چند روز پیش، نامهیی به دستم رسید، با مضمون زیر، که بلافاصله چند نکته نظرم را جلب کرد. ابتدا نامهی دریافتشده و سپس آن نکات را در قالب یک نامهی دیگر بخوانید:
«سلام خدمت دوستان عزيز... در مورد بهائيّت شايد اولين برخوردم بر ميگرده به 2 سال پيش... موقعي که در يک فروم اينترنتي، ذيل مقالهیي در مورد موعود آخرالزّمان، پاسخ يک فرد بهايي را ديدم که ضمن بيان حديثي، بحث موعود مورد اعتقاد شيعيان را زير سؤال برده بود... حديثي که بعد ها دوستان ديگر حاضر در فروم سنديت آن را زير سئوال بردند. جدا ازاين مسأله، نوع برخورد محترمانهي اون فرد در من احساس خوبي را نسبت به يک فرد بهايي برانگيخت... قضيه گذشت تا اينکه چند هفتهی پيش به دلالت يکي از دوستان، سايت بهايي پژوهي را يافتم... اين چند روزه دورادور بحث هاي مطرح شده در اين سايت را دنبال مي کنم... بحث هايي که بعضاً از لابهلاي تعصّبات طرفين مي توان حقايقي را هم در آنها يافت. به عنوان يک نظر شخصي بايد بگويم که متأسّفانه تحرّي حقيقت هيچ گونه واقعیّتي در سيستم بهائيّت ندارد... وقتي پاسخ هاي دوستان شما را ديدم، سراسر مسخرهکردن رقيب و پوشاندن حقّ و طفره رفتن از پاسخ به سؤالاتي معقول بود. بدين وسيله با مطلبي که مدّتها ذهنم را مشغول کرده بود وداع مي کنم. به اميد ديدار.»
سلام، دوست عزیز
از این که تا این حدّ، راحت و گرم، حرف خود را گفتی، خوشحالم. متأسّفانه در کشور ایران، که از قضای روزگار مهد آیین بهایی محسوب میشود، کمتر، اثری از انصاف دیده میشود، چیزی که اگر بین دو نفرِ با نظرات مختلف باشد، میتواند از گرهخوردن بحث و جدالهای بیمورد جلوگیری کند.
نمیدانم آیا، همان طور که نوشته بودی، با بهاییان تنها از طریق یکی دو سایت، آن هم از دریچهی انجمنهای گفتوگو آشنا شدهای و به گفت و شنود پرداختهای، یا این که ارتباطی از نزدیک و یا آشنایی دقیقتر هم داری؟ امّا به هر حال، به عنوان یک همزبان، دوست دارم تا حرفهای مرا هم بخوانی، نه از باب نصیحت و راهنمایی و دعوت و ارشاد و غیره، بلکه تنها از نگاه یک رهگذر، که در خیابان به تابلویی برمیخورَد و برای چند لحظه چشمان خود را با زیبایی گرافیکی آن محظوظ مینماید و بدون آن که متن آن تابلو و یا موضوع آن را، مانند تاریخ و نشانی برگزاری فلان سمینار و یا نمایشگاه، به خاطر بسپارد، از آن جا میگذرد و از آن تابلو دور میشود، و یا این که دفترچهی یادداشتش را درمیآورد و اطّلاعاتی از آن را یادداشت میکند و سپس میگذرد، و یا این که مانند طفلی معصوم میگوید: مامان، من از این شکلاتها میخوام، و یا هزاران نمونهی دیگر، که بارها برای هر کدام از ما نیز پیش آمده است.
پیش از آن که وارد اصل بحث شوم، این را نیز بدان که قصد ندارم تا در این جا حقّانیّت آیین بهایی را اثبات کنم، یا از اعمال و رفتار همکیشان خود دفاع نمایم. به هر حال قصد جسارت ندارم، نه به تو، و نه به دوستان دیگر، از هر عقیده و مذهب و مسلک و مرامی.
مورد نخست این که، این سخن حتماً باعث شگفتی خواهد شد اگر بگویم که در هیچیک از تعالیم دوازدهگانهی بهایی، مدخلی و یا موضوعی مرتبط با بحث موعود آخرالزّمان، و نیز به طور دقیقتر، احادیث مذکوره در نامهی تو، وجود ندارد. حتماً این تعالیم را مطالعه کردهای، چرا که اگر به دنبال حقّانیّت یک مسلک و یا در جستجوی حقایقی پیرامون آن بودهای، بایستی از در اصلی ساختمان وارد شوی. به هر حال، یک بار دیگر، عنوان هر یک از این تعالیم دوازده گانه را، که بر اساس تبیین شیوای حضرت عبدالبهاء مدوّن شده است، مینویسم:
تحرّی حقیقت، وحدت عالم انسانی، تعلیم و تربیت عمومی و اجباری، تساوی حقوق رجال و نساء، وحدت اساس ادیان و استمرار ظهورات الهیّه، صلح عمومی، زبان و خطّ بینالمللی، ترک تعصّبات جاهلیّه، احتیاج عالم به استفاضه از نفثات روحالقدس، لزوم تطابق دین با علم و عقل، تعدیل معیشت عمومی، و سرانجام، دین باید سبب الفت و محبّت باشد.
حال از تو خوانندهی محترم یک پرسش دارم، و آن این که کدام یک از موضوعهای بالا را با عقیده و مرام خود منافی و یا مغایر میبینی؟ امّا پاسخ آن را در دل نگاه دار و ادامهی مطلب را بخوان.
مورد دوّم، همان طور که خودت هم نوشته بودی، نوع برخورد محترمانهی آن فرد، احساس خوبی را نسبت به یک فرد بهایی در تو برانگیخت. از سوی دیگر، از نوع پاسخهای دیگر دوستانِ به ظاهر بهایی در آن فروم، آن چنان دلگیر شدهای که ناگهان با مطلبی که مدّتها در ذهن داشتهای وداع میکنی. یعنی تمام نخهایی که احترام نفر اوّل رشته بود، با برخوردهای نادرست دیگران پنبه شد. آیا این انصاف است؟ آیا این مطابق با اصل عدم حبّ و بغض و دوری از هر گونه تعصّب است؟ حتماً میدانی تأکید آموزههای بهایی را بر این اصول؟
یک بار دیگر صورت مسأله را تکرار میکنم، احترام نفر اوّل، در مقابل برخورد نامناسب نفر دوّم. تا این جای کار که نتیجه یک بر یک مساوی است، ولی تو با همهی اینها، حکم به باخت طرفی را دادهای که با رفتار محترمانه نظرت را جلب کرده بود. این شاید مشابه همان مفهوم معروف «نیمهی پر لیوان» است. چرا باید نیمهی پر لیوان را فدای نیمهی خالی کرد؟ نمیدام چرا، ولی یک آن به یاد شعر زیبای سهراب افتادم: «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید...» یا «چترها را باید بست، زیر باران باید رفت...».
مورد سوّم، اگر اشتباه نکرده باشم، اینچنین اندیشیدهای که گاهی وقتها طرز برخورد عدّهیی، آن چنان باعث دلخوری میشود که اصلاً از کلّ مطلب چشمپوشی میکنیم. امّا دوست عزیز، آیا این از شرایط رفتار منطقی و معقولانه است؟
فرض کن که وارد شهری شدهای که تمام ساکنان آن را افرادی دزد و متقلّب و کلاهبردار تشکیل میدهند. در همان ابتدای ورود، آدرس جایی را از کسی میپرسی و او راهنماییات میکند و اتّفاقاً درست از آب درمیآید. با فرض این که پیشزمینهیی نسبت به رفتار و اخلاق ساکنان شهر نداری، احساست نسبت به این شهر چیست؟ «چه شهر زیبایی، چه مردم خوبی، چه خوش گذشت!» این طور نیست؟ حال، برعکس آن را هم تصوّر کن. از شهری عبور میکنی و در تنها برخورد با اهالی، در صف نانوایی میایستی، امّا با رفتاری نامناسب از سوی یکی از مشتریان مواجه میشوی. «عجب شهر بدی، چه اهالی بد اخلاق و بیکلاسی دارد!»
حال، سؤال این است. آیا باید رفتار بخشی کوچک از یک گروه بزرگ را، که نه نمایندهی آن گروه هستند، و نه منتخَب آن، و نه از بهترین اعضای آن، به حساب همهی اعتقادات و مرام و مسلک کلّ گروه قرار داد؟ میدانی، این همان چالشی است که جهان امروز، مثلاً در باب اسلام بنیادگرا و یا تروریسم مذهبی، با آن مواجه است. این طور نیست؟ آیا این نوعی نتیجهگیری غیرمنطقی نیست، که فرض را بر پایهی یک جُزء میگذارد و از آن پی به کلّ میبرد، در حالی که هم فرض بیانگر همهی ماجرا نیست و هم استنتاج، بیپایه و اساس است. آیا این منطق، عقلانی است یا احساسی؟ آیا ردّ پایی از تعصّب و جانبداری در آن مشاهده نمیشود؟ پاسخ این پرسشها را هم در دل نگاه دار و ادامهی مطلب را بخوان.
مورد چهارم، اگر از همهی مطالب بالا بگذریم، این یکی به راستی مهمّ است، و آن این که آیا برای آشنایی با یک شیء، یک فرد، یک فعّالیّت، یا یک طرز فکر، باید از چه راهی وارد شد؟ یا به بیان دقیقتر، آیا برای شناخت یک ماهیّت وجودی، نبایستی به مطالعهی خود آن پرداخت، یا این که میتوان تنها با تمرکز بر روی گفتهها و شنیدههای اطرافیان، که اعتباری نامشخّص دارند، به نتیجه رسید؟
به راستی دلیل تو از انتخاب سایتی که نام بردی، و نتیجهگرفتن از آن، تا بدین حدّ، که حتّی با مطلبی که مدّتها ذهنت را مشغول کرده بود وداع میکنی، چه بوده است؟ شاید نمیدانی که آیین بهایی دارای سایتهای رسمی بسیاری در اینترنت هست که به زبان فارسی هم مطالب خواندنی بیشماری دارند؟
یک بار دیگر به این سایت نگاه کن، تنها به صفحهی اوّل آن. چهگونه چنین سایتی میتواند درک درستی از یک مکتب فکری، یا آیین آسمانی، یا هر چه که مدّتها ذهن تو را مشغول کرده، به تو بدهد؟ به نشانی سایت دقّت کن، یک سایت رسمی که حقّ فعّالیّت در تحت قوانین حال حاضر ایران را دارد. حتماً میدانی که این قوانین با بهاییان چهگونه رفتار میکند؟ حال پایینتر بیا. در تصویر مرکزی صفحه، ناگهان عکس مسجدالحرام ظاهر میشود. البتّه نه این که بهاییان برای آن احترام قایل نیستند، کاملاً برعکس، امّا چه دلیلی دارد که در سایتی که تنها قرار است آیین تازه را معرّفی کند، عکسی مربوط به آیین پیشین نمایش داده شود، آن هم در وسط صفحهی نخست؟ یا این که چرا مدخلی تحت عنوان «پژوهشی در قطعه شعری منسوب به طاهره» در سایت قرار میگیرد، به طوری که در مقابل این تیتر و در پرانتز، عبارت «سرقت ادبی» خودنمایی میکند؟ این عبارت چه منظوری را میرساند؟ و نیز هزاران نمونهی دیگر، که مجال پرداختن به تک تک آنها در این جا نیست. امّا تو، از مطالعهی این سایت چه منظوری داشتهای؟
در پایان، آیا فکر میکنی که همهی جوانان بهایی، تمام همّ و غم خود را کنار گذاشته و برای شکستدادن چنین سایتهایی به انجمنهای آن میروند و اقدامات آنها را مفتضح میسازند، و این گونه خود را و آیین خود را به جهانیان اثبات مینمایند؟ آیا میپنداری که آیین بهایی، که به گواهی آمار معتبر سازمانهای بینالمللی، دوّمین دین شناختهشدهی جهانی از نظر گسترش جغرافیایی و فرهنگی است، از چنین فعّالیّتهایی ضربه میخورد؟ و هزاران آیای دیگر. امّا دوست عزیز، اگر من به جای تو بودم، کمی بیشتر میاندیشیدم، سعی در پاسخدادن نمیکردم، تنها به ندای وجدانم گوش میکردم و پاسخ عقلم را میدادم. آیا این بهتر نیست؟ موفّق باشی.
«سلام خدمت دوستان عزيز... در مورد بهائيّت شايد اولين برخوردم بر ميگرده به 2 سال پيش... موقعي که در يک فروم اينترنتي، ذيل مقالهیي در مورد موعود آخرالزّمان، پاسخ يک فرد بهايي را ديدم که ضمن بيان حديثي، بحث موعود مورد اعتقاد شيعيان را زير سؤال برده بود... حديثي که بعد ها دوستان ديگر حاضر در فروم سنديت آن را زير سئوال بردند. جدا ازاين مسأله، نوع برخورد محترمانهي اون فرد در من احساس خوبي را نسبت به يک فرد بهايي برانگيخت... قضيه گذشت تا اينکه چند هفتهی پيش به دلالت يکي از دوستان، سايت بهايي پژوهي را يافتم... اين چند روزه دورادور بحث هاي مطرح شده در اين سايت را دنبال مي کنم... بحث هايي که بعضاً از لابهلاي تعصّبات طرفين مي توان حقايقي را هم در آنها يافت. به عنوان يک نظر شخصي بايد بگويم که متأسّفانه تحرّي حقيقت هيچ گونه واقعیّتي در سيستم بهائيّت ندارد... وقتي پاسخ هاي دوستان شما را ديدم، سراسر مسخرهکردن رقيب و پوشاندن حقّ و طفره رفتن از پاسخ به سؤالاتي معقول بود. بدين وسيله با مطلبي که مدّتها ذهنم را مشغول کرده بود وداع مي کنم. به اميد ديدار.»
سلام، دوست عزیز
از این که تا این حدّ، راحت و گرم، حرف خود را گفتی، خوشحالم. متأسّفانه در کشور ایران، که از قضای روزگار مهد آیین بهایی محسوب میشود، کمتر، اثری از انصاف دیده میشود، چیزی که اگر بین دو نفرِ با نظرات مختلف باشد، میتواند از گرهخوردن بحث و جدالهای بیمورد جلوگیری کند.
نمیدانم آیا، همان طور که نوشته بودی، با بهاییان تنها از طریق یکی دو سایت، آن هم از دریچهی انجمنهای گفتوگو آشنا شدهای و به گفت و شنود پرداختهای، یا این که ارتباطی از نزدیک و یا آشنایی دقیقتر هم داری؟ امّا به هر حال، به عنوان یک همزبان، دوست دارم تا حرفهای مرا هم بخوانی، نه از باب نصیحت و راهنمایی و دعوت و ارشاد و غیره، بلکه تنها از نگاه یک رهگذر، که در خیابان به تابلویی برمیخورَد و برای چند لحظه چشمان خود را با زیبایی گرافیکی آن محظوظ مینماید و بدون آن که متن آن تابلو و یا موضوع آن را، مانند تاریخ و نشانی برگزاری فلان سمینار و یا نمایشگاه، به خاطر بسپارد، از آن جا میگذرد و از آن تابلو دور میشود، و یا این که دفترچهی یادداشتش را درمیآورد و اطّلاعاتی از آن را یادداشت میکند و سپس میگذرد، و یا این که مانند طفلی معصوم میگوید: مامان، من از این شکلاتها میخوام، و یا هزاران نمونهی دیگر، که بارها برای هر کدام از ما نیز پیش آمده است.
پیش از آن که وارد اصل بحث شوم، این را نیز بدان که قصد ندارم تا در این جا حقّانیّت آیین بهایی را اثبات کنم، یا از اعمال و رفتار همکیشان خود دفاع نمایم. به هر حال قصد جسارت ندارم، نه به تو، و نه به دوستان دیگر، از هر عقیده و مذهب و مسلک و مرامی.
مورد نخست این که، این سخن حتماً باعث شگفتی خواهد شد اگر بگویم که در هیچیک از تعالیم دوازدهگانهی بهایی، مدخلی و یا موضوعی مرتبط با بحث موعود آخرالزّمان، و نیز به طور دقیقتر، احادیث مذکوره در نامهی تو، وجود ندارد. حتماً این تعالیم را مطالعه کردهای، چرا که اگر به دنبال حقّانیّت یک مسلک و یا در جستجوی حقایقی پیرامون آن بودهای، بایستی از در اصلی ساختمان وارد شوی. به هر حال، یک بار دیگر، عنوان هر یک از این تعالیم دوازده گانه را، که بر اساس تبیین شیوای حضرت عبدالبهاء مدوّن شده است، مینویسم:
تحرّی حقیقت، وحدت عالم انسانی، تعلیم و تربیت عمومی و اجباری، تساوی حقوق رجال و نساء، وحدت اساس ادیان و استمرار ظهورات الهیّه، صلح عمومی، زبان و خطّ بینالمللی، ترک تعصّبات جاهلیّه، احتیاج عالم به استفاضه از نفثات روحالقدس، لزوم تطابق دین با علم و عقل، تعدیل معیشت عمومی، و سرانجام، دین باید سبب الفت و محبّت باشد.
حال از تو خوانندهی محترم یک پرسش دارم، و آن این که کدام یک از موضوعهای بالا را با عقیده و مرام خود منافی و یا مغایر میبینی؟ امّا پاسخ آن را در دل نگاه دار و ادامهی مطلب را بخوان.
مورد دوّم، همان طور که خودت هم نوشته بودی، نوع برخورد محترمانهی آن فرد، احساس خوبی را نسبت به یک فرد بهایی در تو برانگیخت. از سوی دیگر، از نوع پاسخهای دیگر دوستانِ به ظاهر بهایی در آن فروم، آن چنان دلگیر شدهای که ناگهان با مطلبی که مدّتها در ذهن داشتهای وداع میکنی. یعنی تمام نخهایی که احترام نفر اوّل رشته بود، با برخوردهای نادرست دیگران پنبه شد. آیا این انصاف است؟ آیا این مطابق با اصل عدم حبّ و بغض و دوری از هر گونه تعصّب است؟ حتماً میدانی تأکید آموزههای بهایی را بر این اصول؟
یک بار دیگر صورت مسأله را تکرار میکنم، احترام نفر اوّل، در مقابل برخورد نامناسب نفر دوّم. تا این جای کار که نتیجه یک بر یک مساوی است، ولی تو با همهی اینها، حکم به باخت طرفی را دادهای که با رفتار محترمانه نظرت را جلب کرده بود. این شاید مشابه همان مفهوم معروف «نیمهی پر لیوان» است. چرا باید نیمهی پر لیوان را فدای نیمهی خالی کرد؟ نمیدام چرا، ولی یک آن به یاد شعر زیبای سهراب افتادم: «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید...» یا «چترها را باید بست، زیر باران باید رفت...».
مورد سوّم، اگر اشتباه نکرده باشم، اینچنین اندیشیدهای که گاهی وقتها طرز برخورد عدّهیی، آن چنان باعث دلخوری میشود که اصلاً از کلّ مطلب چشمپوشی میکنیم. امّا دوست عزیز، آیا این از شرایط رفتار منطقی و معقولانه است؟
فرض کن که وارد شهری شدهای که تمام ساکنان آن را افرادی دزد و متقلّب و کلاهبردار تشکیل میدهند. در همان ابتدای ورود، آدرس جایی را از کسی میپرسی و او راهنماییات میکند و اتّفاقاً درست از آب درمیآید. با فرض این که پیشزمینهیی نسبت به رفتار و اخلاق ساکنان شهر نداری، احساست نسبت به این شهر چیست؟ «چه شهر زیبایی، چه مردم خوبی، چه خوش گذشت!» این طور نیست؟ حال، برعکس آن را هم تصوّر کن. از شهری عبور میکنی و در تنها برخورد با اهالی، در صف نانوایی میایستی، امّا با رفتاری نامناسب از سوی یکی از مشتریان مواجه میشوی. «عجب شهر بدی، چه اهالی بد اخلاق و بیکلاسی دارد!»
حال، سؤال این است. آیا باید رفتار بخشی کوچک از یک گروه بزرگ را، که نه نمایندهی آن گروه هستند، و نه منتخَب آن، و نه از بهترین اعضای آن، به حساب همهی اعتقادات و مرام و مسلک کلّ گروه قرار داد؟ میدانی، این همان چالشی است که جهان امروز، مثلاً در باب اسلام بنیادگرا و یا تروریسم مذهبی، با آن مواجه است. این طور نیست؟ آیا این نوعی نتیجهگیری غیرمنطقی نیست، که فرض را بر پایهی یک جُزء میگذارد و از آن پی به کلّ میبرد، در حالی که هم فرض بیانگر همهی ماجرا نیست و هم استنتاج، بیپایه و اساس است. آیا این منطق، عقلانی است یا احساسی؟ آیا ردّ پایی از تعصّب و جانبداری در آن مشاهده نمیشود؟ پاسخ این پرسشها را هم در دل نگاه دار و ادامهی مطلب را بخوان.
مورد چهارم، اگر از همهی مطالب بالا بگذریم، این یکی به راستی مهمّ است، و آن این که آیا برای آشنایی با یک شیء، یک فرد، یک فعّالیّت، یا یک طرز فکر، باید از چه راهی وارد شد؟ یا به بیان دقیقتر، آیا برای شناخت یک ماهیّت وجودی، نبایستی به مطالعهی خود آن پرداخت، یا این که میتوان تنها با تمرکز بر روی گفتهها و شنیدههای اطرافیان، که اعتباری نامشخّص دارند، به نتیجه رسید؟
به راستی دلیل تو از انتخاب سایتی که نام بردی، و نتیجهگرفتن از آن، تا بدین حدّ، که حتّی با مطلبی که مدّتها ذهنت را مشغول کرده بود وداع میکنی، چه بوده است؟ شاید نمیدانی که آیین بهایی دارای سایتهای رسمی بسیاری در اینترنت هست که به زبان فارسی هم مطالب خواندنی بیشماری دارند؟
یک بار دیگر به این سایت نگاه کن، تنها به صفحهی اوّل آن. چهگونه چنین سایتی میتواند درک درستی از یک مکتب فکری، یا آیین آسمانی، یا هر چه که مدّتها ذهن تو را مشغول کرده، به تو بدهد؟ به نشانی سایت دقّت کن، یک سایت رسمی که حقّ فعّالیّت در تحت قوانین حال حاضر ایران را دارد. حتماً میدانی که این قوانین با بهاییان چهگونه رفتار میکند؟ حال پایینتر بیا. در تصویر مرکزی صفحه، ناگهان عکس مسجدالحرام ظاهر میشود. البتّه نه این که بهاییان برای آن احترام قایل نیستند، کاملاً برعکس، امّا چه دلیلی دارد که در سایتی که تنها قرار است آیین تازه را معرّفی کند، عکسی مربوط به آیین پیشین نمایش داده شود، آن هم در وسط صفحهی نخست؟ یا این که چرا مدخلی تحت عنوان «پژوهشی در قطعه شعری منسوب به طاهره» در سایت قرار میگیرد، به طوری که در مقابل این تیتر و در پرانتز، عبارت «سرقت ادبی» خودنمایی میکند؟ این عبارت چه منظوری را میرساند؟ و نیز هزاران نمونهی دیگر، که مجال پرداختن به تک تک آنها در این جا نیست. امّا تو، از مطالعهی این سایت چه منظوری داشتهای؟
در پایان، آیا فکر میکنی که همهی جوانان بهایی، تمام همّ و غم خود را کنار گذاشته و برای شکستدادن چنین سایتهایی به انجمنهای آن میروند و اقدامات آنها را مفتضح میسازند، و این گونه خود را و آیین خود را به جهانیان اثبات مینمایند؟ آیا میپنداری که آیین بهایی، که به گواهی آمار معتبر سازمانهای بینالمللی، دوّمین دین شناختهشدهی جهانی از نظر گسترش جغرافیایی و فرهنگی است، از چنین فعّالیّتهایی ضربه میخورد؟ و هزاران آیای دیگر. امّا دوست عزیز، اگر من به جای تو بودم، کمی بیشتر میاندیشیدم، سعی در پاسخدادن نمیکردم، تنها به ندای وجدانم گوش میکردم و پاسخ عقلم را میدادم. آیا این بهتر نیست؟ موفّق باشی.