزنامه، که در فضای ایجاد شده پس از گفتمان محمّد خاتمی مبنی بر توسعه‌ی نظام مدنی در ایران نضج گرفت و پر و بال یافت، به نسبت دیگر روزنامه‌ها سعی کرده است تا وجهه‌ی دموکراتیک خود را حفظ نماید.

انصافاً مقالات علمی و سیاسی در شرق نیز وزین‌تر از سایر روزنامه‌های ایرانی است و من، اگر فرصت و مجالی باشد، یا دوستان التفاتی کنند و مقالاتش را برایم ارسال نمایند، حتماً گوشه‌ی چشمی به نوشته‌های مورد علاقه‌ی خود می‌اندازم. در میان دست‌اندرکاران و گردانندگان بخش‌های گوناگون روزنامه، قلم و انشای آقای محمّد قوچانی را می‌پسندم و نگاه او را به مسایل سیاسی و تاریخی با احترام می‌خوانم و گرچه در بسیاری از موارد با معنا و مدلول نوشته‌های آقای قوچانی سر موافقت ندارم، امّا رعایت قوانین جامعه‌ی مدنی، که روزنامه‌ی شرق خود را متولّی گسترش آن می‌داند، به من آموخته است که خوب به سخن مخالف خود گوش کنم و اگر با همه یا بخشی از گفته‌هایش موافق نیستم، در صدد پاسخش برآیم.

به نظر می‌رسد اخیراً حرکت روزنامه‌ی شرق، در موردی خاصّ، کاملاً در تضادّ با ادّعایی است که متولّیان روزنامه‌ی مزبور در بسط جامعه‌ی مدنی دارند، و این مورد خاصّ، موضوع آیین بهایی و بهاییان ایران است. من برای روشن شدن مطلب، کمی به عقب باز می‌گردم و، پس از شرحی کوتاه، تمرکز نوشتاری خود را بر مقاله‌یی از آقای قوچانی که امروز، سه‌شتبه 1385/1/29، منتشر شده است، قرار می‌دهم.

چندی پیش شخصی، به نام امید پارسانژاد، مقاله‌یی درباره‌ی پیدایش مذهب شیخیّه و سپس بابیّه، در روزنامه‌ی شرق، منتشر نمود که نخستین بخش آن در روز 1384/12/15 درج گشت. از همان پاراگراف‌های نخست دانستم که نویسنده مطلقاً درباره‌ی شیخی، و به تبع آن بابیّت، هیچ نمی‌داند، و البتّه قسمت‌های بعد مقاله به خوبی حسّ مرا تأیید نمود. آن پاراگرافی، که نشان از جهل نویسنده داشت، این بود:

«بدیهی است، در ابتدا، شیخ احمد احسایی، پدید آورنده‌ی فرقه‌ی شیخیّه، در نظر پیروانش شیعه‌ی کامل و واسطه‌ی فیض بوده است. امّا پس از مرگ او، دو تن از شاگردانش به نام‌های حاجی سیّد کاظم رشتی و حاج محمّد کریم‌خان کرمانی، بر سر جانشینی او به رقابت برخاستند و به این ترتیب فرقه‌ی شیخیّه به دو شاخه‌ی شیخی و کریم‌خانی منشعب شد.»

من نمی‌دانم آقای پارسانژاد با این جهل و ناتحقیقی، چگونه به خود اجازه داده که قلم به دست گرفته و بنویسد. ساده‌ترین و اوّلین اصل درباره‌ی نوشتن این است که نویسنده، خصوصاً اگر تاریخ می‌نویسد، مطالعه کند و به همه جا سرک بکشد، تا در اثر تحقیق خود به نتیجه‌یی برسد. مهمّ این است که مورّخ کتاب بخواند و اسناد را زیر و زبر کند تا، به ذایقه‌ی خود، به بخشی از حقیقت یا واقعیّت برسد. البتّه ممکن است که مورّخ نتیجه‌ی اشتباه بگیرد، امّا ارزش و ارج نتیجه‌ی اشتباهی که در اثر تلاش ظاهری و ذهنی به دست آمده باشد، بسیار بیش‌تر از باری به هر جهت نوشتن است! بدبختی و کج‌فهمی برخی از مورّخان ایرانی این است که تاریخ را با ادبیّات اشتباه گرفته‌اند و خیالات خود را می‌نویسند و خود را محتاج به رجوع به منابع و اسناد نمی‌دانند. هر طفل ابجدخوان تاریخ در ایران به خوبی می‌داند که حاجی محمّد کریم‌خان کرمانی شاگرد سیّد کاظم رشتی بود و نه رقیبش. حتّا آقای امید پارسانژاد در فهم ظاهری واژه‌ی «شیخی» درمانده است، که اگر این گونه نبود، حتماً کریم‌خانی و شیخی را دو شعبه از شیخیّه نمی‌دانست!

در همان روز، نامه‌یی به آقای قوچانی نوشتم که با چاپ این مقالات بی‌ارزش، مقام و منزلت روزنامه‌ی خود را نکاهید. امّا ادامه یافتن سلسله‌ی آن مقاله، نشان از بی‌توجّهی آقای قوچانی به مسأله داشت که خود می‌تواند سرآغاز و مقدّمه‌یی برای بحثی باشد که من می‌خواهم در ذیل به آن بپردازم.

بدون تردید، جامعه‌ی بهایی طلسم تاریخ‌نویسی ایران معاصر است. بسیار عجیب است که مورّخان، از کوچک و بزرگ، خود را موظّف دانسته‌اند که برای حفظ مقام و منزلت اجتماعی و شغلی خود، درباره‌ی بهاییان بد بنویسند و آنان را از گردونه‌ی حضور اجتماعی در ایران حذف کنند. این بحث مفصّلی است که باید بدان پرداخت و نشان داد که نویسندگان ایرانی، در دوره‌ی قاجار، پهلوی، و انقلاب اسلامی، از این جهت همیشه علیه بهاییان سخن گفته‌اند که نظام واقعی حاکم بر ایران مذهب بوده است و تخطّی از مسیر مذهب رایج، حکم نابودی به خود می‌گرفته است. امّا این جا مجال چنین سخنی نیست و من از تشریح و تفصیل آن دوران می‌گذرم و تنها به بررسی موضوع، در چند سال اخیر، که دعاوی جدیدی در ایران صورت می‌گیرد، می‌پردازم.

در این چند سال، پس از آن که آقای محمّد خاتمی رییس جمهور ایران گشت و البتّه پروژه‌اش با شکست روبه‌رو شد، داعیه‌ی جامعه‌ی مدنی در ایران گوش آفاق را پر کرده است. ایران، نه از لحاظ قوانین و نه از لحاظ رفتارهای اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی، هنوز به یک جامعه‌ی مدنی تبدیل نشده است و گمان نمی‌کنم در این ادّعا کسی با من سر مخالفت داشته باشد. بنابراین طبیعی است که بهاییان در چنین جامعه‌یی، که دین اسلام نقش مهمّی در تدوین و تدبیر امور مملکت دارد، موقعیّت درخوری نداشته باشند و به محرومیّت‌های اجتماعی دچار گردند. خود بهاییان هم حتماً بدین موضوع واقف و معترفند که با داعیه‌ی نسخ اسلام، توقّع وضع و حال مناسب داشتن در حکومت اسلامی، توقّعی ناشدنی و نابه‌جا است.

امّا از طرفی، توقّع داشتن یا توقّع نداشتن یهاییان، و از طرف دیگر، نوع رفتار حکومت اسلامی با جامعه‌ی بهایی، به هیچ وجه در مفهوم و ماهیّت جامعه‌ی مدنی تأثیرگذار نیست. جامعه‌ی مدنی، جامعه‌یی است که هر گروه اعتقادی، تا آن جا که نظم عمومی را مختل نکند، هم حقّ دارد که تنفّس کند و از مزایای اجتماعی بهره‌مند گردد، و هم حقّ دارد که نوع تنفّس خود را برای دیگران شرح دهد و آنان را به خود بخواند.

پس اگر در روزنامه‌ی شرق، که چندین سال است سنگ ایجاد مدنیّت در جامعه‌ی ایران را به سینه می‌زند و همه چیز را از این منظر می‌بیند و واگو می‌کند، چه گونه است که به خود اجازه می‌دهد علیه بهاییان و اعتقاد بهایی مطلب بنویسد و پشت پا به همه‌ی اصول دموکراتیک زده و جواب‌های بهاییان را منتشر نکند، تو گویی که هیچ اتّفاقی نیفتاده است. رفتار شرقیان موقعی عبرت‌انگیز جلوه می‌کند که بدانیم بهاییان بزرگ‌ترین جامعه‌ی مذهبی غیر اسلامی در ایران هستند و جالب‌تر آن که بهاییان تنها اعتقادی هستند که اسلام را دین الهی می‌دانند، چه که یهودیان، زرتشتیان، و مسیحیان، که در نظام اسلامی امروز ایران دارای پوئن‌های سیاسی و اجنماعی هستند، از اصل و بن، اسلام را قبول ندارند، چه رسد به آن که بخواهند برای حکومت اسلامی حقّی قایل شوند. اگر آن اقلّیّت‌های رسمی، در ظاهر، چنین ادّعایی نمی‌کنند، باید خود پاسخ‌گوی تضادّ اعتقادی و رفتاری خود باشند.

بنا بر مقدّمه‌ی فوق و اشاره به تناقض بنیادین در رفتار روزنامه‌ی شرق، اینک به مقاله‌ی امروز آقای قوچانی می‌پردازم، تا ببینیم این مدّعی عزیز در برقرار کردن نسبت صحیح بین دعاوی خود و گفته‌های خود چه قدر موفّق و قابل اعتماد است. مقاله‌ی ایشان در ویژه‌نامه‌یی که برای آیت‌الله بروجردی تنظیم گشته، تحت عنوان «فقیه ماندگار، یادمان چهل و پنجمین سالگرد درگذشت آیت‌الله محمّد حسین بروجردی» آمده، و در این مقاله آقای قوچانی سعی خود را کرده است تا از نشانه‌های سنّت‌گرایی و محافظه‌کاری، وجهه‌یی اصلاح‌طلبانه! از آن مرجع تقلید به نمایش بگذارد:

«به نظر می‌رسد تا کنون عمده‌ی محقّقان و مورّخان در مطالعه‌ی تاریخ معاصر ایران، به آرا و دیدگاه‌های روحانیان، عالمان و مراجع تقلید توجّه کرده و بر اساس آن افکار، ایشان را اصلاح‌طلب یا محافظه‌کار خوانده‌اند. از این جهت، بی‌گمان، آیت‌الله بروجردی فقیهی محافظه‌کار است، چرا که خواهان حفظ وضع موجود و محاسبه‌ی کلیّه‌ی تحوّلاتی بود که ممکن است ساختار جامعه را دگرگون کند. امّا نگاهی جامعه‌شناختی به جایگاه آیت‌الله بروجردی و مرور اعمال و رفتار وی نشان می‌دهد که آن مرحوم بدون آن که اراده‌یی اصلاح‌طلبانه برای تحوّل داشته باشد، در جایگاهی اصلاح‌طلبانه قرار گرفت. [...] نگاهی به کارنامه‌ی آن مرحوم، اقدامات اصلاح‌طلبانه و نیز موقعیّت نوگرایانه‌ی وی را نشان می‌دهد. بدین ترتیب، همان گونه که در عصر پهلوی اوّل نهادهای مدرن، دانشگاه، مدرسه، دادگستری، ارتش و...، به مدد حمایت هسته‌ی مرکزی قدرت در ایران مستقرّ شدند، در عصر آیت‌الله بروجردی این ساز و کار مدرن قدم به حوزه‌های علمیّه گذاشت و اقتدار مرکزی آیت‌الله بروجردی مانع از مقاومت مرتجعان و سنّت‌گرایان در برابر مرجعیّت عامّ آن مرحوم شد.»

در این جا بحث من این نیست که ایشان چه قدر توانسته است از تز خود دفاع کند و یا تناقضات متنش چیست. مثلاً من تعجّب کردم که ایشان چه گونه برای توجیه داعیّه‌ی خود، چنین تناقضی را وارد نوشتار خود کرده که در واقع نافی تمام آن چیزی است که در پی اثبات آن است:

«آیت‌الله بروجردی سیاست‌ورزی فعّال بود و به طور غریزی و ذاتی میان حکم‌رانی و سیاست‌ورزی، مقوله‌ی حکومت و امر سیاست، فاصله می‌گذاشت. حضور ایشان در مهمّ‌ترین عرصه‌های تصمیم‌گیری سیاسی، بدون آن که وارد حکومت شود، اثبات‌گر این نکته است که آیت‌الله بروجردی، بر خلاف بسیاری از روشنفکران، غایت سیاست‌ورزی را در تسخیر ماشین دولت نمی‌داند و با تصوّر لنینی از قدرت نسبتی ندارد. امّا در عین حال، آیت‌الله بروجردی مؤثّرترین عامل در تعیین رفتارهای سیاسی حکومت وقت بود. مخالفت با اصلاحات ارضی و تهدید شاه به این که در صورت تغییر نظام اقتصادی کشور از فئودالیسم به سوسیالیسم هدایت‌شده‌یی که محمّد رضا شاه به دنبال آن بود، نظام سیاسی کشور هم از سلطنت به جمهوریّت تغییر می‌کند، اوج هوش سیاسی آیت‌الله بروجردی بود که تناسب نظام سیاسی و اقتصادی را به خوبی درک می‌کرد.»

پرداختن به تحلیل‌های چپ اندر قیچی این نوشتار موضوع سخن من نیست و من، تنها به عنوان نمونه، به یکی از آن‌ها اشاره کردم تا نشان دهم که آقای قوچانی برای نفی آن چه که بدان معتقد نیست (= سنّت‌گرایی)، و اثبات آن چه که به دنبال آن است (= جدایی دین از سیاست)، از موضوعی بهره برده، تمجید نموده و استفاده کرده است که باز بدان اعتقاد ندارد!

امّا بحث من این چیزها نیست. در بحث من، مشکل اصلی آقای قوچانی جایی است که موضوع بهاییان مطرح می‌شود. آقای قوچانی، به عنوان یکی از ارکان ارگانی که داعیه‌ی نظام مدنی دارد، در شرح احوال یکی از علمای پرقدرت و، به قول ایشان، «محافظه‌کار» دوران محمّد رضای پهلوی، با چه منطقی می‌تواند از رفتار غیر اخلاقی و غیر مدنی آیت‌الله بروجردی در قبال موضوع بهاییان طرف‌داری کند؟

«تلاش آیت‌الله بروجردی، برای دور ساختن فرقه‌ی بهاییّت از حکومت، و مبارزه تا سرحدّ ویرانی مرکز بهاییّت در طهران به دست حکومت، متضمّن نکات عبرت‌آموزی از سیاست‌‌ورزی قانون‌مند آن مرحوم است. از قول آیت‌الله بروجردی نقل شده است که نصایح مکرّر او به محمّد رضا شاه، مبنی بر برخورد با فرقه‌ی بهاییّت، کارگر نمی‌افتاد تا روزی شاه به آیت‌الله می‌گوید چاره‌ی کار آن است که، به جای این نصیحت‌های انفرادی، جمعی از مؤمنان و مقلّدان آیت‌الله نامه‌یی به شاه بنویسند و از او خواستار برخورد قانونی با بهاییان شوند: «شاه گفت: این کار، مبارزه با بهاییان، از من ساخته نیست، باید شما کمک کنید. گفتم: من چه قدرتی دارم، قدرت در دست شما است. گفت: مردم را وادارید که شکایت کنند و به من منعکس شود تا من مستندی برای جلوگیری داشته باشم.» و سرانجام «حضیره‌القدس»، مرکز بهاییان در طهران، به وسیله‌ی دولت ویران شد. این در حالی است که آیت الله بروجردی با میلیون‌ها مقلّد و هزاران هوادار خیابانی می‌توانست شخصاً به چنین کاری دست زند.

آیت‌الله بروجردی، بدون آن که داعیه‌ی اصلاح‌طلبانه یا تجدّدخواهانه داشته باشد، عملاً مهمّ‌ترین آموزه‌ی سیاسی، یعنی استقلال نهاد دین از نهاد دولت و ادامه‌ی حیات سیاسی دین به صورت نهادهای مدنی و اجتماعی، را اجرا می‌کرد.

[...] آیت‌الله بروجردی، در کنار احتیاط مرسوم خویش، از زمینه‌های فراهم‌آمده در اثر پیش‌رفت وسایل ارتباط جمعی غافل نبود. اصلی‌ترین و مدنی‌ترین عرصه‌های مخالفت او با فرقه‌ی بهاییّت، از طریق گفتارهای حجّت‌الاسلام فلسفی در رادیوی دولتی ایران صورت گرفت. در حالی که برخی از نوگرایان دینی رابطه‌ی میان فلسفی و رژیم پهلوی را تقبیح می‌کردند و پس از انقلاب اسلامی با میراث آیت‌الله بروجردی جنگیدند، امّا بروجردی به خوبی می‌دانست چه گونه از ابزارهای مدرن استفاده کند.»

به این می‌گویند وارونه جلوه‌دادن واقعیّت از چند جهت! من بسیار متأسّفم که آقای قوچانی، به عنوان مبلّغ جامعه‌ی مدنی، وقتی به موضوع بهاییان می‌رسد، واژه‌های امروزی را با تفکّر و فرهنگ قاجار می‌نویسد. برای بررسی واگویه‌های آقای قوچانی باید کنکاشی در موضوع تاریخی مورد بحث ایشان و هم‌چنین نحوه‌ی نگارش ایشان صورت بدهم:

اوّلاً: املای «حظیره‌القدس» در متن ایشان غلط است و این خود گویای مطلب مهمّی است که مطلب ایشان از افواهیات است و نه تحقیقات تاریخی. حرف «ظ» و «ض» در کیبورد کنار هم قرار ندارند تا من آن غلط را اشتباه تایپی بدانم. ایشان اگر معنای لغت مزبور را نمی‌دانست، بهتر بود سری به فرهنگ لغت می‌زد، شاید می‌فهمید که منبع اطّلاعاتی او نیز بر اساس افواهیات خودش، مطلبی در هوا نگارش نموده است.

ثانیاً: چنان که اسناد امروزی نشان می‌دهند، موضوع حمله به حظیره‌القدس بهاییان، آن چیزی که در افواه مورّخان ایرانی افتاده، نیست. سرکوب بهاییان در سال 1334، که با سخن‌رانی‌های محمّد تقی فلسفی آغاز گشت، هم وجه سیاسی داشت و هم وجه مذهبی. وجه سیاسی آن سرکوب، سری در سرگرم کردن مردم به خاطر اوضاع مصر داشت، و شرح آن را آقای مصوّر رحمانی در خاطرات کهنه سرباز آورده است. امّا در وجه مذهبی موضوع بسیار مهمّ و ناجوانمردانه بود. سرکوب بهاییان باجی بود که محمّد رضا شاه به حوزه‌ی علمیّه داد تا علما در قبال مجالس شبانه‌ی محمّد رضا شاه در امریکا و عکسی که به دست آورده بودند، سکوت اختیار کنند. این حقیقت را آقای عبّاس میلانی در مقاله‌یی، تحت عنوان نگاهی به جلد پنجم یادداشت‌های اسدالله علم، مندرج در مجلّه‌ی ایران‌شناسی دوره‌ی جدید سال پانزدهم، آورده و اقرار سفیر کبیر انگلستان را نیز در این باره تحریر نموده است. بهاییان وجه المصالحه‌ی سیاست‌بازی و خانم‌بازی محمّد رضا شاه بودند و عجب است که در این میان آقای قوچانی، محقّق جوان ما، در پی اثبات اصلاح‌گرایی و حرکت قانون‌مند آیت‌الله بروجردی است.

ثالثاً: خیلی عجیب است که آقای قوچانی برای نشان دادن «تجدّد سیاسی» در آرا و رفتارهای آقای بروجردی، حمله به بهاییان را انتخاب کرده است! این امر نشان از واقعیّتی تلخ دارد که آقای قوچانی جامعه‌ی بهایی را نه تنها مطلقاً به حساب نمی‌آورد، بلکه شاید خوشش هم می‌آید که در جامعه‌ی مدنی ایشان، که به شدّت دین از سیاست جدا است، گروهی مذهبی به نام بهاییان مورد آزار و اذیّت قرار بگیرند و کسی نباشد که از آنان حمایت کند. من، هر چه اندیشیدم، ندانستم که چه گونه می‌توان قایل به جامعه‌ی مدنی، که حاصل جمهوریّت است، شد، امّا برای اثبات سخن خود از تئوری کسی استفاده کرد که برای جمهوری نشدن، حکومت سلطنتی را ترجیح می‌داد!

رابعاً: ایشان جلوه داده است که وقتی آقای بروجردی از راه استفاده از حکومت، به مبارزه با بهاییان پرداخت، قانون‌گرایی کرده است! و این جمله دارای دو پارادوکس معنایی است. اوّل آن که آقای بروجردی به مشروعیّت حکومت پهلوی اعتقاد داشت که از طریق مجاری آن حکومت وارد عمل شد و دوّم آن که تجدّد سیاسی و اصلاح‌طلبی او در سرکوب یک جامعه‌ی دگراندیش جلوه کرد. در این تجدّد سیاسی، استفاده از ابزار مدرن «رادیو» و بالیدن به چنین ترفندی از اعجب عجایب است.

خامساً: دروغی بزرگ در جمله‌ی بالا موج می‌زند. بر خلاف گفته‌ی آقای قوچانی، طرفداران آیت‌الله بروجردی، یعنی مقلّدان مشارالیه که از شیعیان ایران بودند و به قول آقای قوچانی «هواداران خیابانی»، خیلی زود و فوری وارد کار شدند و، نه فقط در طهران که در تمام ایران، به غارت و نهب اموال، سوزاندن منازل و باغات، زخمی کردن و کتک زدن بهاییان و حتّا قتل آنان دست زدند. آقای قوچانی اگر مختصر همّتی می‌کرد و سری به روزنامه‌های زمان مربوط می‌انداخت، لازم نبود که برای درست از آب درآمدن تئوری معوج و نادرست خود آسمان و ریسمان را بر هم ببافد. آیا کسانی که در غوغای سال 1334 در هرمزک یزد، 7 کشاورز بهایی را با بیل و چنگک و کلنگ و چاقو به قتل رساندند، از ارکان و اعضای حکومت پهلوی بودند و یا هواداران خیابانی و مقلّدان آیت‌الله بروجردی؟

با وجود شواهد بسیاری که در آزار بهاییان در آن سال وجود دارد، آقای قوچانی چه گونه به خود اجازه می‌دهد که چنین عبارات ناموزونی را در کنار هم گذاشته، از جامعه‌ی مدنی سخن بگوید و این سخنان نامربوط را تحت عنوان مقاله در روزنامه‌ی شرق بگنجاند؟ چه گونه است که ایشان با همه‌ی این توصیفات و تفصیلاتی که در سرکوب بهاییان توسّط رژیم پهلوی می‌دهد، قبلاً در سرمقاله‌ی شرق، به تاریخ 1384/7/30، آورده که بهاییان از ارکان حکومت پهلوی بودند:

«در عصر ما، اسلام انقلابی در زمانی رشد کرد و به پیروزی رسید که فرقه‌ی بهاییّت نه تنها حیات داشتند، بلکه در مغز استخوان حکومت پهلوی نفوذ کرده بود و گروهی از رجال سرشناس آن حکومت، بهایی بودند. بدین معنا بهاییّت حتّا به قدرت رسیده بود، امّا فعّالیّت‌های اجتماعی مسلمانان آن را سرنگون ساخت و دولت اسلامی را ایجاد کرد.»

عجیب است که بهاییان در مغز استخوان حکومت پهلوی نفوذ داشتند و در عین حال چنین مورد هجمه‌ی دولت پهلوی می‌شدند! حالا دیگر از این بگذریم که اصلاً بحث ایشان در آن سرمقاله راجع به آزادی بیان بود! و مثالی که از بهاییان در میان بحث کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها داد، هیچ ربطی به موضوع نداشت و از این هم بگذریم که اگر دو سه بهایی در حکومت پهلوی به جایی رسیدند، آیا خود شاه و الباقی ارکان حکومتش چه دینی داشتند؟

سادساً: ضرب‌المثل بسیار پرمصداقی است که می‌گویند دروغ‌گو کم‌حافظه است. آقای قوچانی، که چنان از تصرّف حظیره‌القدس بهاییان سرمست شده و با خوشحالی سخن می‌راند، بنا به این که می‌خواهد درباره‌ی بهاییان دروغ بنویسد، طبیعی است که اصلاً حواسش نباشد و در چند پاراگراف پایین‌تر بیاورد:

«[بروجردی] هرگز از تروریسم، ولو ترور فردی چون احمد کسروی، که بدبین و بداخلاق در حقّ دین به نظر می‌رسید، حمایت نکرد. فتوای قتل کسی را صادر نکرد. دستور مصادره‌ی زمینی را نداد. از تحقیر یا تخفیف افراد پرهیز می‌کرد.»[!]
این حرف‌های ناموزون وقتی معنا و مصداق پیدا می‌کند که بپذیریم آقای قوچانی بهاییان را «کسی» حساب نکند و اگر این گونه باشد، باید گفت که متأسّفانه ایشان آب در هاون می‌کوبد. چه ایشان بخواهد و چه نخواهد، بهاییان در ایران هستند و جامعه‌یی قوی، هم از نظر فرهنگی و هم از لحاظ اعتقادی، دارند و به هیچ روی نمی‌توان آنان را حذف کرد.

کسی که در صدد چنین کار مهملی برمی‌آید، باید بداند که نه از قانون چیزی فهمیده است، نه از مدنیّت بویی برده است، نه از جامعه‌ی مدنی باخبر شده، و نه از روزنامه، که نمادی از جامعه‌ی مدنی است، درست استفاده می‌کند. آیا چه لزومی دارد که روزنامه‌نگار فاضلی، چون آقای قوچانی، در برخی از مواضیع، خودش را زود و به زور به موضوع بهاییان برساند و شروع به تناقض‌گویی و پرت و پلانویسی کند؟ کسی که بر شیپور مدنیّت می‌نوازد و بر طبل توسعه‌ی سیاسی و جامعه‌ی مدنی می‌کوبد، باید پیش از هر کار بیاموزد که کسی و جامعه‌یی را حذف نکند. این اوّلین منزل شهری است که مدنیّت در آن برقرار است.