سال 1844 میلادی

1.
سال 1844 میلادی، در نزد بهاییان، سالی سرنوشت‌ساز به شمار می‌رود. در این سال، حضرت ربّ اعلی، موعود جمیع امم و ادیان، مؤسّس آیین بابی، و مبشّر به ظهور مَن یُظهِرُهُ الله، در کشور ایران اظهار امر فرمودند. مقارن با این رویداد تاریخی، حوادثی بس شگرف در عالم به وقوع پیوست که اهمّیّت آن‌ها و تأثیر متقابل‌شان بر زندگی فکری و احساسی بشر، در زمینه‌های مختلفی هم‌چون فرهنگ، سیاست، اقتصاد، هنر، اخلاق، و... قابل بررسی است.

در نوشته‌یی که پیش رو دارید، تلاش شده تا وجه اثر این رویدادها را مطالعه نموده و عامل اصلی تحقّق آن‌ها را معرّفی نماییم. بینش اساسی در نگارش مقاله، توجّه به این پرسش حیاتی است که، به راستی اگر رویدادهای سال 1844 به وقوع نمی‌پیوست، سرنوشت ما چه می‌شد، در چه جامعه‌یی می‌زیستیم، و خلاصه آن که، زندگی ما به چه صورتی درمی‌آمد؟

2.
«ای عباد، اگر در این ایّام مشهود و عالم موجود، فی‌الجمله امور بر خلاف رضا از جبروت قضا واقع شود، دل‌تنگ مَشَوید، که ایّام خوش رحمانی آید و عالَم‌های قدس روحانی جلوه نماید، و شما را در جمیع این ایّام و عوالم، قسمتی مقدّر و عیشی معیّن و رزقی مقرّر است، البتّه به جمیع آن‌ها رسیده، فایز گردید.»1 ـ حضرت بهاءالله

بعضی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که اگر فلان کار را انجام نمی‌دادم، یا فلان حرف را نمی‌زدم، چه می‌شد؟ یا این که اگر آن جا نمی‌رفتم، یا آن فرد را نمی‌دیدم، یا طور دیگری با او صحبت می‌کردم، و یا...؟ بدون شک شما نیز بارها با چنین پرسش‌هایی مواجه شده‌اید. گاهی وقت‌ها با حالتی از سر شرمندگی از کاری که نباید انجام می‌دادید، خود را سرزنش کرده‌اید، و یا حتّی، از روی عصبانیّت، زمانه و روزگار را به باد نکوهش گرفته‌اید که ای کاش در آن شرایط قرار نمی‌گرفتم، و ای کاش آن کار را نمی‌کردم. بعد فکر می‌کنید که چه خوب می‌شد اگر می‌توانستید زمان را به عقب برگردانید و اشتباه خود را جبران نمایید، امّا صد افسوس که آب رفته را دیگر نمی‌توان به جوی بازگرداند!

امّا آیا تاکنون به این اندیشیده‌اید که به همان میزان که شرایط بد، موقعیّت‌های سختی را برای‌تان فراهم کرده و خاطرات تلخی از خود به جای گذاشته‌اند، شرایط و موقعیّت‌های خوبی نیز در مسیر زندگی شما پیش آمده، تا جایی که حتّی خوشبختی خود را مدیون آن‌ها هستید؟ به عبارت دیگر، آیا به همان اندازه که از یادآوری خاطرات تلخ گذشته شرمسار می‌گردیم، نسبت به رویدادهای خوبی که مسیر زندگی‌مان را به سوی سرنوشتی دلپذیرتر و شیرین‌تر سوق داده‌اند، قدردان بوده‌ایم؟

در دوران حیات هر یک از ما، بسیاری از اتّفاقات ریز و درشت، تقدیری شگفت‌انگیز را رقم زده‌اند که بدون شک، هیچ کدام از ما نخواهیم توانست تأثیر آن‌ها را به درستی درک کنیم، و یا حتّی تصوّر نماییم که در صورت عدم روی‌دادن فلان اتّفاق، چه سرنوشت دیگری در انتظارمان می‌بود.

بنا بر آموزه‌های بهایی، نیک می‌دانیم، این‌ها همه ناشی از نقشه‌ی مقتدرانه‌ی خالق مهربان است که از روز نخست، مسیر تکامل را برای تک‌تک ابناء بشر معیّن فرموده است، و سرانجام، این وظیفه را بر عهده‌ی هر انسانی قرار داده تا شایستگی خویش را در محک تجربه گذارَد، و در حالی که از قضای الهی بی‌خبر است، با اتّکا به استعدادهای نهفته در ذات خویش، و با توکّل به تأییدات معبود حقیقی، بوته‌های امتحان را یک به یک پشت سر گذارده، و خود را به سرمنزل حیات ابدیّه واصل گردانَد.

3.
«پروردگار چشم عنایت فرموده که در آفاق بنگریم و آن چه وسیله‌ی تمدّن و انسانیّت است، به آن تشبّث نماییم.»2 ـ حضرت عبدالبهاء

تاریخ بشر مملوّ از حوادث گوناگون بی‌شماری است که گذشته‌ی ما را تشکیل می‌دهند. افزوده بر آن، هر یک از این رویدادها، با ترسیم مسیر حیات بر روی کره‌ی خاکی، نقشی تعیین‌کننده در حال و آینده‌ی زندگی انسان‌ها دارند، به طوری که حذف آثار هر یک از آن‌ها، ایجاد شرایطی کاملاً متفاوت را، در حیات روزمره و سرنوشت طبیعی بشر، باعث خواهند شد.

برای مثال، تصوّر نمایید که اگر تاریخ علم، سال 1666 میلادی را نمی‌دید، چه بر سر مسایل فیزیک و پیشرفت‌های صنعتی می‌آمد؟
نمی‌دانید که در این سال چه اتّفاقی افتاده است؟!

خُب، پس بدانید و آگاه باشید که در این سال، مشهورترین سیب همه‌ی زمان‌ها از شاخه‌ی درختی در انگلستان رها شده و بر سر جوانی دانشجو برخورد می‌کند! بله، درست حدس زدید. آن جوان ایزاک نیوتن کاشف جاذبه‌ی زمین بود. حال، دوباره پرسش خود را مطرح می‌کنم. اگر آن روز و آن اتّفاق روی نمی‌داد، تکلیف نظریّه‌ی جاذبه چه می‌شد؟

پاسخ به سؤال‌هایی از این دست آسان نیست. پس بگذارید با پرسشی دیگر، کمی شگفت‌زده‌تان کنم!

اگر در همان سال، بیماری طاعون سراسر لندن را فرا نمی‌گرفت، و اگر آتش‌سوزی مهیبی، که بیماری را مهار کرد، درنمی‌گرفت، و دانشگاه کمبریج تعطیل نمی‌شد تا نیوتن به خانه برگردد، و اگر او، خود، گرفتار طاعون می‌گشت، و هزاران امّا و اگر دیگر در عرض کم‌تر از چند ماه و پشت سر هم، به گونه‌یی دیگر، به وقوع می‌پیوستند، دانش بشری چه مسیری را برای کشف جاذبه‌ی زمین و ساخت وسایلی هم‌چون هواپیماها و سفینه‌های فضایی طیّ می‌نمود؟

اگر از من بپرسید، در پاسخ شما باز هم نکته‌ی شگفت‌آور دارم!

ایزاک نیوتن کودکی زودرس بود که پزشک امید چندانی به زنده ماندنش نداشت. وی سه ماه پیش از تولّد، پدرش را که کشاورزی ساده بود، از دست داد، و بار بزرگ کردن کودک رنجور بر عهده‌ی مادر تنهایش افتاد. همه‌ی این‌ها در شرایطی بود که آشوب و نارضایتی عمومی از استبداد چارلز اوّل و انحلال مجلس و قوانین نامشروع کلیسا مبنی بر اخذ مالیات از مردم، سراسر کشور را فرا گرفته بود.

آری، یکی از بزرگ‌ترین حوادث علمی جهان در چنین دورانی به وقوع پیوست!

4.
«خواستِ یزدان از پدیداری فرستادگان دو چیز بود، نخستین، رهانیدن مردمان از تیرگی نادانی، و رهنمایی به روشنایی دانایی. دویم، آسایش ایشان و شناختن راه‌های آن.»3 ـ حضرت بهاءالله

بهاییان، علّت غایی آفرینش انسان را حبّ خداوندی و شناسایی یگانه حقیقتِ روحانیِ عالمِ وجود می‌دانند. بنا بر این عقیده، مظاهر مقدّسه‌ی الهیّه از سوی خالق دانا و مهربان، دین را که برنامه‌یی همه‌جانبه و جامع می‌باشد، در اختیار بشر قرار داده، تا او را به سمت هدف مقدّس و متعالیِ خلقت رهنمون شوند.

با نگاهی گذرا در تاریخ اجتماع‌های نخستین انسانی، به سادگی درمی‌یابیم که احساس و اعتقادهای روحانی و مذهبی همواره در میان همه‌ی جوامع بَدَوی وجود داشته است، و حتّی زمانی که آثاری از تمدّن و فرهنگ و علم و هنر مشاهده نمی‌شده، این مجموعه اعتقادهای فطری و روحانی انسان‌ها، یعنی همان مذاهب اوّلیّه، بوده که در تشکیل اوّلین حلقه‌ی زنجیره‌ی تکاملی مظاهر تمدّن، نقشی اساسی داشته‌اند.

در مطالعه‌ی تاریخ تمدّن نیز، نقشی که ادیان در توسعه و گسترش مظاهر تمدّن، مانند دانش نظری، فلسفه، هنر، ادبیّات، عرفان، و... داشته‌اند، به خوبی قابل مشاهده است. افزون بر آن، باید خاطرنشان ساخت که ادیان الهی همواره به وجود آورنده‌ی تمدّن‌های بزرگ انسانی بوده‌اند، به طوری که سیر تکامل و پیشرفت عالَم، بدون پرداختن به تأثیر شگرف و عظیم هر یک از ادیان بزرگ آسمانی ناقص خواهد ماند. بدین ترتیب، ظهور هر دینی در بین جوامع انسانی را می‌توان، در ایجاد انقلابی عظیم، در سه زمینه‌ی کلّی ذیل بررسی نمود:

ـ انقلاب علمی و فرهنگی، در توسعه‌ی دانش نظری و خلق دانشمندان و اندیشمندان بزرگ.
ـ انقلاب اجتماعی، در ایجاد وحدت در جوامع انسانی و نیز پیدایش نظم و عدالت.
ـ انقلاب اخلاقی، در تربیت روحانی و جنبه‌های عاطفی و اخلاقی زندگی انسان‌ها.
بررسی مفصّل تأثیر هر یک از ادیان الهی بر تمدّن‌های بشری، فرصتی دیگر را می‌طلبد، امّا در این جا، ضمن رعایت اختصار، اشاره به چند شاهد تاریخی خالی از فایده نخواهد بود.

یکی از این ادیان بزرگ الهی دیانت یهود است که قوم بنی‌اسراییل را از اسارت و جهالت به اوج عزّت و مدنیّت رسانید، تا جایی که فیلسوف پرآوازه‌یی هم‌چون سقراط از فضلای اسراییل تحصیل کمالات روحانیّه و انسانیّه می‌نمود.

دیانت مسیحی هم تأثیرات عمیقی در اعتقادات دینی رومیان و یونانیان آن زمان گذارد، و هم‌چنین، بنیادهای اجتماعی آن‌ها را، علی‌رغم تصلیب مسیح، بازسازی و احیاء نموده، وحدت و صلح را بین ملل مختلفه‌ و دول عالم ایجاد نمود. نام‌هایی مانند سنت‌توماس و سنت‌اگوستین، از تأثیر مسیحیّت در توسعه‌ی فلسفه و دانش نظری زمان حکایت می‌کنند، و در زمینه‌ی هنر، میکل‌آنژ و داوینچی نمونه‌هایی برجسته در تمام اعصار به شمار می‌روند که در مهد کلیسای مسیحی پرورش یافتند.

آیین اسلام نیز، با ظهور در منطقه‌یی که اعتقاد به چندخدایی وجود داشت و جنگ و دشمنی‌های مذهبی و قبیله‌یی بیداد می‌کرد، و در زمانی که اروپا هم در تاریکی و توحّش به سر می‌بُرد، روحی تازه در کالبد افسرده‌ی تمدّن بشری دمید. برای شاهد این مقال، به سادگی می‌توان از نام‌هایی هم‌چون ابن‌سینا، ابن‌رشد، جابربن‌حیّان، رازی، خوارزمی، ابوریحان بیرونی، خواجه نصیر الدّین طوسی، و به ویژه ابونصر فارابی، که او را با لقب معلّم ثانی پس از ارسطو می‌شناسند، یاد کرد. در آن زمان، طبّ، جغرافیا، نجوم، کشاورزی، سیاست، و عرفان اسلامی، همراه با رفت و آمد مسلمانان با مردمان اروپا و اندلس و اسکندریّه، تا اوج درخشش خود پیش رفت.

آری، مسیر تکامل و تعالی تمدّن نوع بشر، در شاهراه زمان از بدایت ناپیدای خود تا عصر حاضر، بسیار پرپیچ و خم بوده، و در این اعتلاء، نقش ادیان الهی و مظاهر ظهور انکارناشدنی است. در این مرحله، و سرانجام، استمرار ظهورات مقدّسه‌ی الهیّه، عالم انسانی را به بزنگاهی بس شگرف و عظیم رساند. انسان در مرحله‌ی باشکوهی قرار گرفته است که از آن به نام دوران بلوغ نام برده می‌شود، و این موضوعِ بحث ما در بخش‌های بعدی خواهد بود.

5.
«...عصری بود که هیچ فتح و ظفری در حال و آینده، هرچند درخشنده و تابناک باشد، با شکوه و جلالش برابری نتواند کرد.»4 ـ حضرت ولیّ عزیز امرالله

دفتر تاریخ بشری به برگ 1844اُم خود رسیده است. زمین، روزهای باشکوه زیادی را دیده بود و خورشید، مردمان بی‌شماری را، که راه خویش را به سوی کمال آدمی پیموده بودند. اینک، آیا دنیا پایان خود را شاهد است؟ آیا نمی‌توان برای انسان، بالاتری دیگر متصوّر بود؟ آیا وعده‌های ادیان، همه، حکایت از مرگی وحشتناک می‌کردند، که با صدایی شیپورگونه، اجساد متلاشی‌شده را از قبرهای کهنه‌ی سالیان دور بیرون می‌خوانَد، و زمین و آسمان در هم می‌آمیزند، و رعد و برق و زلزله و...، و آن‌گاه دیگر هیچ؟

امّا این انسان، حیوان ناطق، در مرحله‌یی از پیشرفت قرار گرفته، که دیگر، گردآب‌های دریاهای متلاطم هم در اختیار اویند، و طوفان‌ها و آتشفشان‌ها نیز توان ایستادگی در برابر قدرت ذهن وی را ندارند. دیگر، بُعد مسافت نشانه‌ی ناتوانی وی نیست، از شهری به شهر دیگر، از قارّه‌یی به قارّه‌ی دیگر، از این سوی آب‌ها به دنیایی تازه، شگفتا! از این کُره‌ی خاکی به سیّاره‌هایی که چشم، توان دیدن‌شان را ندارد. آیا می‌توان برای دانش بشری، زاییده‌ی قوّه‌ی خلّاق حضرت باری‌تعالی، پایانی جُست؟ آیا می‌توان از قلّه‌یی بالا رفت و خود را در کمال آدمی دید، و آن‌گاه، همه‌ی مظاهر طبیعت را، به ناگهان، نابودشده فرض نمود؟

این‌ها همه افکاری بودند که در قرن نوزدهم میلادی، بشر سرگشته و حیران از این‌همه پیشرفت را غرق در اندیشه نموده بود. آیا در این میان، کسی نیست که پاسخی درخور به این پرسش‌ها دهد؟ آیا انسانی، فرشته‌یی، خدایی، نمی‌تواند مردان و زنان متفکّر و فیلسوف و دانشمند و نابغه و سیاست‌مدار و اقتصاددان و ادیب و باسواد را از این دریای حیرت و پریشانی رها سازد؟ آیا...؟

«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنینَ.»5

آری، تنها پاسخ به همه‌ی این پرسش‌ها، پرسشی دیگر است، و آن این که، آیا تاکنون این اتّفاق افتاده که روزی از خواب برخیزید و دیگر هیچ خورشیدی نتابد، تنها به این دلیل که روز گذشته بیش‌تر از همیشه تابیده، یا همه‌ی چراغ‌ها برای‌مان کافی بوده است؟!

بشر، هم‌چون نوزادی که حال به دوران نوجوانی و جوانی خود رسیده، طلوعی دیگر را، و بهاری دیگر را، تجربه می‌کند. بار دیگر، خورشید عنایت الهی تابیدن نموده، و دوباره، دستان یخ‌زده‌ی کودک دیروز و جوان پرسش‌گر امروز را، به ید ملاطفت، نوازش می‌نماید.

سال 1844 میلادی، نقطه‌ی عطفی است برای انسان‌های آزاده و عاشق، آنان که رمز حیات را یافته‌اند، و کسانی که بالا رفتن از قلّه‌های دانش و صنعت و هنر و فلسفه را پایانی نمی‌شناسند، چرا که لذّت را در بالا رفتن می‌دانند. ندایی از عالم بالا احتیاج است تا خواب غفلت را از چشمان بزداید و ابرهای تیره‌ی جهل و غرور را نابود نماید. زمان ظهور خداوندگار فرارسیده و دنیا منتظر زیارت ولی‌نعمت خود، و سال 1844، چونان طوفانی مهیب، سنگریزه‌های در راه مانده را به کناری می‌زند تا مرکب ملوکانه را خوش‌آمد گوید.

6.
«دقّت نمایید که چه گونه معارف و تمدّن، سبب عزّت و سعادت و حُرّیّت و آزادی حکومت و ملّت می‌شود.»6 ـ حضرت عبدالبهاء

با مروری ساده بر تاریخ علم در جهان، به خصوص سرگذشت اختراعات و اکتشافات، می‌توان به خوبی مشاهده نمود که قرن نوزدهم میلادی پربارترین دوران تمدّن بشری به‌شمار می‌رود.

اگر همه‌ی دستاوردهای آدمی تا قرن 14 میلادی، منحصر به وسایلی هم‌چون چرخ، اهرم، چاقو، نخ، منجنیق، اصطرلاب، قطب‌نما، کاغذ، و باروت بوده است، و در قرون 15 و 16 و 17، علی‌رغم وجود نوابغی چون داوینچی، فهرست اختراع‌های انسان به بادسنج، فشارسنج، دماسنج، میکروسکوپ، تلسکوپ، پیچ‌گوشتی، و مداد محدود می‌شود، و هم‌چنین در قرن 18، ماشین بخار و ماشین نخ‌ریسی و بالُن و پیانو نیازمندی‌های انسان را برآورده می‌ساختند، امّا به یک باره، قرن 19اُم میلادی شاهد شکوفایی علمی بشر می‌شود و بسیاری از ابزارهایی که امروزه جزو لاینفکّ زندگی همه‌ی ما به‌شمار می‌‌روند، به جهانیان عرضه می‌گردد.

کشتی بخار سفرهای دریایی را برای عامّه‌ی مردم آسان می‌سازد. خطّ بریل دنیای نابینایان را به بهترین دوست انسان، یعنی کتاب، متّصل می‌سازد. جریان الکتریسیته و لامپ‌ها تاریکی شب‌ها را چون روز روشن نورانی می‌سازند. چرخ خیّاطی، اتو و جاروی برقی، زیپ، خودنویس، و قفل و کلید به خانه‌ها وارد می‌شوند. انواع فرآورده‌های پلاستیکی به دنیا می‌آیند، و دینامیت، انقلابی در حفّاری‌های معادن و صنایع ایجاد می‌کند. دوربین عکّاسی، رادیو، و دستگاه ضبط صوت، انسان را مبهوت خود می‌نمایند، و همه‌ی این‌ها غیر از پیشرفت‌هایی است که در دانش پزشکی روی داده است. از جمله تلاش‌های پاستور، که راه‌های مقابله با میکروب‌ها را به انسان می‌آموزانَد، و اشعه‌ی ایکس تحوّلی در تشخیص صدمات و ناراحتی‌های جسمی پدید می‌آوَرَد. دستگاه تایپ نیز به بازار می‌آید تا دنیا را آماده‌ی تسریع در چاپ و نشر کتاب‌ها و روزنامه‌ها نماید، و مقدّمه‌یی برای اختراع کامپیوترها و در نهایت ایجاد شبکه‌ی جهانی وب باشد.

در این میان امّا، تلگراف هم، که تأثیری انکارناشدنی در نزدیک‌شدن آدمیان به یک‌دیگر، و تحقّق دهکده‌ی جهانی دارد، متولّد می‌شود. به راستی، شاید داستان نخستین پیام تلگرافی و زمان آن، نشانه‌یی باشد از حضور اراده‌ی الهی، که ذهن بشری را به تکامل و تعالی راهنمایی می‌کند. آری، تلگراف در ساعت 8 و 45 دقیقه‌ی صبح روز جمعه 24 مِی 1844، تنها ساعاتی پس از آن که خورشیدِ ظهورِ خداوندی به خانه‌یی در ایران تابیدن گرفته بود، دو شهر در آن سوی دنیا را حیران خود ساخت. نخستین پیامی که مخابره گشت، با استخاره‌یی از کتاب مقدّس انتخاب شد: «ببینید که خداوند برای ما چه آورده است!»7

7.
«دیگر عصر شیرخوارگی و کودکی بشر به سر رسیده و عالم انسانی، حال، به هیجان و التهابی دچار است که با سخت‌ترین دوره‌ی تکاملش، یعنی دوره‌ی بلوغش، ملازمت دارد، دوره‌یی که غرور جوانی و سرکشی‌اش به حدّ اعلی رسیده، به تدریج فروکش می‌کند و آرامش و معقولیّت و متانت، که مخصوص دوره‌ی بلوغ است، به جایش می‌نشیند.»8 ـ حضرت ولیّ عزیز امرالله

پرداختن به تحوّلاتی که قرن نوزدهم را تشکیل می‌دهند، بدون تحلیل تأثیر آن‌ها بر زندگی اجتماعی و اعتقادی مردم آن عصر، ناقص می‌مانَد.

اگر پیشرفت‌های علمی و صنعتی، جوامع مترقّی و خِرَدمَدار غربی را به ساختن دنیایی آرام و راحت امیدوار می‌ساخت، رواج خودپرستی و لذایذ دنیوی، روز به روز، انسانِ در خواب‌مانده را غرق دریای روزمرّگی می‌نمود. از سویی دیگر، اعتقاد به اصول روحانی و نقش معنویّات در حیات انسانی به فراموشی سپرده می‌شد تا جای خود را به آزادی منحطّ و بی‌بندوباریِ لجام‌گسیخته بدهد.

اینک انسانِ به بلوغ رسیده، خود را در بیابانی سراسر یأس و سرگردانی مشاهده می‌کرد و همه‌ی دستاوردهای علمی، فرهنگی، صنعتی، و فلسفی، وی را ارضاء نمی‌نمود. از این رو، به موازینی فکری دست یازید تا ذهن سرگشته‌ی خود را از این خلأ روحی رها ساخته و امیدِ از دست‌رفته را احیاء نماید، تا جایی که نظام‌ها و مکاتب فلسفی و مذهبی زیادی به دنیا آمدند و همگام با پیشرفت‌های ارتباطی، افزایش آگاهی مردمان را باعث شدند.

در چنین زمانی بود که مارکس اندیشه های خود را بر پایه‌ی برابری افراط‌گونه‌ی انسان‌ها مطرح کرد، و از سویی دیگر، دین و اصول روحانی را چونان زنجیری بر پاهای بشر دانسته و پرداختن به آن‌ها را ناشی از ضعف روانی انسان معرفّی نمود. همه‌ی این‌ها تا بدان جا پیش رفت که نظام‌هایی چون کمونیسم، فاشیسم، و ناسیونالیسم، به ویران ساختن سازمان‌های حکومتی پرداختند و هر یک، خود را برتر از دیگران و تنها ضامن سعادت بشری برشمرده، و در نهایت، دو ارمغان بزرگ را برای انسان و در جهت سعادت وی به همراه آوردند! دو جنگ جهانی، و هزاران درگیری ظاهری و لفظی و فکری، نشان از ناکارآمدی بنیان‌های مادّی و روابط فاسد انسان مغرور بودند.

در جوامع و ممالک شرقی نیز، اوضاع به همین منوال، و بلکه اسف‌بارتر، بود. روحیّه‌ی خودخواهی دسته‌یی از مردمِ صاحبِ کتاب و قلم، در یکی از پرسابقه‌ترین سرزمین‌های عالم، از نظر تاریخِ اندیشه و فرهنگ، ایران، باعث شد تا تحصیل علم و کسب آگاهی منحصر به عدّه‌یی خاصّ باشد، و آنان نیز در پرتو تعالیم نیمه‌جان اسلامی، جهل و نادانی را در سراسر سرزمین خود ترویج نمایند. احساسات شرقیِ مردمِ با فرهنگ و هنرِ این سرزمین، دست‌مایه‌ی غرور و ثروت‌اندوزی مشتی دغل‌باز و چاپلوس‌صفت شد و جوانمردی جای خود را به تعصّب و تقلید کورکورانه داد. علمای مذهبی، که مردم بی‌نوا را اسیر چنگال طمع و جاه‌طلبی خود می‌دیدند، تا توانستند، از خوان نعمت بی‌دریغ به یغما بردند و به دروغ، دیگران را چپاول‌گر و مستبدّ معرفی نمودند.

دیگر، بنیان‌های آیین مقدّس اسلام، توان مقابله را، در برابر خرافات و احادیث خودساخته، از دست داده بود، پرسش‌های دینی، همه، در حوالی بحث‌های حرام و مکروه می‌چرخید و نقل معجزات دروغینِ امام‌زاده‌های معلوم الحال، مردم کوته‌فکر آن روزگار را سرگردان ساخته بود. ملّایان با جمع‌کردن گروهی از اوباشان و قلندران، و با استفاده از ریا و تزویر، هر فکر تازه و سخن دیگری را در نُطفه خفه می‌ساختند و خود را تنها ابواب روحانیّت و مدخل اسلام راستین معرّفی می‌نمودند. مردم ساده‌لوح نیز همه‌ی دار و ندار خود و سرزمین خود را در راه خمس و زکات و... به پای حکومتِ در سایه‌ی ملّایان می‌ریختند و سرسپردگی ذهنی و تقلید کورکورانه را، حتّی در مسایلی مُضحک و کم‌اهمّیّت، جایگزین استقلال عقلی و احترام فردی می‌نمودند، تا تأسّف تاریخ و سقوط ارزش‌های انسانی، یگانه دستاورد آن دوران باشد.

رخنه‌ی همه‌جانبه‌ی روحانی‌مآبانِ دروغ‌پرداز تا بدان جا کشیده شد که حکمرانان نیز به سایه کشیده شدند، و در نتیجه‌ی عدم مشروعیّت سلطنت، قانون‌شکنی به فضیلت تبدیل گشته و هرج و مرج مملکت را فراگرفت.

از سویی دیگر، کشورهای همسایه هم، به واسطه‌ی تسلّط همان قِسم ملّایان، که سنگ اسلام را به سینه می‌زدند، و نیز عقب‌ماندگی فرهنگی، توان تغییر افکار و الگوها را نداشتند، تا حدّی که غربیانِ به ظاهر مترقّی، دست استعمار خود را به نفوذ بی‌چون و چرا و چپاول ثروت‌های خدادادی سرزمین‌های خاورمیانه، و هم‌چنین دیگر ممالک آسیایی، آفریقایی، و آمریکایی، آلودند، و علمای مذهبی هم، که خود را تنها منجی اجتماع برمی‌شمردند، با استفاده از تعصّب مردم و خرافه‌پرستی و تقلید کورکورانه، دخالت در عرصه‌های سیاسی را، به ظاهر برای بیرون‌راندن استعمار و آزادسازی شرافت انسانیِ مسلمانان، و در باطن در جهت برآوردن آزمندی‌های پایان‌ناپذیرِ خود، تجربه نمودند.

8.
«...چنین است خصوصیّات برجسته‌ی جامعه‌یی مُنحطّ و فاسد، جامعه‌یی که باید یا دوباره تولّد یابد و یا محو و نابود گردد.»9 ـ حضرت ولیّ عزیز امرالله

در چنین دوران سرد و تاریکی بود که آفتاب بابی، شهر شیراز را روشن نمود و با درخششی که تنها از مظاهر مقدّسه‌ی الهیّه انتظار می‌رود، قلوب منتظر و سرگشته را جانی تازه بخشید. فریاد ملکوتی و اسرافیل‌وار آن حضرت، زلزله بر ارکان دین و دولت افکند و همه‌ی بنیان‌های جهل و غرور را زیر و زِبَر نمود. قیام حضرتش، به عنوان موعود همه‌ی ادیان و ناسخ تعالیم اسلام، تنها صدایی بود که می‌توانست منفعت‌طلبی و تزویر علمای اسلام را فاش نماید. شوری که ظهور وی در قلوب مؤمنانش برانگیخت، مانند سیلابی خروشان، سرتاسر سرزمین ایران و عراق را فراگرفت، تا باور به معنویّات و روح تعالیم آسمانی، جای تقلید و خرافه را بگیرد، و دیگر، حبّ ریاست علماء، توان برابری با روحیّه‌ی شجاعت و ایقان شیرمردان و شیرزنان را نیابد.

یکی از جلوه‌های مهمّ و باارزش این انقلاب، در واقعه‌ی بدشت به ثمر رسید. در آن جا بود که تعصّب خرافی چندصدساله، به امتحانی سخت دچار شد، چرا که زنی طاهره، ناگهان بدون حجاب، در جمع مردان حاضر شد و بزرگان را مورد خطاب قرار داده، سنّت‌های کهنه و پوسیده را از جامه‌ی ایمان تکاند. لرزه‌یی که کشف حجاب وی در بنیان‌های فکری و اعتقادی آن روز ایران افکند، تا ابد، شرافت انسانی و حقوق فردی را مدیون خود ساخته است. خروج نیمی از جامعه‌ی ایران از زیر یوغ تعصّب و فشار نظام مردسالاری، بدون استفاده از نتیجه‌ی حاصله‌ی آن حرکت انقلابی، نمی‌توانست ثمری داشته باشد، و آن نیز متأثّر از قیام آسمانی نقطه‌ی اولی و انقلاب 1844 بود.

از دیگر جریاناتی که مقارن با ظهور آیین‌های بابی و بهایی قابل اشاره هستند، می‌توان از جنبش مشروطه نام بُرد. ظهور آیین بابی در اوضاع بی‌سر و سامان فکری و اجتماعی، در سرزمین ایران، باعث شد تا راهی دیگر در برابر مردم باز شود. خرافات‌ستیزی و نوگرایی علمی، تنها با فسخ و نسخ اسلامِ مُرده امکان‌پذیر بود، و طرح اندیشه‌های نوین و رفتار به موازینی اخلاقی و معنوی، تأثیراتی دامنه‌دار را بر محیط اجتماعی آن زمان باعث گردید. پیشرفت‌های به دست‌آمده در زمینه‌های ارتباطات و حمل و نقل سبب شده بود تا آشنایی مردم با شرایط فکری و زندگی اروپاییان، و در نتیجه، تفاوت آشکار و واپس‌ماندگی بارز فرهنگی، نمودی بیش‌تر بیابد و حَمّیّتِ ملّی ایرانیان را، با نیرویی که از جنبش بابی و شجاعت پیروان آن گرفته بود، در جهت اصلاح امور و جلوگیری از دخالت‌های روحانیان مال‌اندوز برانگیزانَد. جامعه‌یی که از انسان‌های آگاه و آزاده تشکیل شده باشد، حکومت استبدادی را نمی‌پذیرد و نقش فرد را در تعیین سرنوشت خویش محترم می‌شمارد.

این گونه بود که بزرگ‌ترین رِفُرمِ اجتماعی و سیاسی ایران روی داد و دولت‌مردان اصلاح‌طلب، علی‌رغم کارشکنی‌های روحانی‌مَسلَکان، موفّق به تأسیس مجلس مشروطه شدند. مجلسی که قرار بود تا مشورت را سرلوحه‌ی کشورداری نماید، امّا غافل از آن بود که بدون اعتنا به ظهور حضرت اعلی و روح تعالیم مبارکه‌ی حضرت بهاءالله، غایتی جز شکست نخواهد دید.

سوّمین تأثیر شگفت‌آوری که جنبش بابی ایجاد نمود، و در این جا به آن اشاره می‌کنیم، برانگیختن هم‌دردی و اعجاب مورّخان، مستشرقان، دانشمندان، مسافران، و دولت‌مردان غربی، و حتّی شرقی، بود. اینان نظاره‌گر آن بودندکه چه گونه خشونت و بی‌رحمیِ مردمانِ نادان و متعصّب این سرزمین، و جاه‌طلبی روحانیان مذهبی، با جانفشانی‌ها و دلاوری‌های مؤمنان اوّلیّه‌ی بابی و بهایی پاسخ داده می‌شد، و جالب آن که این امر، تا به امروز، و از طریق صدور قطع‌نامه‌ها و فشار کمیته‌های مدافع حقوق بشر در سطوح بین‌المللی، بازتابی دامنه‌دار یافته، و نشان از مظلومیّت این فئه‌ی ستم‌دیده می‌نماید، تا بدان جا که حتّی می‌توان نشو و نمای سیستم‌های دادخواهی بین‌المللی و کمیته‌های حقوق بشری را مرهون تظلّم‌خواهی‌های اهل بهاء و تلاش آزادگان جهان در احقاق حقوق ایشان دانست.

آری، به راستی که جریانی تطهیرکننده در کار است، تا همراه با از بین بردن نظام‌های پوسیده‌ی اعتقادی و سنّت‌های نابخردانه‌ی بلااستفاده، و نیز تنبیه و مجازات انسان زیاده‌خواه و سرمست از باده‌ی غرور، غرّشی ناگهانی و طوفانی سیل‌آسا در دریای بی‌هدف دنیای قرن 19 و 20 ایجاد نماید و مسیر را برای جریان سازنده، که همانا باور به تعالیم جهان‌شمول حضرت بهاءالله و به‌کارگیری آن‌ها است، هموار سازد.

9.
«تمام این پیشرفت‌های اجتماعی، اداری و انتفاعی عملی مرهون تحوّل معنوی و اخلاقی بود که در میان جامعه‌ی بهاییان شکل می‌گرفت و آنان را، حتّی نزد دشمنان، ممتاز و محلّ اعتمادشان می‌ساخت.»9 ـ بیت العدل اعظم الهی

امّا تأثیر آسمانی برآمده از بطن سال 1844، به همین جا ختم نمی‌شود. همان طور که در بالا نیز اشاره شد، و بنا به آموزه‌ها و تبیین‌های حضرت ولیّ عزیز امرالله، می‌دانیم که در این مسیر، دو جریانِ توأمانِ سازنده و ویران‌گر در کار هستند. به‌کارگیری تعالیم مبارکه‌ی بهایی از سوی پیروان این آیین، رفته رفته، تأثیر خود را بر دنیای به ظاهر پیشرفته می‌گذارَد، و ایشان همه‌ی این موفّقیّت‌ها را ناشی از نقشه‌ی عظیمه‌ی الهیّه و قوای خلّاق منبعث از آن می‌دانند.

در ایران قرن 19، و در حالی که علمای اسلام هرگونه تماس و ارتباط با کافران اجنبی را منع کرده و ایشان را نجس و یا استعمارگر معرّفی می‌نمودند، حکم وحدت عالم انسانی در جهت تبادل سالم فرهنگی از سوی بهاییان مطرح می‌شود، و احترام به مقام فرد، درس مشورت و برابریِ حقوقِ مدنی را تعلیم می‌دهد. به حکمِ «عدم ورود به خانه‌ی دیگران بدون اجازه‌ی صاحب آن» توجّه نمایید، و نیز حکم «عدم نجاست»، و یا «عدم تبعیض‌های نژادی و قومی»، که حتّی در حسّاس‌ترین لحظات تاریخ، مثلاً هنگام انتخابات اعضای بیت العدل اعظم، و یا قیام مهاجران به خدمت در کشورهای آفریقایی، به خوبی مشهود است.

تأکید بر تعلیم و تربیت نیز باعث شد تا، در همان قرن 19، شالوده‌ی نخستین مدارس ایرانی به شیوه‌یی نوین گذارده شود. مدارسی که به جای پرداختن به تفاوت‌های نفرت برانگیز مذهبی، به پرورش روحی و هنری دختران و پسران ایرانی پرداخت و توانست تا برای نخستین بار، اهمّیّت تربیت دختران، مادران فردا، و نیز نهی از تنبیه کودکان، لزوم آموزش و پرورش برای همگان، اهمّیّت استفاده از علوم و فنون نافعه به جای درآمدزایی از طریق گدایی و روضه‌خوانی و... در جهت تحقّق اصل تعدیل معیشت عمومی، و نیز برابری حقوق زنان و مردان، احیای محبّت انسانی و اعتماد متقابل برای ایجاد ساختارهای مشارکتی اقتصادی و اجتماعی، و حتّی برنامه‌یی دقیق و مشخّص برای رابطه‌ی بین کارگر و کارفرما در حالی که هنوز در ایران واحدهای صنعتی به معنای واقعی وجود نداشت، و در نهایت اصول روحانی دین و نقش آن در زندگی انسان، و تمایز آن با سیاست، همه را، به بهترین شکل ممکن آموزش دهد، و حتّی علی‌رغم تعطیل شدن‌های دامنه‌دار، با تربیت نوجوانان بهایی در کلاس‌های دروس اخلاقیّه و انتقال آن مفاهیم به جامعه، وسایل پیشرفت را که همانا آگاهی و اراده‌ی عمومی است، فراهم آوَرَد.

در این میان، ساخت درمان‌گاه‌ها به دست بهاییانِ توان‌مند، و یا ساخت و استفاده از حمّام‌های پاکیزه، و نیز طُرُق نامه‌رسانی ایشان، در حینی که سیستم پستی در کشور معنایی نداشت، همه حکایت از تأثیر روح خلّاق آموزه‌های مبارک می‌نماید. این چنین است که عالَم انسانی به دورانِ سراسر هیجانِ بلوغ وارد می‌گردد. بلوغی که همراه با لجبازی و گردن‌کشی، سرشار از حسّ زیبایی‌دوستی و جُست و جوی کمالِ روحانی است، و این همان نیرویی است که رفاه، سعادت، و آرامش را به ارمغان می‌آوَرَد.

10.
اینک پرسش نخستین این مقاله را دوباره مطرح می‌کنم. به راستی، اگر رویدادهای سال 1844 به وقوع نمی‌پیوست، سرنوشت ما چه می‌شد، در چه جامعه‌یی می‌زیستیم، و خلاصه آن که، زندگی ما به چه صورتی درمی‌آمد؟

آیا می‌توانید دنیایی را تصوّر کنید که هیچ درکی از مفهوم جاذبه وجود نداشته باشد، و یا هر بیماری ساده‌یی باعث مرگ عزیزان‌مان گردد؟ آیا زندگی ما بدون اتومبیل و لامپ و انرژی‌هایی هم‌چون گاز و برق به چه شکل درمی‌آمد؟

سرانجام، آیا شما تصوّری از پشت پرده نشستن زنان دارید، که هدف از زندگی‌شان تنها ارضای غرایز شهوانی مردان و تولید مثل و تن‌دادن به بردگی ابدی بوده است؟ هم‌چنین، کسانی که این نوشته را می‌خوانند، می‌توانند پاسخ دهند که توان خواندن و نوشتن را، بیش از هر کس دیگر، مدیون چه کسی هستند؟

در این مقاله، هر چند مختصر، تلاش شد تا در بخش‌هایی به ظاهر جداگانه، به گوشه‌هایی از اهمّیّت نقش و تأثیر ظهورِ پی‌درپیِ آیین‌های بابی و بهایی در ایجاد تمدّنی مدرن بپردازیم. در ابتدا، به این تصوّر پرداختیم که اگر انسان قادر بود یکی از خطاهای گذشته‌ی خود را از صفحه‌ی تاریخ پاک نماید، و یا حتّی اگر یکی از دستاوردهای علمی و صنعتی بشر حذف می‌شد، چه تأثیری بر زندگی امروزی ما می‌گذاشت؟

حال، و پس از بررسی نقش ادیان در تربیت استعدادهای روحانی، و ایجاد بینشی صحیح و به‌روز، برای دستیابی به پیشرفت‌هایی همه‌جانبه در جهت رفاه و آسایش بشر، آیا می‌توانیم به این پرسش پاسخ دهیم که اگر تأثیر ایجاد شده توسّط یکی از این ادیان را نادیده بگیریم، شرایط علمی و رفاهی ما به چه صورتی در خواهد آمد؟

در این میان، نیک می‌دانیم که، بشر دوران کودکی خود را پشت سر گذارده و اکنون بلوغ عقلانی و عاطفی خویش را می‌گذرانَد. بلوغی که از آثارش سرکشی و طغیان است، ولی در نهایت می‌تواند تا با قدرت اراده و انگیزه، انسان را در مسیر ترقّی و تعالی به سرمنزل مقصود برساند.

آیا تقدیر الهی جُز این است، و آیا سرنوشت انسان غیر از آن بوده که همه‌ی این راه را بپیماید و سرانجام، با استفاده از تجربه‌های پیشینیان و آموزه‌های ادیان، به زندگی سعادت‌مند خویش ادامه دهد؟ پروردگار، خالق انسان و آفریننده‌ی طبیعت، نقشه‌یی را طرّاحی کرده تا با پیمودن هر مرحله از آن، دستاوردی دیگر و نیرویی تازه‌تر را به کوله‌بار آدمی بیفزاید، و گوهر سرشته در نهاد وی را برای تعالی در عوالم مُلک و ملکوت جلایی روحانی بخشد.

پس ای خدا، تو را سپاس می‌گوییم! هزاران بار، نه، بلکه در هر نَفَس تو را شکر می‌کنیم، که لیاقت درک رویداد 1844 را عطا فرمودی! تو را شکر می‌گوییم که ما را هم‌پیمان با عزیزانی هم‌چون ملّاحسین، قدّوس، طاهره، و مونا قرار دادی! تو را آفرین می‌گوییم به خاطر آفرینش عبدالبهاء، مولای عشق و پیمان، و الگوی صبر و فداکاری! بار خدایا، تو را شکر می‌کنیم که نعمت تبلیغ را به این بندگان پریشان درگاهت ارزانی داشتی، و ایشان را شایسته‌ی صفت «بهایی» فرمودی!
نعمتی بالاتر از این‌ها، و وای بر ما، اگر 1844 نبود...؟!

پی‌نوشت‌ها: 1. حضرت بهاءالله، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله ش153ص211. ـ 2. حضرت عبدالبهاء، رساله‌ی مدنیّه ص4ـ5. ـ 3. حضرت بهاءالله، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله ش34 ص58. ـ 4. حضرت ولیّ عزیز امرالله، قرن انوار ص33. ـ 5. حضرت ربّ اعلی، مطالع‌الانوار ص49، قرآن سوره‌ی حجر آیه‌ی46. ـ 6. حضرت عبدالبهاء، رساله‌ی مدنیّه ص131ـ132. ـ 7. کتاب مقدّس، عهد عتیق سفر اعداد 23:23. ـ 8. حضرت ولیّ عزیز امرالله، نظم جهانی بهایی ص163، قرن انوار ص43. ـ 9. حضرت ولیّ عزیز امرالله، حال و آینده‌ی جهان ص21. ـ 10. بیت العدل اعظم الهی، مرکز جهانی بهایی، قرن انوار ص10.

کتاب‌شناسی: قرن انوار از مرکز جهانی بهایی، رساله‌ی مدنیّه‌ی حضرت عبدالبهاء، حال و آینده‌ی جهان از حضرت ولیّ عزیز امرالله، بهاییان و ایران آینده، رساله‌ی مدنیّه و مسأله‌ی تجدّد در خاورمیانه نوشته‌ی دکتر نادر سعیدی، و جزوه‌ی کار متربّی کلاس عالی درس اخلاق بخش گذشته و حال و آینده.

گفت‌وگوهای هدف‌مند

انسان‌ها در بخش اعظمی از مکالمات روزمرّه‌ی خود با یک‌دیگر، صحبت از مشکلاتی می‌نمایند که خودشان، خانواده‌شان، دوستان‌شان، و یا حتّی جامعه‌شان، با آن درگیر هستند، و در خلال صحبت، می‌خواهند تا نظر خود را درباره‌ی علل آن و راه‌های حلّ و درمان مسأله بیان نمایند. به همین ترتیب، اهل بهاء نیز، بر اساس عشق به هم‌نوع، تلاش می‌کنند تا در مذاکرات دوستانه‌ی خود، داروی امراض بشری، یعنی عقاید بهایی، را معرّفی نمایند.

همگام با نقشه‌های نوین تبلیغی معهد اعلی در راستای پیشبرد جریان دخول افواج مقبلین، بهاییان کوشیده‌اند تا هر چه بیش‌تر، در مذاکرات دوستانه، جنبه‌های مختلف امر مبارک را به طور طبیعی مطرح نموده و به مخاطب خویش کمک کنند تا اشیاء را در پرتو تعالیم مبارکه‌ی بهایی بررسی نماید. در ضمن این گفت‌وگوها است که، هم می‌توان باعث ارتقای روحانی و عقلانی دیگران شد، و هم به میزانی برای تشخیص استعداد فرد مورد نظر در پذیرش امر الهی دست یافت.

این فعّالیّت سیستماتیک، که از آن به نام گفت‌وگوی هدف‌مند نام برده شده، رفته رفته به یکی از عادات روزانه‌ی افراد بهایی تبدیل می‌شود، تا جایی که به فرموده‌ی معهد اعلی، نه تنها «شور و شوق تبلیغ، نیروی مستولی بر حیات آحاد احبّاء» می‌گردد، بلکه دیگر، همه‌ی رفتار و گفتار و سخن هر یک از ایشان در مسیر نشر نفحات‌الله قرار می‌گیرد.

دفتر دوّم طرح مؤسّسه‌ی آموزشی روحی، در فصل سوّم، می‌کوشد تا به طور مستقیم با طرح 10 موضوع کلیدی از مواضیع مهمّ امری، مهارت‌های لازم برای معرّفی هر چه بهتر امر مبارک را، در قالب آموزش و تمرین، افزایش دهد.

در این خصوص، ذکر چند نکته حایز اهمّیّت می‌باشند:

1. الگوی این طرّاحی، خطابات مبارکه‌ی حضرت عبدالبهاء، و روش ایشان در بیان مسایل در سفرهای‌شان به اروپا و امریکا، می‌باشد.

2. آغاز گفت‌وگوی هدف‌مند، مواضیعی است که برای دوست‌مان اهمّیّت دارد، مانند شرایط جنگ‌زده‌ی عصر حاضر، که می‌توان آن را به موضوعی هم‌چون تأسیس صلح جهانی و یا وحدت عالم انسانی سوق داد.

3. سیر بیان عقاید باید به طور طبیعی بوده و حالتی تحمیلی یا تصنّعی نیابند.

4. تأکید بر روی سیر منطقی گفت‌وگو در هر موضوع، باعث می‌شود تا ضمن کمک به عادت هر چه بیش‌تر به این روش، از تفکّر پراکنده دورتر شویم و با هماهنگی افزون‌تری عمل نماییم. مذاکراتی که با پرداختن به تفاوت‌های جزیی و بی‌اهمّیّت باعث بحث و جدل می‌شوند، و یا صحبت‌های بیهوده که گفت‌وگو را از مسیر اصلی خارج می‌نمایند، بسیار مضرّ هستند. تمرکز بر این 10 موضوع و نیز سیر منطقی گفت‌وگو در هر کدام تأکید می‌گردد.

5. در این روش گفت‌وگو، نوعی نگاه روان‌شناسانه احتیاج است، چرا که بنا به هدایت معهد اعلی و تجربه‌های به دست آمده، فرد مورد نظر در حین صحبت، با یک پرسش کوتاه، یا لبخندی از سر شوق، یا نگاهی جست‌وجوگر، و یا حتّی حالتی خاصّ از مخالفت، فرد مبلّغ را به تشخیص استعداد خود در جهت اقبال امر نازنین رهنمون می‌شود. این توانایی در اثر تمرین، و به همراه دعای مستمر، قابل اکتساب و تقویّت می‌باشد.

6. توجّه به این نکته ضروری است که در این روش، چه به طرح دیدگاه خود که از تعالیم مبارکه سرچشمه گرفته‌اند بپردازیم، و چه مطلبی را به طور مستقیم از حضرت بهاءالله یا حضرت عبدالبهاء بیان نماییم، باید بدانیم که بیان آزادانه‌ی افکار و ذکر طبیعی سرچشمه‌ی عقایدمان، زودتر از آن چه تصوّر می‌کنیم، ما را به مرحله‌ی معرّفی مستقیم امر مبارک خواهد رساند. بنابراین بهتر است به جای اصرار در بیان عقاید شخصی خودمان، راه را برای آشنایی مخاطب با اصول انعطاف‌پذیر و مملوّ از محبّت بهایی هموار سازیم.

7. نقل نصوص و آثار مبارکه، که آن‌ها را پیش‌تر حفظ کرده‌ایم، و با تمرین مستمرّ در شکل‌دهی افکار و احساسات‌مان نقش داشته‌اند، ما را در استفاده از قوای مخصوصه‌ی کلمه‌ی خلّاقه‌ی الهیّه، که جاذب قلوب است، تأیید خواهد نمود. البتّه رعایت اعتدال در این امر نیز ضروری است.

8. زمانی که عادت به گفت‌وگوی هدف‌مند در همه‌ی جنبه‌های زندگی فرد رسوخ نماید، دیگر دایره‌ی دوستان و خویشان و همسایگان و همکاران، گنجایش شور و شوق و آمادگی تبلیغی وی را نخواهد داشت. در این مرحله، به گسترش دایره‌ی دوستی‌ها و ارتباط با مردم عادّی، البتّه با رعایت اصل حکمت، خواهیم پرداخت. توجّه معهد اعلی به شرایط مستعدّ جامعه‌ی امروز ایران، اهمّیّت این مرحله را نمایان‌تر می‌سازد.

9. در پایان، مطالعه‌ی چندباره‌ی فصل سوّم از دفتر دوّم طرح مؤسّسه‌ی آموزشی روحی، با تأکید بر توجّه به این 4 عنصر پیشنهاد می‌گردد: سیر منطقی گفت‌وگو در معرّفی و بیان هر موضوع، اهمّیّت این موضوع برای فرد مقابل و ایجاد ارتباط طبیعی و منطقی از موضوع آغازین تا معرّفی عقاید (تمرین2 کتاب)، بررسی شاخصه‌ی استعداد در فرد مقابل (تمرین3)، و استفاده‌ی مناسب از نصوص مبارکه.
این 10 موضوع عبارت‌اند از لزوم مربّی، تحرّی حقیقت، لزوم وجود پیامبران برای شناخت خداوند، حیات حضرت بهاءالله و رسالت ایشان، بلوغ جامعه‌ی بشری، تأسیس صلح جهانی، وحدت عالم انسانی، عدالت، تساوی حقوق زن و مرد، و تعلیم و تربیت عمومی. در ادامه، به
ذکر خلاصه‌یی از این گفت‌وگوها می‌پردازیم:

1. لزوم مربّی
1.1 ـ لزوم تربیت برای انسان.
ـ انواع تربیت، و اهمّیّت تربیت روحانی.
ـ ویژگی‌های یک مربّی.
ـ مربّی کامل.
1.2 وضع جامعه‌ی امروز، حیات بعد از ممات، سوادآموزی، لزوم اختیار شغل و حرفه.
1.3 برخی از این مربّیان که می‌گویید، چه اشخاصی هستند؟
1.4 «جمیع از برای اصلاح عالم خلق شده‌اند.»

2. تحرّی حقیقت
2.1 ـ مثال نور و چراغ، گل و باغ.
ـ لزوم دوری از خرافات، تعصّبات، و تقالید.
ـ وحدت مظاهر مقدّسه.
ـ لزوم وحدت و دوری از خودپرستی برای رسیدن به حقیقت.
2.2 زراعت سنّتی در دنیای مدرن، مشاکل محیط زیست، منازعات مذهبی، مساوات زن و مرد.
2.3 برخی حقایق مشترک در همه‌ی ادیان الهی کدام‌اند؟
2.4 «مذهب الهی از برای محبّت و اتّحاد است، او را سبب عداوت و اختلاف منمایید.»
«...پس باید انسان طالب حقیقت باشد، آن حقیقت را در هر ذات مقدّسی یابد، واله و حیران گردد.»

3. لزوم وجود پیامبران برای شناخت خدا
3.1 ـ وجود یک خالق ذی‌شعور برای انسان باشعور.
ـ مراتب عالم وجود و نتیجه‌ی تفاوت در مراتب.
ـ ویژگی مظاهر ظهور الهی و مثال آینه.
3.2 خلقت عالم، مزایای انرژی خورشیدی، وجود خدا، قدرت عقل انسان.
3.3 از جمله مسایلی که راجع به خدا از طریق مظاهر الهیّه درک می‌کنیم، چیست؟
3.4 «هرگز مرغ بینش مردمان زمین به فراز آسمان دانش او نرسد.»

4. حیات حضرت بهاءالله و رسالت ایشان
4.1 ـ تاریخ و ویژگی‌های شخصی (تولّد، تحصیلات، عدم علاقه به ارتباط با دربار و فعّالیّت‌های خیریّه).
ـ سختی‌ها و مصایب.
ـ اهداف و پیروزی‌ها.
ـ صعود و مقام روضه‌ی مبارکه.
4.2 حقوق انسان، فقدان عدالت در دنیای امروز، اوضاع و احوال خاورمیانه، شخصیّت‌های مهمّ.
4.3 با وجود تعالیم مظاهر مقدّسه‌ی قبل، چرا به حضرت بهاءالله نیاز داریم؟
4.4 «مقصود این مظلوم از حمل شداید و بلایا و انزال آیات و اظهار بیّنات، اِخماد نار ضغینه و بغضاء بوده، که شاید آفاق افئده‌ی اهل عالم به نور اتّفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی فایز گردد.»
«حبس را قبول فرمودیم تا گردن‌های عباد از سَلاسِل نَفس و هَوی فارغ شود...»

5. بلوغ جامعه‌ی بشری
5.1 ـ مثال مراحل زندگی هیکل انسانی.
ـ عدم تطابق روش‌ها و اصول قدیمی با شرایط پیشرفت در جهان امروز.
ـ تقلید از اعتقادات قدیمه و تعصّبات علّت عداوت و اختلاف است.
ـ زمان بلوغ جامعه‌ی بشری و تجدید دیانت.
5.2 تاریخ، ادبیّات معاصر، آینده‌ی جامعه‌ی انسانی، دگرگونی‌های اجتماعی.
5.3 از کجا می‌دانید که جامعه‌ی انسانی در حال ورود به مرحله‌ی بلوغ است؟
5.4 «هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر.»

6. تأسیس صلح جهانی
6.1 ـ اهمّیّت صلح در جهان امروز.
ـ نقش تک‌تک تعالیم بهایی در تأسیس صلح.
6.2 تحریم سلاح‌های کشتار جمعی، اغتشاش و تروریسم، وحشیانه بودن جنگ، عامل سرور.
6.3 همیشه جنگ بوده، چه چیزی باعث می‌شود که فکر کنید حال صلح امکان‌پذیر است؟
6.4 «نموّ عالم و تربیت امم و اطمینان عباد و راحتِ مَن فِی البِلاد از اصول و احکام الهی است.»

7. وحدت عالَم انسانی
7.1 ـ مفهوم وحدت در کثرت با مثال‌های گل‌های باغ و نت‌های موسیقی.
ـ نقش اتّحاد در جذب و ایجاد محبّت و الفت در عالم انسانی.
7.2 باغبانی، تنوّع و کثرت، زیبایی طبیعت، تعصّبات طبقاتی.
7.3 برای اتّحاد مردم دنیا چه می‌توان کرد؟
7.4 «همه بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار.»

8. عدالت
8.1 ـ عدالت در روابط بین افراد با وجود تفاوت در استعداد انسان‌ها.
ـ عدالت در قوانین اجتماعی برای از بین بردن شکاف‌های طبقاتی.
ـ لزوم قوانینی برای تأمین رفاه همگان (چو عضوی به درد آورد روزگار...).
ـ مجازات و مکافات، و اعتقاد به عواقب روحانی اقدامات از سوی مسؤولین.
8.2 حقوق انسان، ظلم، از بین بردن فقر، بیکاری.
8.3 چه طور می‌شود فقر و غنای فاحش را از بین برد؟
8.4 «هیچ نوری به نور عدل معادله نمی‌نماید. آن است سبب نظم عالم و راحت اُمم.»

9. تساوی حقوق زن و مرد
9.1 ـ عدم تفاوت زن و مرد در نزد خدا.
ـ ارایه‌ی فرصت‌های مساوی برای ظهور استعدادها و توانایی‌های نهفته‌ی زنان.
ـ نام بردن از یکی از برجسته‌ترین زنان و اوّلین زن مؤمن به ظهور جدید.
ـ نقش تساوی و همراهی زن و مرد در پیشرفت حقیقی عالم انسانی.
9.2 حیات عائله، تأسیس صلح، زنان برجسته‌ی تاریخ، پیشرفت عالم انسانی.
9.3 اگر زن در همه‌ی کارها با مرد مساوی شود، چه کسی تربیت اطفال را به عهده می‌گیرد؟
9.4 «اناث و ذکور عندالله واحد بوده و هست.»

10. تعلیم و تربیت عمومی
10.1 ـ نقش آن در رفاه و شرافت ملّت و حکومت.
ـ زمان آغاز آن و نقش مادر.
ـ نقش جامعه در هنگام عدم توانایی والدین از نظر مادّی برای تعلیم و تربیت فرزند خود.
ـ پرورش شوق وصول به تعالی.
ـ هدف اصلی تعلیم و تربیت.
10.2 تربیت اطفال، پیشرفت اجتماعی، قدرت علم، سیستم آموزش در مدارس.
10.3 چه طور می‌خواهید بیلیون‌ها مردم روی کره‌ی زمین را تعلیم و تربیت نمایید؟
10.4 «انسان بی‌علم و هنر محبوب نه، مثل اشجار بی‌ثمر بوده و خواهد بود.»

کتاب مناجات

دو سه روز پیش، جلسه‌ی دعای کوتاهی برگزار کردیم که دو نفر از دوستان محبّ‌مان هم در آن حضور داشتند. در پایان، از سوی یکی از این دوستان، سؤالی مطرح شد که پاسخ‌هایی متفاوت و پراکنده در بر داشت، امّا هیچ یک نتوانست به خوبی بحث را بپوشاند. به خاطر دارم که پیش از آن نیز همین موضوع از سوی همین فرد و در همین جمع مطرح شده بود، و لابد جوابی مناسب نیافته بود که دوباره به میان می‌آمد. من در این بحث، بنا به دلایلی خاصّ که ذکر آن‌ها را در این جا لازم نمی‌دانم، به طور مستقیم، شرکت نکردم، امّا به زعم دوستان، خود بحث و شرکت همگی، آن قدر نکته‌ی مثبت به همراه داشته که عدم آمادگی ما را در چنین موضوع‌هایی توجیه نماید، ولی اکنون، در حالی که آن بحث پایان یافته است، قصد دارم تا نظر خودم را نیز در مورد آن سؤال بگویم.

پرسش دوست‌مان از این قرار بود که چرا شما مناجات را از روی کتاب می‌خوانید، و یا اگر هم از حفظ می‌خوانید، چرا حتماً به صورت نقل قول از دیگری است؟ در حالی که او معتقد بود که اگر مناجات، حرف دل انسان با خداوند است، باید حرف دل خود او باشد، و نه نوشته یا سخن دیگری.

به نظر من، تنها دو موضوع، ذیل این پرسش قابل طرح می‌باشد که در این جا به آن دو خواهم پرداخت:

1. در این بحث، ما با سه عنصر مواجه هستیم، یکی انسان، دیگری رابطه‌ی مابین او و خدا، و سوّمی خدا. امّا پیش از ادامه‌ی مطلب، می‌خواهم تا در مورد عنصر سوّم کمی بیش‌تر توضیح دهم، چرا که دید همه‌ی ما از دو عنصر انسان و رابطه تقریباً مشابه است، امّا اگر عنصر سوّم را، به صراحت، خدا بنامیم، وارد شدن به این موضوع در جمعی که برخی از افراد در آن به خدا اعتقاد ندارند تولید اشکال می‌کند، هم‌چنین عبارت عالم بالا هم دردی را دوا نمی‌کند، و یا حتّی استفاده از واژه‌هایی هم‌چون آسمان یا ملکوت. به همین دلیل، من ترجیح می‌دهم، به خاطر پوشش گسترده‌تر این بحث از لحاظ مخاطبان آن، از x یا حتّی «متافیزیک» به عنوان عنصر سوّم استفاده کنم.

حال در ادامه‌ی بحث، به این موضوع می‌پردازم که، از عنصر نخست یعنی انسان، با تأکید بر یک موجود خاصّ از این عنصر مثلاً من، تا متافیزیک که عنصر سوّم است، تعداد بی‌شماری راه یا رابطه که همان عنصر دوّم می‌باشد، وجود دارد. به عبارت دیگر، بین هر انسانی تا متافیزیک، تعداد زیادی رابطه وجود دارد، از خواب و تله‌پاتی و آرزو بگیرید تا دعا و وجد و سُرور و غیره. امّا نکته در این است که هر کدام از این مجموعه‌ی رابطه‌ها، با یک‌دیگر، پیچیدگی یا برخوردی (Conflict) ندارند، یعنی مجموعه‌ی رابطه‌های من با متافیزیک، هیچ برخوردی با حتّی یکی از اعضای مجموعه‌ی رابطه‌های فرد دیگری با متافیزیک، نخواهند داشت.

در مقام مقایسه، فرض کنید فردی بخواهد در مقابل منزل من آشغال بریزد. این کار وی، طبیعتاً، با زندگی من conflict خواهد داشت، امّا آیا نحوه‌ی برقراری ارتباط از سوی او با عالم متافیزیک، هیچ دخلی به من دارد؟

از سوی دیگر، امّا، این به آن معنی نیست که او، در رابطه با متافیزیک، هر کاری که دلش خواست انجام دهد و من هم بایستی سکوت کنم، بلکه من در این موقع و موضع تنها نظر خود را می‌گویم و بس. اکنون بین conflict و بیان نظر شخصی، یک تعادلی ایجاد نمایید تا به مقصود من از این بخش برسید.

2. در پایان مطلب فوق گفتم که در این بحث تنها نظر خودم را می‌گویم، این را از بابت تأکید گفتم که در این جا هم فقط به خودم اشاره می‌کنم.

من بارها این اتّفاق را تجربه کرده‌ام که پس از خواندن نماز یا مناجات، چند دقیقه یا چند ثانیه‌یی که در حال خودم بوده‌ام، یا شاید در هَپَروت، به چیزهایی فکر کرده‌ام که با نماز و مناجات لحظاتی پیش از آن هیچ سنخیّتی نداشته‌اند. مثلاً خدا کند امروز فلان چک پاس شود و یا از فلانی مقداری پول قرض بگیرم تا بتوانم قسط موبایل را بدهم و برای هزینه‌ی خانه هم که پول کم دارم، و یا این که امروز فلانی را که دیدم باید عذرخواهی کنم تا بتوانم دفعه‌ی بعد خواسته‌ام را از او مطرح نمایم، و یا حتّی خیلی بهتر از این‌ها، خدا کند که فلانی از خر شیطان پایین بیاید و به سر خانه و زندگی‌اش برگردد و من باید برای آشتی دادن او با خانواده‌اش چه کار بکنم و غیره و غیره و غیره.

هزار و یک مورد از این دست می‌توانم نام ببرم که در زندگی روزمرّه، مادّی، و آرزو به دل مانده‌ی منِ نوعی، همواره روی داده‌اند. در هر کدام از آن‌ها هم نوعی نیاز یا خواسته‌ی انسانی وجود دارد که از قدرتی در عالم متافیزیک انتظار برآوردنش را دارم: اگر...، ای کاش...، خدا کند...، و غیره. برای توضیح بیش‌تر فقط تصوّر کنید که آن مردی که با خانواده‌اش قهر کرده و من می‌خواهم تا خداوند او را بر سر خانه و زندگی‌اش برگرداند، معتادی باشد که به آزار اعضای خانواده می‌پردازد و الی آخر.
امّا اکنون یک کتاب مناجات را باز کنید و همان مناجاتی را که جلوی چشم‌تان قرار می‌گیرد، بخوانید:
«...اي پروردگار، دل‌ها را روشن کن. اي خداوند مهربان، قلوب را رشک گلزار و گلشن فرما. اي محبوب بي‌همتا، نَفَحاتِ عنايت بِوَزان، انوار احسان تابان کن، تا دل‌ها پاک و پاکيزه شود، ...الطاف بي‌پايان ارزان فرما، گنج هدايت رايگان کن، تا اين بيچارگان چاره يابند....»

تفاوت را ملاحظه فرمودید؟ شاید این تنها دلیلی باشد که من دوست دارم همان نماز یا دعا یا مناجاتی را بخوانم که از سوی طلعات مقدّسه نازل شده و حکم آیات را دارند.

مناجات علاوه بر آن که به خواسته‌ها و آروزهای روزمرّه و مادّی من جهت می‌دهند، چشمان مرا به دنیایی تازه باز می‌کنند که اهداف غایی امر الهی را در بر دارد: « دل‌ها را روشن کن»، «اين جهان ظلماني نوراني شود»، «اين جنگ جهان‌گير را به صلح و آشتي مبدّل فرما»، «تاريکي نزاع و جدال و قِتال بين اديان و شعوب و اقوام، افق حقيقت را پوشيده و پنهان نموده»، و به راستی کدام یک از ما در هنگام دعا خواسته‌ی روزمرّه‌مان این است، آن هم با این صراحت و تأکید: «آرزوي اين بنده‌ي درگاه آن‌ست که ياران باختر را بينم دست در آغوش دوستان خاور نموده‌اند، و افراد انساني را به نهايت مهرباني اعضاي يک انجمن‌اند»؟

از سوی دیگر نیز، مناجات تمرینی است برای شکرگذاری و یا ایجاد حالتی از سُرور و رضای باطنی: «اين دل را از هر تعلّقي فارغ نما، و اين جان را به هر بشارتي شادماني بخش»، «آن چه کند او کند، ما چه توانيم کرد. يفعَلُ مايشاء و يحکُمُ مايريد است، پس سر تسليم نِه و توکّل بر ربّ رحيم بِه»، و «اي محبوب بي‌همتا، دل از هر دو جهان برداشتيم، چون عَلَمِ محبّتت برافراشتيم».

در پایان، دوستانم را به یک بار امتحان کردن آن دعوت می‌کنم، ضمن این که هنوز هم متوجّه به نکته‌ی قبلی، مبنی بر منحصر به فرد بودن راه‌های ارتباطی هر فرد با متافیزیک، و عدم conflict آن با راه‌های ارتباطی افراد دیگر تا متافیزیک، هستم، و مِنَ اللهِ التّوفیق.

پاورقی: conflict در واژه‌نامه به معنای کشمکش، برخورد، مغایرت، تضادّ، منافات، ناسازگاری، و اختلاف آمده است.

جان و روان‌تان خوش باد

امن و امان

در این چند روز، یکی از موضوعاتی که با دوستان بسیار صحبت کرده‌ام، در مورد شرایط «امن و امان» در حال حاضر و در کشور ایران است. مطلب از این جا آغاز می‌شود که معهد اعلی در پیام مورّخ 7 اکتبر 2005، در خصوص لزوم اقدام به تبلیغ، حتّی در شرایط امروز ایران، به نصّی از حضرت عبدالبهاء اشاره نموده که می‌فرمایند: «...مقصود این است که در ایّام امن و امان باید تبلیغ را در نهایت گرمی مجری داشت، و چون امن و امان نه، باید به نهایت حکمت مجری نمود....» مطالعه‌ی نصّ مزبور، برخی را بر آن می‌دارد که اکنون در شرایط «امن و امان» هستیم و «باید تبلیغ را در نهایت گرمی مجری داشت»، و در مقابل نیز، بعضی دیگر می‌گویند شرایط ایران امروز مصداق «نهایت حکمت» در تبلیغ می‌باشد.

نکته‌یی که بیش از هر مطلبی بر آن تأکید دارم این است که همه‌ی این نظرات ناشی از برداشت‌های شخصی است، بنابراین هر گونه مباحثه‌یی در این مورد نمی‌تواند در نحوه‌ی فعّالیّت مناسب با شرایط امروز، تغییری ایجاد نماید. این مهمّ را بایستی از فحوای پیام‌های معهد اعلی، به طور مستقیم و یا غیر مستقیم، آن جا که صحبت از حفظ تمرکز و لزوم قرارگیری در چهارچوبی از اقدام و عمل می‌باشد، یافت.

در این مختصر، تلاش خواهم نمود تا تصوّر خودم را از موقعیّت فعلی فعّالان در عرصه‌های مختلف نقشه‌ی پیش رو بیان نمایم. برای این کار، از دو رویکرد استفاده خواهم کرد، امّا به هیچ وجه در صدد اثبات و یا انکار نخواهم بود. در بخش نخست، با یک مثال، سعی در تشریح این اوضاع می‌کنم و سپس از تحلیل پیام‌های معهد اعلی و درک کلّیّات آن‌ها استفاده نموده تا به مقصود برسم.

الف)
1. سعی کنید با استفاده از این مثال تصویری ذهنی برای خود بسازید. یک نمودار سینوسی را در ذهن مجسّم نمایید که از منفی بینهایت تا مثبت بینهایت در طول محور زمان ادامه دارد. به این ترتیب، در هر تناوب و پس از هر اوج، یک فرودی است و پس از هر حضیضی یک صعود.

حضرت ولیّ عزیز امرالله در تز معروف خویش، جایی که صحبت از دو نیروی «سازنده و مخرّب» می‌نمایند، هم‌زمان، اشاره به کارکرد این دو نیرو از نظر زمانی هم دارند. موضوع اخیر را تحت عنوان «بحران‌ها و پیروزی‌ها» می‌شناسیم. امّا، تطابق این مطلب با نمودار سینوسی مزبور هم بسیار ساده است. از پس هر «بحران» یک «پیروزی» است و نیز برعکس.

ولی تا این جای کار، به نظر نمی‌آید که اختلاف نظری وجود داشته باشد، بلکه تفاوت دیدگاه زمانی پیش می‌آید که مدّت زمان هر تناوب را بررسی می‌کنیم، به این صورت که آیا هر بحران در یک سیکل هزارساله مورد توجّه قرار می‌گیرد، یا در سیکلی پنج‌ساله، و یا حتّی سه‌ماهه؟ پاسخ به این سؤال گِرِه از مثال ما می‌گشاید. می‌دانید که هر نمودار سینوسی را می‌توان در سیکل‌های زمانی مختلف نمایش داد، یعنی با میزان فشردگی یا بازشدگی متفاوت برای نمودار در طول محور افقی زمان.

نظریّه‌ی نخست، با توجّه به این مثال، به این صورت تعریف می‌شود که ما می‌توانیم در هر بازه‌ی زمانی دلخواه، یک یا چند زوج «بحران و پیروزی» را مشاهده کنیم. در آن بازه‌ی زمانی، هنگامی که در مرحله‌ی «پیروزی» هستیم، مصداقی نسبی از «امن و امان» را شاهدیم.

2. در ادامه، امّا، قصد دارم تا مثال نموار سینوسی را گسترش دهم، با این یادآوری که در مَثَل مناقشه نیست. در این مثال، همان نمودار سینوسی را مجسّم کنید که اکنون در زیر میکروسکوپی قرار گرفته است، در حالی که درجه‌ی بزرگ‌نمایی را روی x10 گذاشته‌ایم. بخشی از نمودار را می‌بینیم و نظریّه‌ی پیشین را رصد می‌کنیم. حال درجه‌ی بزرگ‌نمایی را افزایش داده و روی x1000 می‌گذاریم. در عین ناباوری، باز هم، سیکل متوالی فرازها و فرودها را خواهیم دید. البتّه این مطلب در وضعیّت عینی پیش نخواهد آمد، شاید هم پیش بیاید، امّا توجّه کنید که در این مثال تلاش می‌کنیم تا تصوّری ذهنی را ببینیم و نه مثالی واقعی.

حال با توضیح این وضعیّت مشاهده شده، می‌توان نظریّه‌ی دوّم را تعریف نمود، به این صورت که هر سیکل «بحران و پیروزی»، که در یک بازه‌ی دلخواه مورد بررسی قرار می‌گیرد، خود در مقیاسی کوچک‌تر، از تعدادی سیکل ریزتر تشکیل می‌شود، و این تصاعد کسری را می‌توانیم تا حدّی که قدرت میکروسکوپ‌مان، یعنی قدرت درک ما از زمان ازل تا زمان ابد به عنوان بزرگ‌ترین مقیاس ممکن، تا کوچک‌ترین آن‌ها، اجازه می‌دهد، ادامه دهیم.

این دو نظریّه را همراه با مثال‌های مربوط به هر کدام، به عنوان تصوّری ذهنی، به خاطر بسپارید. در بخش دوّم، تلاش خواهم کرد تا نقبی به جملات پیام‌های معهد اعلی بزنم و درکی صحیح‌تر از شرایط سیکل «بحران‌ها و پیروزی‌ها» در ایران امروز را جست‌وجو نمایم.

ب)
پیش از آغاز، لازم است تا زمینه‌ی فکری خود را بر بستری زمانی متمرکز نماییم. از این رو، می‌توان بازه‌های زمانی مختلفی را در نظر گرفت. بازه‌یی هزارساله برابر با مدّت زمان دور بهایی، و یا حتّی بازه‌یی در حدود سی سال که عمر تقریبی حکومت فعلی ایران را تاکنون دربرمی‌گیرد. امّا نگارنده، بنا به دلایلی خاصّ، ترجیح می‌دهد تا مطابق با نقشه‌های معهد اعلی، دوره‌یی یک‌ساله را در نظر بگیرد که البتّه خود به چهار کوارتر سه‌ماهه تقسیم می‌شود. حال می‌توانیم به بررسی مواردی بپردازیم که در آن‌ها، شرایط مطابق با «امن و امان» به خوبی مشهود است.

1. معهد اعلی، نقشه‌های تبلیغی خود را از سال 1996 آغاز نموده، در سال 2001 به صورتی سیستماتیک درآورده، و از سال 2006، با پی‌ریزی نقشه‌ی پنج‌ساله‌ی دوّم، آن را به اوج خود رسانده است. با نیم‌نگاهی بر این سیر، می‌توان به آسانی درک نمود که معهد اعلی در صدد گذر از حالت «بحران» به «پیروزی»، با قرارگرفتن در سیر تکاملی نقشه‌های خود تا میقات 2021 می‌باشد. با این توصیف، شرایط جهانی امروز، آن‌چنان که اقدامات پیروان اسم اعظم نشان می‌دهد، در حالتی از «امن و امان» قرار دارد. توجّه به پیشرفت‌های به‌دست‌آمده در نتیجه‌ی پروژه‌های تبلیغی در کشورهای جنوب شرقی آسیا و شبه قارّه‌ی هند، و یا حتّی کشورهای عربی، مؤیّد این مطلب است.

یادآوری این نکته‌ی ظریفه نیز خالی از لطف نخواهد بود که احبّاء با استعانت از تأییدات مستمرّ جمال اقدس ابهی، هر گونه بلایی را نادیده گرفته، و هر گاه که در فاز پیشرفت قرار می‌گیرند، با بینشی وسیع، حالت «پیروزی» را تعریف می‌نمایند.

اینک آیا ایران را، با وجود تنش‌های موجود از سوی مسؤولین حکومتی، باید از این قاعده مستثنی دانست؟ آیا زمانی که منظری جهانی را مدّ نظر قرار می‌دهیم، و در آن به نتیجه‌ی «امن و امان» می‌رسیم، شرایط مهد امرالله را باید جدا فرض کرد؟ مگر موقعیّتی مشابه با این را در کشورهای دیگر شاهد نیستیم؟ آیا در چین با حکومتی آزاد روبه‌روایم، یا در روسیه، و یا شیلی و کوبا و غیره و غیره؟ آیا با وجود تضییقات ایجادشده برای بهاییان مصر، معهد اعلی حوادث اخیر را با توصیفی غیر از «پیروزی» و پیشرفت بیان فرموده‌اند؟

عنایت داشته باشید که شاه‌کلید پاسخ به این پرسش‌ها در درک مفهوم عبارت «بحران‌ها و پیروزی‌ها» نهفته است. به تفاوت تطابقی بین این عبارت با عبارت «نیروهای سازنده و مخرّب» توجّه کنید. شاید گاهی وقت‌ها این شبهه ایجاد می‌شود که «پیروزی» زمانی روی می‌دهد که نیرویی «سازنده» در کار است، و نیروی «مخرّب» هم تنها در جهت ایجاد «بحران» فعّالیّت می‌کند؟ تأمّلی دوباره در اوضاع پیش‌آمده در دو سه سال اخیر برای بهاییان مصر، و چه‌گونگی تشریح حُسن استفاده‌ی جامعه‌ی جهانی بهایی از این موقعیّت، از سوی ساحت رفیع، به خوبی درک ما را از شرایطی مشابه، در مقایسه با کشورهایی هم‌چون امریکا و آلمان، بالا خواهد بُرد.

2. در ابتدای پاییز 1384، معهد اعلی طیّ پیامی مهیمن، انحلال مؤسّسه‌ی ملّی آموزشی در ایران را اعلان فرمودند. ساحت رفیع در آن پیام، تلاش نمود تا توقّف مورد انتظار در حرکت تبلیغی احبّاء بر اثر این واقعه را، که تعبیری از «بحران» می‌باشد، با اقدامی شورانگیز و انقلابی، به مانند حروف حیّ، دیگرباره، به یک «پیروزی» تبدیل نماید. سیر صعودی دستاوردهای عزیزان فعّال در این زمینه به خوبی نشان می‌دهد که اکنون جامعه در وضعیّتی نسبی از اوج اقدام و عمل قرار دارد. هم فعّالان، دوره‌های نخست خود را به پایان برده‌اند و شمار زیادی از محبّان نسل اوّل به جرگه‌ی فعّالان نقشه وارد شده‌اند، و هم این که جامعه، در اقدامی خودجوش امّا دقیق و منظّم، به فعّال‌سازی دیگر اعضای خود روی آورده و شواهد زیادی از تلاش این عزیزان و فعّالیّت‌های‌شان را نمایش می‌دهد. بسیاری از این مصادیق را می‌توان در آشنایان اطراف خود و یا حتّی در خانواده‌ی خویش ملاحظه کرد، که چه‌گونه همگی به جوش و خروش درآمده‌اند، و به طوری نسبی، و البتّه نه ایده‌آل، در این مسیر قدم گذارده‌اند.

پس از چند ماه که از انحلال مؤسّسه‌ی ملّی آموزشی می‌گذرد، اینک جامعه توان درک روش مقابله با «بحران» را به دست آورده است و متد پیشنهادی معهد اعلی در پیام مزبور را آموخته است. اگر آن انحلال را «بحران» بنامیم و شرایطی دور از «امن و امان»، بنابراین اکنون بایستی نمودار سینوسی خود را در مسیری صعودی ببینیم و شاید حتّی در اوج. حتماً توجّه دارید که کدام بازه‌ی زمانی را در نظر گرفته‌ایم.

3. توجّه به پیام‌های معهد اعلی در دو سال اخیر، به خصوص پیام‌های 7 اکتبر 2005، 29 جون 2006، و 7 جون 2007، نشان می‌دهد که ساحت رفیع از همه‌ی پیروان اسم اعظم در مهد امرالله، که همواره با القابی هم‌چون برگزیدگان و عاشقان باوفای جمال قدم یاد می‌شوند، انتظار دارند که با روحیه‌یی پرشور و انگیزه‌یی صدچندان، «مِن دون توقّف و با شدّتی بیش‌تر از سابق» به پا خیزند و به تبلیغ بپردازند. اکنون سؤال این جا است که آیا این حالت، مصداق «نهایت گرمی» را در تبلیغ ندارد: «...در سبیل حقّ چالاک شوید و جانفشانی کنید. زمان عمل فرارسیده است. بشتابید و تأخیر و تمهّل روا مدارید و فرصت گران‌بها را از دست ندهید...»؟

4. هم‌چنین معهد اعلی در پیام رضوان 2007 می‌فرمایند: «دیده‌ی انتظار ما مترصدّ روزی است که شوق و شور تبلیغ، نیروی مستولی بر حیات آحاد احبّاء باشد.» توجّه دارید که این پیام مخصوص سال 2007 صادر شده و نه 2008، و یا 2021. در این سال است که شوق و شور تبلیغ را در نهایت درجه‌ی خود منتظر هستیم. این را با نصّ مبارک حضرت عبدالبهاء، در مورد تبلیغ «در نهایت گرمی»، که در شرایط «امن و امان» واجب است، مطابقت دهید. آیا «شوق و شور» را نمی‌توان با «نهایت گرمی» تطبیق داد، و سال 2007 را با «امن و امان»؟

5. شاید اکنون مناسب باشد که یک‌بار دیگر به نصّ مبارک حضرت عبدالبهاء نگاهی بیندازیم: «...مقصود این است که در ایّام امن و امان باید تبلیغ را در نهایت گرمی مجری داشت، و چون امن و امان نه، باید به نهایت حکمت مجری نمود....» ایشان حالت «امن و امان» را با حالتی غیر از آن مقایسه می‌فرمایند.

پرسش نخست این است که جامعه‌یی که از هر «بحران» یک «پیروزی» می‌سازد و بلا را عنایت می‌شمارد، آیا هیچ گاه در شرایطی غیر از «امن و امان» قرار می‌گیرد، که البتّه «امن و امان» را همان کهف منیع و ملاذ رفیع عنایت و محبّت جمال اقدس ابهی می‌دانیم؟

پرسش دوّم هم این است که اگر «امن و امان» را در یک سر پاره‌خطّی مفروض قرار دهیم و سر دیگر آن را، با حالتی غیر از «امن و امان» مطابق کنیم، آیا در یک زمانی باید «نهایت گرمی» را مجری داشت، که در سر اوّل پاره‌خط قرار می‌گیرد، و زمانی نیز «نهایت حکمت« را، که در سر دیگر پاره‌خط است؟ به عبارت دیگر، زمانی که حالت «امن و امان» و حالتی غیر از آن را تعریف می‌کنیم، یعنی دو حالتی که وجود یکی به معنای عدم دیگری است، و سعی در مطابقت کامل هر یک از آن دو، با «نهایت گرمی» و «نهایت حکمت» داریم، آیا «نهایت گرمی» به معنای عدم «نهایت حکمت» است؟ یا به بیانی دقیق‌تر، آیا شرایطی وجود خواهد داشت که رعایت «حکمت» لزومی نداشته باشد و جای خود را به «نهایت گرمی» بدهد؟

سؤال سوّم را، ولی، ساده‌تر بیان می‌کنم، به این صورت که نظر شما در مورد این جمله چیست؟ نصّ مزبور «نهایت حکمت» را با «نهایت گرمی» مقایسه نموده است، و نه «حکمت» را با «گرمی»، و توجّه داشته باشید که «حکمت» در تضادّ با «گرمی» قرار ندارد، یا برعکس. به عبارت دیگر، همان قدر که واژه‌های «حکمت» و «گرمی»، بار معنایی جمله را بر دوش می‌کشند، باید به قید «نهایت» نیر توجّه نمود. با این تعریف، آیا نمی‌توان درکی دیگر از «امن و امان» پیدا کرد؟

6. در پایان، اشاره به نکته‌یی بس مهمّ ضروری است، و آن این که درک این شرایط، که آیا مصداق «امن و امان» است و یا خیر، با توجّه به نشانه‌های برآمده از پیروزی‌های نقشه‌های ساحت رفیع بسیار دشوار است، تا جایی که خود معهد اعلی در پیام 29 جون 2006 می‌فرمایند: «...این بیانات محکمه‌ی مبارکه البتّه توشه‌ی راه هر عاشق باوفا در سبیل تحمّل بلایا و تلاش برای وصول به معشوق و محبوب بی‌همتاست، از طرفی مشاهده‌ی نشانه‌های فتح و ظفر قوای روحانی و استحکام مستمرّ بنیان امر الهی، در حین شدّت تضییقات، اغلب سخت و دشوار است.»

امّید چنان است که با خواندن این سطور، حمل بر القای تفکّر شخصی به خواننده نشود، و همان طور که در آغاز آوردم، نمی‌تواند مِلاکی برای تغییر در روش تبلیغ فردی باشد. چرا که تأکید معهد اعلی بر حفظ تمرکز و اقدام در جهت فعّالیّت‌های مشخّص‌شده‌ی اساسی، در چهارچوبی از عمل، و با اخلاقی که به خوبی در پیام 7 اکتبر تصریح شده است، از «بشتابید» گرفته تا «حکمت»، و از «افراد معتمد» گرفته تا «مکتوم»، تنها وسیله‌ی در دسترس برای رسیدن به «پیروزی» نهایی است.

پاورقی: یک بار دیگر، توجّه شما را به تقسیم‌بندی معهد اعلی مبنی بر دوره‌هایی سه‌ماهه جلب می‌نمایم که شاید ناظر به همین سیکل متوالی «بحران‌ها و پیروزی‌ها» باشد.

جان‌تان خوش باد

تصمیم

چند روز پیش، دوستی از من پرسید که بیش‌تر وقت‌ها با دلم تصمیم می‌گیرم یا با عقلم؟ مشکل او در این بود که هر گاه می‌دید همسرش از روی دلش تصمیم می‌گیرد و، در عین حال، فرد موفّق و با اعتماد به نفسی است، و نیز با دوستان و آشنایان رابطه‌ی خوبی دارد، از دست خودش دلگیر می‌شد. چرا که خود او، هر وقت که می‌خواهد از سر دل و یا خواسته‌ی شخصی‌اش کاری بکند، بنا به مصلحتی نمی‌تواند. یا خواسته‌ی اطرافیان را مدّ نظر قرار می‌دهد، یا عرف جامعه، و یا رعایت وقار و متانت. تا جایی که بنا به هر دلیلی، علایق و سلایق خویش را سرکوب می‌کند، تنها به این بهانه که دیگران را آزرده خاطر نسازد. امّا در مقابل، همسرش با شور و اشتیاق، و از روی دل و آرزوهایش، تصمیم می‌گیرد و کسی هم آزرده نمی‌شود. پاسخی که من به او دادم، البتّه در آن فرصت و موقعیّت، خیلی کامل نبود. امّا تا حدّ زیادی حرف دلم را گفتم. من تقسیم‌بندی او را نمی‌پسندم، آن جایی که دو عامل تصمیم‌گیری در انسان را دل و عقل می‌داند.

من وجود انسان را دارای قوای بی‌شماری می‌دانم که هر کدام از آن‌ها، تحت شرایط محیطی، تربیتی، و...، در زمان و مکان مختلف، و به طرق گوناگونی، وارد عمل شده و برآیند دخالت آن‌ها، نتیجه‌ی عملیّات تصمیم‌گیری را شکل می‌دهد. به عبارت دیگر، هر تصمیمی که فرد می‌گیرد و کاری که انجام می‌دهد، ناشی از فعل و انفعالاتی غیر جسمانی در روح او است. این روح، مانند یک پادشاه، همه‌کاره‌ی قلمرو وجودی انسان بوده و عوامل بسیاری را، همراه خود، به این طرف و آن طرف می‌بَرَد. با این تعریف، دل و عقل، دو نیروی جدا از هم، که در دو سوی برداری به نام تصمیم قرار دارند، نیستند، که یکی به معنای مثبت بینهایت، و دیگری منفی بینهایت باشند. بلکه این پادشاه، روح، دارای مشاورانی است که عقل، هوس، آرزو، و عادت برخی از آن‌ها هستند. نکته‌ی مهمّ در این جا، آن است که هر یک از این مشاوران نیز تحت تأثیر عوامل بسیاری به این مقام رسیده‌اند. عواملی هم‌چون تربیت، محیط، جامعه، زمانه و روزگار، رسانه‌ها، محیط درسی یا کاری، استعدادهای فردی، مطالعه و غیره.

حال، برای پاسخ به دوست عزیزم، باید این نکته‌ی ساده، امّا مهمّ، را یادآور شوم که در کنار عقل، هوس، آرزو، و عادت، که از آن‌ها به عنوان مشاوران روح نام بردم، عشق را هم اضافه کند. اکنون بیایید از مثال پادشاه، سری هم به یک مثال در عالم ریاضی بزنیم.
ابتدا یک بردار به سمت بالا بکشید که خود از چندین بردار کوتاه‌تر تشکیل شده است. هوس و عادت پایین‌ترین این بردارها هستند. تعدادشان زیاد است، امّا کوتاه‌اند. آرزو هم یکی از همین بردارها است که طول زیادی دارد، امّا در میانه‌های بردار اصلی است. در بالاترین قسمت، دو بردار عقل و عشق قرار دارند که علاوه بر افزودن به طول بردار اصلی، تا جایی که آن را به حدّ مثبت بینهایت نزدیک می‌کنند، دارای ضخامت یا پهنا هم می‌باشند. این دو بردار می‌توانند، با قدرت و سرعتی زیاد، روح انسان را در مسیر کمال به بالا ببرند، و در عین حال، قادرند که این مسیر را آن قدر وسعت بخشند که زیبایی‌های زندگی و یا تجربه‌های تلخ و شیرین، بیش از پیش، نمودار شوند.

اکنون به سراغ پرسش اصلی می‌روم و به پاسخ آن می‌پردازم. شخصی که به خاطر عدم خوش‌آیند دوستش، لباسی را که خیلی دوست دارد نمی‌پوشد، باید بداند که، بر خلاف تصوّرش، این تصمیم را از روی عقل یا منطق نگرفته، که اگر آن لباس را می‌پوشید، به خواست دل خود عمل کرده بود، و حال، دل‌خواه دیگری را می‌سنجد و تصمیم می‌گیرد. بلکه در این جا، این نیروی عشق است که ناگاه از راه می‌رسد و محبّت به آن دوست را بر خواسته‌ی دل، که همان هوس یا آرزو است، برتری می‌دهد. به نظر من، این گونه تصمیم‌ها، نه تنها نکوهیده و ملالت‌آور نیستند، که فرد را غمگین و افسرده، یا خالی از حسّ اعتماد به نفس، و یا متصوّر به عدم توجّه دیگران به خودش نمایند، بلکه مرتبه‌یی از تعالی روحانی آن فرد را، چه از لحاظ عرضی، که دیگران را نیز وارد بردار پیشرفت خود نموده است، و چه از نظر طولی، که پلّه‌یی دیگر به نام فداکاری و ازخودگذشتگی را پیموده است، نمایان می‌سازد. با این توصیف، افسردگی جای خود را به سُرور و شادمانی می‌دهد. او همه را دوست می‌دارد، حتّی اگر گاهی وقت‌ها از اطرافیان عملی سر بزند که موجب رنجش وی شود، و این عشق است که مقدّم شمرده می‌شود.

در پایان، یک نکته‌ی جالب دیگر را نیز اضافه کنم، و آن این که در بردار مفروض ما، آن جایی که عقل و عشق را تکمیل‌کننده‌ی خطّ سیر ترقّی روح دانستیم، باید توجّه کنیم که افزایش طول بردار عقل، کم کم، و وابسته به شرایطی خاصّ است، امّا این تنها عشق است که می‌تواند ناگهان از جای خود بپرد، راه صد ساله را یک شبه بپیماید، و به ابدیّت دست یابد. هم‌چون بچّه‌یی که همه‌ی چهارپایه‌ها را امتحان می‌کند، امّا از آن جایی که زمان زیادی تا رسیدن مادرش به خانه باقی نمانده، دست آخر، با پرشی جانانه کلید چراغ را می زند و بر سر مخفی‌گاه خوردنی‌ها می‌رود.

پاورقی: نکته‌ی نخست این که، در جایی که از دوستم نقل قول کرده‌ام، از واژه‌ی دل نام برده‌ام، امّا در بیان طرز فکر خودم از آن استفاده نکرده‌ام. چرا که معنای مشخّصی از واژه‌ی دل بلد نیستم، یا به عبارت دیگر، مشاوری یا برداری به نام دل نمی‌شناسم.

نکته‌ی دوّم هم این که، در بیان مطلب پایانی، آن جا که سخن از عشق بود و سُرور ناشی از آن، باید بگویم که این‌ها، همه، احساس واقعی و درونی خودم است که از ابتدای دوران جوانی‌ام، و شاید هم نوجوانی، آن را با تمام وجود تجربه کرده و آموخته‌ام.

مهرگان

«من، مِهر، آن نخستين آفريده‌ی نيک و دلير مينوی، آن بسيار مهربان بی‌همانند، آن بلندپايگاه نيرومند دلاور، آن يَل رزم‌آزمای را می‌ستايم. آن پيروزمندی که همواره يک رزم‌افزار خوش‌ساخت با خود دارد. آن که در ژرفای تاريکی فريفته‌نشدنی است. آن که زورمندترين زورمندان است. دليرترين دليران است. داناترين بخشندگان است. آن پيروزمندی که فر ايزدی از آن اوست. آن که هزار گوش و ده هزار چشم و ده هزار ديدبان دارد. آن مِهر نيرومند دانای فريفته‌نشدنی.» (اَوِستا)

دهم مهرماه، یکی از روزهای مهمّ در تقویم ایرانیان است. در گاه‌شمار زرتشتیان، این روز برابر با جشن مهرگان می‌باشد. هرچند که این گاه‌شمار با دگرگونی‌های فراوانی روبه‌رو بوده، امّا در روایت کنونی آن، این جشن در دهمین روز مهرماه، که همان روز مهر است، برگزار می‌شود.

اهمّیّت این روز در مقایسه با دیگر جشن‌های باستانی بهتر آشکار می‌گردد، چرا که، بدون تردید، نوروز و مهرگان، مهمّ‌ترین و باشکوه‌ترین جشن‌ها در تاریخ ایران زمین به شمار می‌آیند. نوروز پیش‌درآمد سبزی و رویش در زمین و طبیعت بوده، و مهرگان، سرآغاز اعتدال پاییزی، زمان برداشت کِشته‌ها و پاس‌داری از پیمان‌های اجتماعی و انسانی است. ابوریحان بیرونی نیز، به نقل از سلمان فارسی، می‌نویسد که خداوند برای زینت بندگان خود، یاقوت را در نوروز، و زِبَرجَد را در مهرگان بیرون آورد و فضل این دو روز بر روزهای دیگر، مانند فضل یاقوت و زِبَرجَد است بر جواهرهای دیگر.

در افسانه‌ها و باورهای باستانی ایرانیان، می‌توان این جشن را از پس دو موضوع به ظاهر متفاوت مشاهده نمود. نخست آن که جشن مهرگان در بزرگ‌داشت ایزد مِهر، بزرگ‌ترین خدای ایرانی، یادگار میترای باستانی، و یکی از بزرگ‌ترین ایزدان و امشاسپندان اَوِستایی برگزار می‌شود. فرشته یا خدای مهر، ایزد روشنایی خورشیدی و پیمان آسمانی است، که مهربانی خدای‌گونه را با سخت‌گیری ناشی از اجرای قانون مینویی آفرینش در هم می‌آمیزد. مهر، پاسدار همه‌ی پیمان‌ها است و از بین برنده‌ی بیدادگران. هم‌چنین روز مهرگان، در روم باستان، زمان زایش خورشید بوده، و در اثر مرور زمان به روزی دیگر کشیده شد، تا جایی که با آیین مسیحی در هم آمیخت، و از آن رو است که روز میلاد مسیح را در آن روز، روز مهر یا میترا، جشن می‌گیرند.

در دیگر سو، در افسانه‌ها آمده است که پس از دور شدن فر ایزدی از جمشید جم و پایان شهریاری این پادشاه پیشدادی، بیوراسب، همان آژی‌دهاک یا ضحّاک، بر او چیره شده و دورانی هزارساله از بیداد و ستم را بر ایران زمین پدید می‌آورد. امّا سرانجام، فریدون پیشدادی، با تکیه بر خیزش مردمی کاوه‌ی آهنگر، سرزمین اهورایی را از دست اهریمن خون‌ریز می‌رهاند. وی بیوراسب را در کوه دماوند زندانی کرده، درفش کاویانی را به نشانه‌ی آزادی و سرافرازی ایرانیان برمی‌افرازد، و به پاس این پیروزی، در روز مهر از مهر ماه، جشنی بزرگ برپا می‌نماید، همان‌گونه که در نوروز معمول بود.

گویند که در این روز، فرشتگان به یاری کاوه و فریدون شتافتند، از این رو است که پادشاهان، در این روز، جشنی برپا کرده، از فرشتگان برای هلاک بدی‌ها کمک می‌خواهند، و آن گاه به زیردستان و مردمان مهربانی می‌کنند و همگی در کنار یک‌دیگر به پای‌کوبی و دست‌افشانی پرداخته، سفره‌یی از هفت میوه، همانند سیب و انار و انگور سفید و انجیر و ترنج و بِه و عناب، گسترانده و باده می‌نوشند.

روز مهر و ماه مهر و جشن فرّخ مهرگان
مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان (مسعود سعد سلمان)

دیوانه‌های زنده

می‌خواهم موضوعی را برای‌تان تعریف کنم. سعی کنید تا خوب این صحنه‌ها را پیش چشمان خود مجسّم نمایید.

فرض کنید مایی که امشب در این جا نشسته‌ایم، ناگهان یک نفر از در وارد شود، و برای‌مان صحبت کند. تأثیر حرف‌های او به گونه‌یی است که زمانی که از این محلّ خارج می‌شویم، همگی دیوانه‌ایم، دیوانه‌هایی زنده. دیوانه‌هایی که دیوانگی خود را به مردمان انتقال می‌دهند تا آن‌ها هم دیوانه شوند. بعد از چند روز، بیست میلیون نفر از جمعیّت ایران را دیوانه‌هایی تشکیل می‌دهند که خود را زنده می‌دانند، دیوانه‌های زنده.

آیا این صحنه و این شرایط را تصوّر کردید؟ آیا قابل تجسّم کردن هست؟ کمی دور از ذهن به نظر می‌رسد، این طور نیست؟ ولی آیا می‌توانید خود را، ولو در عالَم خیال، در بطن چنین شرایطی قرار دهید؟

پس بدانید که ما اکنون در چنین شرایطی هستیم. می‌توانیم خود را دیوانه بنامیم و مردمان شهرمان را زنده کنیم، و نیز می‌توانیم دست روی دست گذاشته، و مثل آدم‌های عاقل، کاری به کار دیوانه‌هایی که خود را زنده می‌نامند، نداشته باشیم. باور ندارید؟ حتماً می‌پرسید این یاوه‌ها و دیوانه‌گویی‌ها برای چیست؟ پس بیایید برای بررسی دقیق‌تر این وضعیّت، ابتدا، نقبی به تاریخ بزنیم، به زمان اظهار امر حضرت نقطه‌ی اولی.

زمانی را در نظر آورید که کلام ایشان و روح معجزآسای الهی در وجود 18 نفر از پاک‌ترین انسان‌های کُره‌ی خاکی دمیده شد. 18 نفر که در عرض چند روز دیوانه‌ترین افراد زمین شدند. دیوانه‌های زنده، دیوانه‌های حیّ! ناگهان جنب و جوش عظیمی کشور ایران را فراگرفت، به طوری که پس از گذشت یک سال، 2 سال یا 3 یا 4، نمی‌دانم، پس از گذشت چند سالی، بیش از یک‌سوّم جمعیّت ایران دیوانه شدند، شاید حدود 350 هزار دیوانه، دیوانه‌های زنده. تأثیر اِقدام سیل‌آسای حروف حیّ، در آن سال‌ها، در جهت تبلیغ امر محبوب‌شان، با وجود مصایب و مرارت‌های وصف‌ناشدنی، یک‌سوّم ایرانیان را فراگرفت.

اکنون پس از گذشت 160 سال از آن وقایع طلایی، توجّه شما عزیزان را به این بخش از پیام معهد اعلی جلب می‌کنم که می‌فرمایند: «...در اقدامات مؤمنین اوّلیّه که در شرایط بس نامعلوم و تنها با اتّکا به نیروی ایمان خویش پیش رفتند و به تبلیغ امرالله ادامه دادند، تفکّر کنید...» و نیز در همان پیام می‌فرمایند: «...تصوّر نمایید که اگر قیام شجاعانه‌ی هجده نفر نفوس مبارکه، موجب فتوحات عظیمه‌یی برای استقرار و توسعه‌ی امر مبارک، نه تنها در ایران، بلکه در سراسر عالم شده، حال قیام بیست هزار نفر راهنما، فوجی از عاشقان روی جمال اقدس ابهی، که تعدادشان بی‌درنگ یاد بیست هزار نفوس مخلصه‌یی که خون مطهّر خویش را برای سقایت شجره‌ی مبارکه‌ی امرالله ایثار نمودند، زنده می سازد، چه ثمرات ارزنده‌یی به بار خواهد آورد....»

بیت العدل اعظم الهی، یاران و پیروان امر جمال اقدس ابهی در ایران را، در این بُرهه‌ی زمانی، با حروف حیّ مقایسه کرده‌اند. البتّه با یک تفاوت. با یک تفاوت باورنکردنی، و آن این که حروف حیّ در آن زمان، تنها 18 نفر بودند، و حال آن که، اکنون در ایران، چندین هزار حروف حیّ داریم، حروف دیوانه و زنده. آن 18 نفر بر روی یک‌سوّم ایران تأثیر گذاشتند، و اینک نوبت ماست که باید خود را نشان دهیم.

کمی حساب و کتاب سرانگشتی، نکته‌یی عجیب را یادآور می‌شود، و از مقایسه‌ی احبّای امروز ایران با حروف حیّ...، وای خدایا. فکر کنید، اگر تنها 18 نفر از ما، چونان حروف حیّ، دیوانه‌وار، امر مولای خود را به کار بندیم و به نشر نفحات تعالیم یزدانی پردازیم، ظرف چند سال آینده، کم‌تر از 5 یا 6 یا حتّی 10 سال، بیست میلیون دیوانه‌ی زنده در ایران خواهیم داشت. این طور فکر نمی‌کنید؟

شاید با این توصیف، بتوان تحقّق وعده‌ی «یَدخُلونَ فی دینِ اللهِ اَفواجاً» را تصوّر کرد، و حال چه گونه بایستی این وظیفه را، یا شاید بهتر باشد بگوییم، این عهد را، وفا نماییم؟ هر کدام از ما در کجای این راه قرار داریم؟ وای خدایا...!

پی‌نوشت: نقل قول از پیام بیت العدل اعظم الهی به تاریخ 7 اکتبر 2005.

هر چه بر سر ما می‌رود...

هر چه می‌گویم مشکل ما با این جماعت بی‌سواد و بی‌فرهنگ، تعالیم بهایی نیست، می‌گویید نه، و تا به کسی می‌رسید، وحدت عالم انسانی و تساوی حقوق رجال و نساء و لزوم تحقّق صلح عمومی را به میان می‌کِشید!!

مثلاً همین امروز، یک فرد تحصیل‌کرده و خارج‌رفته، در حال خواندن شعری از حافظ از روی سررسید بود و به این جا رسید که «هر چه بر سر ما می‌رود، ارادت اوست» و او این گونه خواند که هر چه بر سر ما می‌رود، اراده‌ی اوست!

چشم‌تان روز بد نبیند و گوش‌تان شب بد نشنود، چنان اَلَم‌شنگه‌یی به پا کرد که بیا و ببین. تفسیر او را ببینید و آن وقت قضاوت کنید که من چه می‌گویم و آن جا چه کشیدم. او گفت که این هم از کلاه‌برداری این آقایان است، بیچاره حافظ!، و این طور به مردم فهمانده‌اند که هر بلایی بر سرشان می‌آید، اعمّ از فقر و جنگ و فحشا و غیره، همگی از اراده‌ی او است، و به همین دلیل هم هست که هیچ کس سر مخالفت با این‌ها برنمی‌دارد و صدایی از گلویی برنمی‌خیزد، چرا که می‌دانند هر چه بر سرشان می‌رود، اراده ی او است.

البتّه صحبت به این جا که رسید، مسیر دیگری پیدا کرد، وگرنه آن شخص حتماً می‌خواست ضمیر «او» را هم تفسیر کند، و لابدّ می‌گفت که «او» هم همان رهبر معظّم است، و یا شاید هم می‌گفت مهدی موعود است که در چاهی خوابیده و همه‌ی ما را بر سر کار گذاشته است.

باور بفرمایید که او مدرک لیسانس دارد و عاشق خواندن کتاب‌هایی تاریخی در خصوص داریوش و کوروش است، به تازگی هم ملّیّت کانادایی پیدا کرده است. خوب، حالا شما که شاگرد اوّل کلاس‌های روحی بوده‌اید و درس گفت‌وگوهای هدف‌مند را تجربه کرده‌اید، لطفاً به من کمک کنید که باید جواب این دوست‌مان را چه بدهم. البتّه خواهش می‌کنم ابتدا خودتان را جای من، و در آن حال و هوا، تصوّر کنید، و بعد پاسخ دهید. چرا که در آن لحظه، سادگی و بی‌اهمّیّتی این موضوع، با اوّل و آخر بی‌ربطش، در مقایسه با مطالب عمیق و پیچیده‌یی که ذهن ما را به خود مشغول کرده، از یک طرف، و حرارت و شوقی که هم‌صحبت من در بحث از خود نشان می‌داد، از طرف دیگر، جای هیچ گونه عکس‌العمل و پاسخی را برای من باقی نگذاشته بود.

امّا به راستی، هر چه بر سر ما می‌رود، از کجا آب می‌خورَد؟!!

حکایت آخوند جماعت

بعد از مدّت‌ها برگشتم. دلیل رفتن و نیامدنم هر چه بود، بمانَد. امّا دلیل برگشتنم بسیار جالب است.

امروز به محض خریدن روزنامه‌ی اعتماد، سخن آقای مصباح یزدی، به عنوان تیتر نخست در ستون خبری، توجّهم را جلب کرد، که ایشان فرموده‌اند فیلم و رمان و اینترنت از مظاهر فساد هستند و جوانان باید از آن‌ها دوری نمایند. ایشان دلیل بسیار منطقی و موجّه خود را از این حرف، اتلاف وقت جوانان بر سر اینترنت و غیره می‌دانند که باعث می‌شود تا نتوانند بر سر منبر آقایان، که همانا از دوازده هزار ختم قرآن برتر است، بنشینند: «...فسادهای فرهنگی نشأت گرفته از برنامه‌های تبلیغاتی دشمن است و زمان زیادی از عمر جوانان به پای این‌ها تلف می‌شود، ...نشستن پای منبر برای یاد گرفتن علم و جلوگیری از شبهات از دوازده هزار ختم قرآن بالاتر است.»!

خوب تکلیف این مملکت و بسیاری از طرفداران این آقا، که داعیّه‌ی نجات اسلام را دارند، روشن است. آن‌ها اینترنت را، که اگر نگوییم همه‌ی پیشرفت‌ها، به راحتی می‌توانیم بگوییم بیش‌تر دستاوردهای علمی روز جهان، از پزشکی و دارویی گرفته تا نجوم و ارتباطات و غیره، همگی مدیون آن است، نادیده گرفته و مظهر فساد می‌دانند، و طبیعی هم هست که چنین بگویند، چرا که همین پیشرفت‌ها است که جوانان را از گوش‌دادن به چرندیات آقایان خلاص نموده است. شما بودید چه می‌گفتید؟ جالب این جا است که وی این را بر زبان رانده و علنی گفته و ظاهرسازی هم نکرده است!

امّا کاش این همه‌ی ماجرا بود. دیروز روزنامه‌ی ایران هم در تیتر نخست خود، فرمایش مقام معظّم رهبری را آورده بود که فرموده‌اند: «...ملّت و کشور ایران باید به مرحله‌یی از توانایی برسد که به عنوان مرجع علمی دنیا شناخته شود و هر محقّق و دانشمندی که خواهان اطّلاع از آخرین دستاوردهای علمی است خود را نیازمند به فراگرفتن زبان فارسی بداند...»!

البتّه در این که ایرانیان شایستگی‌هایی بیش از این‌ها دارند، شکّی نیست، امّا یک بار دیگر متن سخنرانی را بخوانید. باز به همان اینترنت فکر کنید و یا اصلاً صحنه‌یی از سالن ارتباطات ناسا یا همان برج مراقبت فضایی را مجسّم نمایید، که یک‌باره همگی متوجّه شوند آن چه را که در پیش رو دارند نمی‌توانند بخوانند و از کارشناسان زبان کمک بگیرند، و آخر سر یکی بگوید من این زبان را می‌شناسم، فارسی است. آن گاه همه مجبور باشند فارسی را یاد بگیرند، چرا که سفینه‌یی که هم‌اکنون در حال خروج از جوّ است، نیاز به دریافت فوری فرامین ایشان دارد، و حال، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل!

امّا از شوخی که بگذریم، تا دیروز، آقایان ارزشی برای زبان فارسی و ملّیّت ایرانی قایل نبودند و همیشه دم از اسلام و فرهنگ اسلامی و تمدّن اسلامی می‌زدند، ولی امسال، همین آقا اتّحاد ملّی را شعار خود ساخته و اینک هم سنگ زبان فارسی را به سینه می‌زند. وای، دقّت کنید، مرجع عالی‌قدر شیعیان جهان سنگ زبان فارسی را به سینه می‌زند!

فکر می‌کنید چرا؟ خوب معلوم است. برای این که به هر ترتیبی که شده، غیرت و تعصّب ملّی و ناسیونالیستی فرهنگ‌دوستان ایرانی را جلب کند و با خود هم‌داستان نماید. مگر در بحث انرژی هسته‌یی همین کار را نکردند؟

امّا یکی پیدا نمی‌شود تا به این مردم ساده بفهماند که این‌ها همه حقّه‌بازی است، تا به قول آقای مصباح یزدی، جوانان را به پای منبرها بکشانند. آن‌ها که دل‌شان به حال فرهنگ ایرانی یا حقّ مسلّم ما نسوخته، بلکه می‌خواهند با این حرف‌ها جیب خود را پر کنند. مگر در مورد سدّ سیوند و خطر از بین رفتن آثار باستانی چه کردند، و یا در مورد فیلم 300؟ اصلاً چرا راه دور برویم، همین دو روز پیش خبر حرّاج سرِ کنده‌شده‌ی سرباز هخامنشی از تخت‌جمشید را، که تا چند روز دیگر در پاریس انجام می‌شود، نوشتند، و در ادامه نیز تعلّل آقایان و نقص مدارک پرونده در جلوگیری از این اقدام، آشکارا رو شد، تا جایی که حتّی عدّه‌یی پیشنهاد شرکت در حرّاج را نیز مطرح نمودند، به عنوان آخرین راه برای بازپس‌گیری گنجینه‌ی ملّی.

به یاد اتّفاقی افتادم که برای حکیم ابوالقاسم فردوسی و شاهنامه‌اش افتاد. منظورم بی‌حرمتی محمود غزنوی، حاکم وقت، است که از قضای روزگار، خود را مرجع همه‌کاره‌ی مسلمانان هم می‌دانست. آیا بالاتر از خدمتی که فردوسی به زبان فارسی کرد، سراغ دارید؟

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

اکنون تغییر رفتار سلطان محمود را نیز به خاطر آورید، و همه ی آن‌ها را با سخنان آقای رهبر مطابقت دهید.

امروز یکی از دوستان، داستان جالبی را تعریف کرد که بی‌ربط به موضوع نیست و برای ختم کلام هم مناسب است:

روزی از روزها، یک بچّه شغال به نزد پدرش می‌رود و می‌گوید: پدر، عجله کن که یک لانه‌ی پر از مرغ پیدا کردم. پدر، امّا، با خونسردی پاسخ می‌دهد: پسرم، خوشحال نباش، من و عموهایت سال‌ها است که از آن باخبریم، ولی آن مرغ‌ها از آنِ یک آخوند است، و ما تاکنون جرأت نزدیک شدن به آن جا را نداشته‌ایم، چرا که اگر صاحب‌شان فتوی دهد، این مردم از همه جا بی‌خبر، یک‌شبه نسل ما را منقرض می‌کنند، تو هم هرگز به آن جا نزدیک نشو.

...و این است حکایت آخوند جماعت. زیاده جسارت، جان‌تان خوش.

سالی که گذشت - 1385

سالی که گذشت، سال 1385 خورشیدی برابر با 163 بیانی بود، که توجّه به رویدادهای رخ‌داده در آن، می‌تواند از نظر جامعه‌ی بهایی ایران حایز اهمّیّت فوق‌العادّه‌یی باشد. به تعدادی از برجسته‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم:

1. کنفرانس سالیانه‌ی بهایی در مورد توسعه‌ی اجتماعی و اقتصادی

در چند سال اخیر، بهاییان سراسر عالم، به رویکردی سیستماتیک و فزاینده در توسعه‌ی اجتماعی و اقتصادی جامعه‌ی خود، با توجّه به فعّالیّت‌های اساسی مطرح‌شده در نقشه‌ی بیت‌العدل اعظم الهی، یعنی کلاس‌های کودکان و نوجوانان، گروه‌های مطالعه، و جلسات دعا، دعوت شده‌اند.

در کنفرانس سالیانه‌ی بهایی، در مورد توسعه‌ی اجتماعی و اقتصادی، شرکت‌کنندگان در پی یافتن راه‌هایی برای درک بهتر این فعّالیّت‌های اساسی و نیز برنامه‌ریزی در خصوص اقدام هر چه بیش‌تر در زمینه‌ی توسعه‌ی اجتماعی و اقتصادی بودند.

خانم ربکا مورفی، عضو هیأت مشاورین قارّه‌یی در امریکا، می‌گوید: «تربیت روحانی اطفال، بخش بنیادی توسعه‌ی اجتماعی را تشکیل می‌دهد.» او در نطق خود، با عنوان «حفظ احترام انسانی»، توضیح می‌دهد که چه‌گونه این فعّالیّت‌های اساسی باعث جهشی عظیم در ترقّی عالم بشری خواهند شد.

کنفرانس مزبور که در تاریخ 20 تا 23 دسامبر 2006، برابر با 29 آذر تا 2 دی‌ماه 1385، در اورلاندو فلوریدا در ایالات متّحده‌ی امریکا، و به همّت بنیاد «اعتماد ربّانی»، بنیاد خیریّه‌یی ملهم از تعالیم بهایی، برگزار شد، 685 نفر از بهاییان عالم به اتّفاق افراد هم‌فکری از بیش از 20 کشور جهان، به بررسی موضوع «شناسایی چالش‌های جهان در خطر» پرداختند.

داگلاس و. پایک، عضو هیأت اُمنای بنیاد اعتماد ربّانی، می‌گوید: «این کنفرانس نمایان‌گر تمایل بسیار خیل عظیمی از بهاییان، در شناسایی بیماری‌های اجتماعی و مادّی جهان، و ارایه‌ی راه‌حلّ‌های قابل اجراء و انعطاف‌پذیر برای تسکین آلام انسانی است.» در این گردهمایی بر چگونگی شناسایی مشکلات روبه‌روی عالم بشری، از سوی افراد و جوامع بهایی، و نیز سازمان‌های ملهم از تعالیم بهایی، تمرکز گردید.

خانم مورفی نیز، با توجّه به نقش مشورتی اعضای هیأت مشاورین قارّه‌یی در پروژه‌ی توسعه‌ی اجتماعی و اقتصادی بهایی، می‌گوید که نخستین وظیفه‌ی بهاییان در این زمان، در جهت توسعه، این است که وحدت عالم انسانی را بنیاد گذارند: «حضرت بهاءالله می‌فرمایند که رفاه عالم انسانی و صلح و امنیّت در آن متحقّق نخواهد شد مگر آن که، و تا وقتی که، وحدت در آن برقرار شود.» وی در ادامه می‌افزاید: «بنابراین هیچ کاری از جانب ما و هیچ مقدار پول و یا مطالعه‌ی علمی در این زمینه، نخواهد توانست امنیّت بشریت را ضمانت نماید، مگر آن که اتّحاد در آن برقرار شود. پس وظیفه‌ی ما در این زمان، توسعه در جهت بنیان نهادن وحدت عالم انسانی است.»

ویلیام ای. دیویس، رییس محفل روحانی ملّی امریکا، در نطقی با عنوان «ارزش‌های کلیدی در شکل‌دهی جامعه برای رشد و توسعه»، می‌گوید که احبّاء باید تمرکز و تأکید ویژه‌یی بر کمک به افراد جوان جامعه نمایند: «هیچ فعّالیّتی حیاتی‌تر از تربیت روحانی کودکان و نوجوانان نیست.»

در کنفرانس، افزوده بر سخنرانی در موضوع مزبور، کارگاهی دو روزه با تمرکز بر موضوعاتی خاصّ، هم‌چون نژادپرستی و رابطه‌ی آن با مادّه‌گرایی، انعطاف‌پذیری در توسعه، اهمّیّت خدمت به عالم انسانی، و نقش حیاتی تربیت در توسعه، تشکیل شد. در این کنفرانس نشریّه‌یی با عنوان «در خدمت ویژگی‌های خوب مشترک» توزیع گردید، و نیز رساله‌ی 20 صفحه‌ییِ «هم‌تراز کردن توسعه با نیروهای سازنده»، در تشریح علل ناکارامدی روش سنّتی در توسعه‌ی اجتماعی و اقتصادی، و اهمّیّت درک وحدت به عنوان عاملی در افزایش حمایت از فعّالیّت‌های افراد در جهت توسعه، در اختیار شرکت‌کنندگان قرار گرفت.

2. شروع به کار سایت اینترنتی «بانک رسانه‌یی بهایی»

مرکز جهانی بهایی، در تاریخ 16 جون 2006، اقدام به تأسیس سایت اینترنتی جدیدی، شامل بیش از 2500 عکس، در رابطه با دیانت بهایی نمود. این سایت، به طور مرتّب، با افزودن عکس‌های جدید به‌روزرسانی می‌شود، و سرانجام فایل‌های صوتی و تصویری را نیز در بر خواهد گرفت.

هدف مرکز جهانی بهایی از تأسیس این سایت، فراهم‌آوردن امکاناتی جهت افراد و مؤسّسات گوناگون، مانند ناشران، روزنامه‌نگاران، تهیّه‌کنندگان برنامه‌های صوتی و تصویری، و دارندگان سایت‌های اینترنتی است، تا به مجموعه‌یی بی‌نظیر از تصاویر جهان بهایی دسترسی داشته باشند. مراجعان به این سایت، با نشانی media.bahai.org، قادر خواهند بود در میان عکس‌های با کیفیّت بالا، و بر اساس موضوع‌های فعّالیّت‌های جامعه، افراد و تشکیلات، ساختمان‌ها و اماکن، و تاریخ و رویدادها، به جست‌وجو پرداخته، و سپس به بارگذاری و یا به‌اشتراک‌گذاری عکس‌ها، حتّی به صورت مجموعه‌ی فایل‌های zip اقدام نمایند.

3. شرکت نمایندگان بهایی در اجلاس وضع زنان در سازمان ملل

12 دختر جوان بهایی، به همراهی 36 زن و مرد از 27 کشور جهان، به نمایندگی از جامعه‌ی بهایی کشورهای خود، در اجلاس کمیسیون وضع زنان سازمان ملل متّحد، که از 26 فوریه تا 9 مارچ 2007، برابر با 7 تا 18 اسفند 1385، ادامه داشت، شرکت کردند.
در این اجلاس که با موضوع اصلی «رفع همه‌ی انواع تبعیض و خشونت بر علیه دختران» برگزار شد، نمایندگان بهایی بر اصل تساوی بین دختران و پسران تأکید کرده، و در شرایطی که سنّت‌های مذهبی بر روی رسوم تبعیض‌آمیز تمرکز دارند، دیدگاهی بی‌نظیر و الگویی عملی را برای آینده‌ی بشریّت ارایه نمودند.

4. ردّ رسمیّت آیین بهایی از سوی حکومت مصر

پس از حدود 9 ماه کش و قوس حقوقی در دادگاه‌های مصری، سرانجام دیوان عدالت اداری مصر، خواسته‌ی بهاییان را، مبنی بر ذکر این آیین در کارت‌های شناسایی افراد و دیگر اسناد رسمی، رد کرد.

جریان از آن جا آغاز می‌شود که یک زوج بهایی برای افزودن نام دخترشان به گذرنامه‌ی خود، از دادگاه اسکندریّه خواسته بودند تا اجازه‌ی ذکر نام بهایی را بدهد، چرا که، بنا بر قوانین مصر، در همه‌ی اسناد شناسایی، از جمله شناسنامه‌ها و گذرنامه‌ها، دین افراد را ثبت می‌نمایند، و این کار، تا پیش از آن، تنها به صورت یکی از ادیان اسلام، مسیحی، و یا یهودی، انجام می‌شده است. دادگاه مزبور با این درخواست موافقت می‌کند، امّا این حکم بر مذاق متعصّبان افراطی در مصر خوش نمی‌آید، و در اثر تحریک آن‌ها، حکومت رأی به نقض حکم دادگاه می‌دهد و پرونده در مرحله‌ی تجدید نظر به دیوان عدالت اداری واگذار می‌گردد.

سرانجام، دیوان عدالت اداری مصر، در تاریخ 16 دسامبر 2006، برابر با 25 آذر 1385، حکم خود را اعلام نمود، و در آن، آیین بهایی را مذهبی غیر از مذاهب آسمانی نامیده، و آن را با اسلام و ادیان مسیحی و یهودی متناقض خواند. تفکّری که باعث شده بود تا، در دهه‌ی شصت میلادی، جمال عبدالنّاصر رهبر مصر، آیین بهایی را غیر قانونی اعلام کند، و این حکم هم‌چنان پابرجا بماند. امسال نیز شيخ اعظم دانشگاه الازهر، که مرجع مذهبی مصر و بخش عمده‌یی از جهان اسلام به شمار می رود، کيش بهائيّت را فرقه‌یی منحرف و کفرآميز اعلام کرده است، تا بهاییان مصر هم، به مانند ایران، تنها به این دلیل که نمی‌خواهند در بیان ایمان خود دروغ بگویند، و با وجود تلاش انواع سازمان‌های مدافع حقوق بشر در داخل و خارج کشور و حتّی پیشنهاد ذکر نام «دیگر» در اسناد رسمی و شناسایی، با ردّ همه‌ی درخواست‌ها از سوی حکومت مصر، هم‌چنان از کم‌ترین حقوق انسانی خود، از جمله استخدام رسمی، آموزش و پرورش، انجام معاملات بانکی، و خدمات دارویی و بیمه‌یی، بی‌بهره بمانند.

5. ادامه‌ی آزار و اذّیّت‌های دولت ایران بر علیه بهاییان

جامعه‌ی بهاییان ایران، در سال 1385، دور تازه‌یی از آزارهای سازمان‌یافته‌ی دولتی را بر علیه خود تجربه کرد. بازداشت تعداد زیادی از جوانان بهایی، تنها به اتّهام اقدام نیکوکارانه برای آموزش کودکان در مناطق محروم، هجوم ناگهانی به منازل مسکونی و ضبط و توقیف کتاب‌ها و اسناد امری، ادامه‌ی جلوگیری از ورود به دانشگاه‌ها به شکلی مزوّرانه، و دستور مسؤولان عالی‌رتبه‌ی حکومتی در نظارت هرچه‌بیش‌تر بر بهاییان، از جمله مهمّ‌ترین رویدادهای سال گذشته در ایران هستند.

در بهار سال گذشته، روز جمعه 29 اردی‌بهشت 1385، 54 نفر از جوانان بهایی، که سرگرم آموزش به کودکان محروم در مدرسه‌یی در شیراز بودند، با وجود داشتن مجوّز رسمی از شورای اسلامی شهر، و علی‌رغم همراهی با تعداد زیادی از داوطلبان دیگر که در این اقدام خودجوش شرکت کرده بودند، بازداشت شدند. در همان روز یکی از ایشان که زیر 15 سال سنّ داشت، به همراه دیگر داوطلبان که بهایی نبودند، آزاد شدند. 5 روز بعد نیز 14 نفر از جوانان بهایی با قید کفالت و با گذاردن ضمانت‌هایی به ارزش ده میلیون تومان، و 2 روز بعد نیز 36 نفر دیگر، با ضمانت جواز کار به نشانه‌ی تعهّد حضور در دادگاه، آزاد شدند. 3 نفر باقی‌مانده، امّا، تا 24 خردادماه در زندان به سر بردند.

هم‌زمان با این رویدادها، مأموران به 6 خانه مسکونی هجوم برده و اقدام به ضبط کتاب‌ها، دستگاه‌های کامپیوتر، و دیگر اوراق و دفاتر بهاییان نمودند. همه‌ی این‌ها در حالی بود که از آغاز سال 2005، بیش از 125 نفر از بهاییان ایران، در شهرهایی چون طهران، اصفهان، همدان و کرمانشاه، و بدون اتّهامی مشخّص، دستگیر شده بودند. بعضی از این افراد حتّی تا چندین ماه در زندان به سر برده، و در بیش‌تر مواقع ناچار به تحمّل بازجویی‌های طولانی‌مدّت، حبس‌های انفرادی، و نیز انواع شکنجه‌های بدنی و روحی بوده‌اند. تعدادی از این افراد هنوز هم در زندان‌های حکومتی و یا حتّی در محلّ‌هایی نامعلوم زندانی‌اند.

به گفته‌ی خانم بانی دوگال، نماینده‌ی ارشد جامعه‌ی جهانی بهایی در سازمان ملل متّحد، این اقدامات نشانه‌ی دور تازه‌یی از اذّیّت و آزار بر علیه جامعه‌ی بهاییان ایران است. بازداشت‌های دوره‌یی و کوتاه‌مدّت، همراه با هجوم به خانه‌ها و تفتیش وسایل و مصادره‌ی اموال و کتب امری، و یا بازداشت‌های مرتّب و بازجویی‌های طولانی‌مدّت و اعمال انواع شکنجه‌ها، بدون ذکر اتّهامی مشخّص و یا ذکر تاریخ دقیق محاکمه، تنها با وثیقه‌گرفتن دارایی ایشان، بخشی از یک سیاست سازمان‌یافته برای ارعاب جامعه‌ی بهایی و محروم‌ساختن ایشان از حقوق انسانی خود و فرصت‌های ترّقی ایشان می‌باشد.

مصادره‌ی اموال بهاییان ایران هم از جمله اقداماتی است که از اوان انقلاب اسلامی تاکنون ادامه داشته، چرا که، به حکم دادگاه‌های انقلابی، این کار هم از نظر قانونی و هم از نظر شرعی قابل توجیه است. به گزارش مخبر ویژه‌ی سازمان ملل در امور مربوط به مسکن، که در روز 29 جون 2006، برابر با 8 تیر 1385، منتشر شد، فهرست این اموال نه تنها شامل خانه‌ها و زمین‌های کشاورزی است، بلکه اماکن مقدّسه‌یی چون گورستان‌ها و زیارتگاه‌ها را نیز دربرمی‌گیرد. مراحل توقیف نیز گاهی وقت‌ها بدون حضور صاحبان و یا با تهدید و اخراج و خشونت همراه می‌باشد.

در رویدادی دیگر، یکی از نامه‌های محرمانه‌ی دولت ایران، که حاوی دستوری بر علیه بهاییان بود، توسّط گزارش‌گر ویژه‌ی کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متّحد در مورد آزادی دین و عقیده، و با مسؤولیّت سازمان عفو بین‌الملل، منتشر گردید. این نامه، که در فهرست گیرندگان آن، نام‌های وزارت اطّلاعات، عقیدتی سیاسی فرماندهی کلّ قوا، فرمانده‌ی کلّ سپاه پاسداران، فرمانده‌ی نیروهای مقاومت بسیج سپاه پاسداران، فرمانده‌ی نیروی انتظامی، معاونت آگاهی نیروی انتظامی، نماینده‌ی ولیّ فقیه در سپاه پاسداران، رییس سازمان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی و فرمانده کلّ ارتش دیده می‌شود، توسّط رییس ستاد کلّ نیروهای مسلّح امضاء شده، و با دادن حالتی نظامی و امنیّتی به موضوع بهاییان در ایران، سیاست‌های سازمان‌یافته‌ی حکومت را در جهت اضمحلال این جامعه‌ی بی‌گناه آشکار می‌سازد.

در متن نامه، به تاریخ 7 آبان 1384، آمده است: «پیرو گزارشات واصله از فعّالیّت‌ها و تشکیل جلسات مخفیانه‌ی فرقه‌های ضالّه‌ی بهاییّت و بابیّت در طهران و شهرستان‌های کشور، بنا به دستور مقام معظّم رهبری...، ستاد کلّ نیروهای مسلّح مأمور گردیده تا گزارش جامع و کاملی از کلّیّه‌ی فعّالیّت‌های این فرقه، اعمّ از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی، جهت شناسایی کلّیّه‌ی افراد این فرقه‌های ضالّه کسب کند. لذا خواهش‌مند است به مبادی ذی‌ربط ابلاغ فرمایید تا هر گونه اطّلاعاتی در زمینه‌های مذکور از این افراد را به صورت خیلی محرمانه جمع‌آوردی و به این ستاد گزارش نمایید.»

به محض انتشار این نامه از سوی سازمان عفو بین‌الملل، مجامع جهانی و سازمان‌های مختلف به سیاست‌های ایران بر علیه بهاییان اعتراض کردند. سخن‌گوی کاخ سفید به نمایندگی از رییس جمهور ایالات متّحده‌ی امریکا، اتّحادیه‌ی اروپا، وزیر امور خارجه‌ی دولت فرانسه، مجلس نمایندگان اسپانیا و فیلیپین، و برخی از نمایندگان پارلمان هندوستان، به همراهی خبرگزاری‌هایی هم‌چون فرانس‌پرس، رویترز، و نیویورک‌تایمز، این نامه را اقدامی بر خلاف حقّ آزادی دین و مذهب دانسته، و آن را در جهت سیاست‌های خودسرانه و مستبدّانه‌ی دولت جمهوری اسلامی خواندند.

در همین زمینه، نامه‌یی دیگر نیز به دست آمده است که ایجاد محدودیّت‌های شغلی را از سوی مجامع صنفی، بر علیه بهاییان آشکار می‌سازد. در این نامه که از طرف رییس مجمع امور صنفی تولیدی و خدمات فنّی کرمانشاه صادر شده، خطاب به اتّحادیّه‌ی صنف باطری‌سازان این شهرستان آمده است: «مقتضی است با توجّه به درخواست کتبیِ... مدیریّت محترم اماکن عمومی، صورت اسامی فرقه‌ی بهاییّت تحت پوشش آن اتّحادیّه جهت بهره‌مندی حدّاکثر ظرف مدّت یک هفته از این تاریخ به این مجمع اعلام فرمایید.»

در نامه‌یی دیگر هم، که در تاریخ 28 مرداد 1385، از سوی مدیر کلّ دفتر سیاسی وزارت کشور، خطاب به معاونان سیاسی امنیّتی استان‌داری‌های سراسر کشور صادر شده، آمده است: «...برابر گزارش‌های ارسالی، برخی از عناصر فرقه‌ی ضالّه‌ی بهاییّت، تحت پوشش فعّالیّت‌های اجتماعی و اقتصادی اقدام به ترویج و تبلیغ مرام بهاییّت می‌نمایند. از آن جا که این فرقه غیر قانونی است و از سوی سازمان‌های بین‌المللی و محافل صهیونیستی مورد بهره‌برداری علیه نظام جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد، خواهش‌مند است دستور فرمایید دستگاه‌های مربوطه با ظرافت و حساسیّت، رفتارهای اجتماعی آن‌ها را کنترل و مدیریّت نمایند. ضمناً اطّلاعات خواسته شده را طبق فرم پیوست تکمیل و تا پانزده شهریور جهت بهره‌برداری به این معاونت ارسال دارند.» در فرم پیوست هم فهرستی از اطّلاعات، شامل «شهرستان، تعداد جمعیّت، وضع مالی (درآمد، شغل)، تعامل اجتماعی، اختلافات اجتماعی، فعّالیّت سیاسی اجتماعی، عنصر اصلی، ارتباط با محافل خارجی، و محلّ دفن اموات» خواسته شده است.

اهمّیّت این نامه، افزوده بر نمایش تلاش مخفیانه‌ی دولت بر شناسایی و تحت‌نظرگیری بهاییان برای آزار و اذّیّت ایشان، نشان‌دهنده‌ی نوع اطّلاعاتی است که دولت درصدد کسب آن‌ها است، اطّلاعاتی که در بیش‌تر مجامع، خصوصی و بسیار حسّاس تلقّی می‌شود. حتّی در این نامه، از فعّالیّت‌های سیاسی بهاییان پرسش به میان آمده است، در حالی که همگان نیک می‌دانند که عدم دخالت در امور سیاسی، یکی از شفّاف‌ترین آموزه‌های آیین بهایی به شمار می‌رود. شایان ذکر است که تصویر همه‌ی این نامه‌ها از سوی کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل منتشر، و در سایت سرویس خبری جهانی بهایی نیز موجود است.

در خبری دیگر، مرکز اسناد حقوق بشر ایران (IHRDC)، شامل گروهی از کارشناسان و حقوق‌دانان بین‌المللی که در مارچ 2003 تأسیس شده است، در گزارشی 60 صفحه‌یی، که در تاریخ 17 ژانویه2007، برابر با 27 دی‌ماه 1385، منتشر گشت، به مطاله‌ی انگیزه‌های آزار بهاییان ایران از انقلاب سال 1979 تاکنون می‌پردازد. در این گزارش آمده است که روحانیون شیعه، از دهه‌ی 1950، و با اوج انقلاب اسلامی در دهه‌ی 1980، دین بهایی را به عنوان فرقه‌یی منحرف از اسلام و مرتدّ معرّفی کرده‌اند، و با ایجاد یک الگوی رفتاری متعصّبانه و کورکورانه، اذهان عمومی را برای تبلیغ بر ضدّ بهاییان، به اتّهام جاسوسی برای کشورهای غربی و فعّالیّت‌های مجرمانه‌ی ضدّ انقلابی آماده نموده، تا بتوانند هر گونه محرومیّت اجتماعی و آزارهای سازمان‌یافته را بر علیه ایشان توجیه نمایند.

امّا انواع آزارهای حکومت ایران بر علیه بهاییان، به تبعیض و شکنجه خلاصه نمی‌شود، بلکه این حکومت از ابتدای تأسیسش، هجوم تبلیغاتی وسیعی را برای تخریب وجهه‌ی پیروان این آیین در میان مردم ایران پی گرفته است، تا جایی که در سال گذشته، کیهان، روزنامه‌ی صبح طهران، که زیر نظر دفتر رهبری اداره می‌شود، اقدام به چاپ بیش از 30 مقاله‌ی توهین‌آمیز نموده است. طرّاحان این پروژه که خود را پشت شخصیّتی به نام مهناز رؤوفی پنهان کرده‌اند، در حالی که وی را بهایی تازه مسلمان شده می‌نامند، سعی در معرّفی پیروان بهایی به صورت افرادی دورو نموده‌اند که با تبلیغ آیین خود، نفع شخصی را دنبال نموده، و در بدبختی هر چه بیش‌تر مردم ستم‌کشیده‌ی ایران، بیش‌ترین سهم را دارند. آن‌ها توهین‌هایی از این دست، به علاوه‌ی اتّهام جاسوسی و هم‌دستی با سیاست‌های استکباری کشورهایی چون انگلیس و اسراییل را، چون همیشه، دست‌مایه‌ی نوشتن داستان‌هایی، به نام وی نموده، و با استفاده از انواع افتراهای واهی بر علیه بهاییان و تشکیلات اداری بهایی، و حتّی ارسال کتاب‌های چاپ‌شده از سوی وی به در منازل افراد، و نیز دعوت جوانان بهایی به مناظره در سایت‌های اینترنتی، سعی در تخریب روحیّه‌ی پیروان این آیین نموده‌اند.

واپسین اقدام مذبوحانه‌ی دولت ایران بر علیه پیروان آیین بهایی در این کشور، در سال گذشته، در مسأله‌ی جلوگیری از ورود جوانان بهایی و عدم نام‌نویسی ایشان در دانشگاه‌ها خودنمایی کرد، امّا این بار به شیوه‌یی تازه.

پس از 25 سال از تبعیض در دستیابی به تحصیلات عالیّه، در سال 1383، دولت اعلام کرده بود که فیلد مذهب را از فرم نام‌نویسی آزمون ورودی دانشگاه‌ها حذف کرده است. دانش‌آموزان بهایی با تهیّه‌ی این فرم‌ها متوجّه شدند که به جای فیلد مذهب، سؤال از نوع دینی شده است که فرد در دوران تحصیل آن را مطالعه نموده و اکنون آماده‌ی پاسخ‌گویی به پرسش‌های مربوط به آن است. از آن جایی که دانش‌آموزان بهایی تعالیم دین اسلام را در مدرسه آموخته‌اند، آن را انتخاب کردند، امّا با دریافت کارت‌های شرکت در آزمون دیدند که دین آن‌ها اسلام ذکر شده، و نه دینی که قرار است امتحان دهند. این مسأله با واکنش سریع جوانان بهایی مواجه گشت، اتّفاقی که در سال بعد، یعنی سال 1384، هم روی داد.

امّا در سال گذشته، سال 1385، این اعتراض‌ها نتیجه داد و تعداد 191 نفر از جوانان بهایی توانستند آزمون ورودی را، حتّی با رتبه‌های بالا، پشت سر گذاشته و بسیاری از آن‌ها هم در دانشگاه‌های مورد نظر خود ثبت نام کنند. ولی این پایان ماجرا نبود، چرا که بعد از چند روز، دانشگاه‌ها اقدام به اخراج تدریجی این دانش‌جویان نمودند. تا جایی که در یک مرحله 70 نفر از ایشان از ادامه‌ی تحصیل ممنوع شدند.

در همین رابطه، نماینده‌ی جامعه‌ی جهانی بهایی در سازمان ملل، نامه‌یی را به دست آورد که در آن به مدیران دانشگاه‌های پیام نور دستور داده شده تا از نام‌نویسی دانش‌جویان بهایی خودداری نمایند. دانشگاه پیام نور گسترده‌ترین دانشگاه ایرانی است که آموزش مکاتبه‌یی را نیز در برنامه‌ی خود دارد.

این نامه که تأییدی دیگر بر دورویی سیاست‌های مسؤولان حکومتی است، از طرف حراست مرکزی دانشگاه پیام نور، و با سربرگ وزارت علوم تحقیقات و فنّاوری، در تاریخ 11 آبان 1385، خطاب به رؤسای تمام مراکز صادر شده، و در آن، بر حکم جلوگیری از نام‌نویسی دانش‌جویان بهایی و یا اخراج دانش‌جویان ثبت‌نام‌شده تأکید شده است: «حسب مصوّبه‌ی شورای انقلاب فرهنگی و دستور وزارت اطّلاعات و حراست کلّ سازمان مرکزی دانشگاه پیام نور، بهاییان نمی‌توانند در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی ثبت نام کنند. لذا در صورت مشاهده، ضمن گزارش امر، از ثبت نام ایشان جدّاً خودداری به عمل آمده، و در صورت ثبت نام شدن، اخراج گردند.»

تا پایان سال، 30 نفر از دانش‌جویان بهایی، از دانشگاه‌های پیام نور سراسر کشور اخراج شدند، تا هم‌چنان تبعیض در ادامه‌ی تحصیلات عالیّه، یکی از محرومیّت‌های جامعه‌ی بهاییان ایران در این سال‌ها باشد.

در پایان نیز، مقاله‌یی را می‌خوانیم که در رابطه با تضییقات وارده بر بهاییان ایران، از سوی سرویس خبری جهانی بهایی و در سایت رسمی جامعه‌ی جهانی بهایی قرار گرفته است:

«بهاییان ایران، با استقامت در برابر تضییقات وارده، اعتقاد راسخ خود را بر آیینی جهانی به اثبات رساندند.
در طول تاریخ امر، بهاییان ایران همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته‌اند. از میانه‌های سده‌ی 1800 میلادی تاکنون، بیست‌هزار نفر از پیروان این آیین، به دست اولیای امور حکومتی و یا انبوه مردم عامّه کشته شدند، تا نفوذ فساد و بدعت در آیین آسمانی اسلام، بیش‌تر مشخّص شود.

در قرن بیستم، ظهور خشونت‌های دوره‌یی، متوجّه بهاییان ایران بوده است، و در بیش‌تر اوقات، حکومت از بهاییان در جهت منافع خویش سوء استفاده نموده است. برای مثال، در سال 1933، برابر با 1312، مطبوعات بهایی توقیف شدند، ازدواج‌های بهایی به رسمیّت شناخته نشد، و بهاییان از بسیاری از خدمات عمومی محروم گشتند. در سال 1955، برابر با 1334 هم، حکومت اقدام به تخریب مرکز ملّی بهاییان در طهران نمود.

بهاییان نیک می‌دانند که چنین الگویی از آزار و اذّیّت‌ها، در نتیجه‌ی سوء تفاهم و هراسی است که در هنگام ظهور آیینی تازه، ایجاد می‌گردد. این الگو در طول قرون متمادی تکرار شده است، و در واقع، همه‌ی ادیان بزرگ آسمانی در ابتدای پیدایش خود با چنین ظلمی روبه‌رو بوده‌اند.

در سال 1979، برابر با 1357، با استقرار حکومت جمهوری اسلامی در ایران، آزارها ابعاد تازه‌یی به خود گرفت. به این صورت که تبدیل به سیاست رسمی حکومت گشت و روشی سازمان‌یافته و سیستماتیک را دنبال نمود. از این سال، بیش از 200 نفر از پیروان بهایی اعدام و کشته شدند، صدها تن به زندان افتادند، و ده‌ها هزار نفر از شغل‌های خود، و یا از حقوق بازنشستگی، موقعیت‌های تجاری، و فرصت‌های تحصیلی محروم گشتند، نظام اداری بهایی از سوی دولت تعطیل شد، و اماکن مقدّسه، معابد و آرامگاه‌ها مصادره گشت، ویران شد، و یا به کلّی از بین رفت.

جامعه‌ی 350 هزار نفره‌ی بهایی در ایران، بزرگ‌ترین اقلّیّت مذهبی آن کشور را تشکیل می‌دهد، ولی به خاطر وجود تعصّبات مذهبی به بدترین ظلم‌ها دچار شده است. بنیادگرایان اسلامی در ایران و دیگر نقاط، آیین بهایی را تهدیدی برای اسلام می‌دانند، و پیروان آن را مرتدّ و کافر می‌نامند. ترقّی جایگاه و حقوق زنان در آیین بهایی، اصل تحرّی حقیقت از تعالیم اوّلیّه‌ی آن، و حکم تعلیم و تریبت عمومی، برای روحانیون مسلمان قابل تحمّل نبوده است.

برای مثال، در تابستان 1362، اولیای حکومت ایران، 10 نفر از زنان و دختران جوان بهایی را بازداشت نمود، در حالی که اتّهام آن‌ها، تنها آموزش اطفال در کلاس‌هایی موسوم به درس اخلاق بود، مشابه با آن چیزی در کشورهای غربی در روزهای یک‌شنبه انجام می‌شود.
مأموران حکومتی، برای آن که آنان را وادار به انکار عقیده‌ی خود نمایند، دست به انواع شکنجه‌های بدنی و روانی زدند، شرایطی که همواره برای زندانیان بهایی به وجود می‌آورند. تاکنون بسیاری از بهاییان زندانی‌شده، تنها به این دلیل که حاضر به انکار ایمان خود نبوده‌اند، اعدام شده‌اند.

شکایت‌های بین‌المللی، بر علیه آزار و اذّیّت بهاییان در ایران، بسیار گسترده بوده است. هزاران مقاله در روزنامه‌های معتبر جهان منتشر شده است. سازمان‌های مهمّ بین‌المللی، هم‌چون پارلمان اروپا، و مجالس چندین کشور، به تصویب محکومیّت‌ها، و یا بیان نگرانی‌های خود در مورد بهاییان ایران پرداخته‌اند. مهمّ‌تر از همه، کمیسیون حقوق بشر و مجمع عمومی سازمان ملل متّحد، قطع‌نامه‌های زیادی را در بیان نگرانی از نقض حقوق بشر در ایران تصویب نموده‌اند. به ویژه آن که، در همه‌ی این قطع‌نامه‌ها، به طور دقیق، از شرایط بهاییان در ایران نام برده شده است.

از سال‌های پایانی دهه‌ی 1980، برابر با اواخر دهه‌ی1360، حکومت ایران، در مقابل فشارهای زیاد بین‌المللی از حجم اعدام‌ها کاست و بسیاری از بهاییان را آزاد نمود. به هر حال، حکومت بر اثر وجود مدارک زیاد و آشکار، چاره‌یی جز انصراف از اهداف خود در از بین بردن جامعه‌ی بهایی در ایران نداشت، امّا، مطابق با نامه‌های محرمانه‌ی دولتی که از آن سال‌ها به دست آمده، سیاستی هماهنگ را در پیش گرفتند که با طرّاحی شورای عالی انقلاب فرهنگی و تأیید رهبری «رشد و توسعه‌ی جامعه‌ی بهایی باید متوقّف شود.»

نمونه‌یی از این مبارزه‌ی زیرکانه، برای انسداد توسعه‌ی جامعه‌ی بهایی را، می‌توان در تلاش حکومت برای جلوگیری از تحصیل جوانان یافت. جامعه‌ی بهایی ایران، به محض عدم دستیابی به دانشگاه‌های عمومی، در ابتکاری بی‌نظیر، خود اقدام به تأسیس مؤسّسه‌ی آموزش عالی بهایی (BIHE)، و به صورت نامتمرکز، نمود. این مؤسّسه دارای بیش از 150 استاد، و ارایه‌ی بیش از 200 دوره‌ی عالی تحصیلی، برای امکان ادامه‌ی تحصیل بیش از 900 جوان بهایی بود.

امّا در جریان حمله‌های ناگهانی در سال 1377، مأموران حکومتی 32 استاد را بازداشت نموده، 500 منزل مسکونی را تفتیش کرده، و کتابها و اوراق و دستگاه‌های کامپیوتر را مصادره نمودند، تا بلکه بتوانند شعله‌ی مؤسّسه را خاموش نمایند.

سیاستی که با توقیف‌های خودسرانه، بازداشت و مصادره‌ی اموال، ممانعت از دستیابی به امکان آموزش عالی، و محروم ساختن از بسیاری دیگر از حقوق انسانی و فرصت‌های پیشرفت، با هیچ نشانه‌ی کاهشی از سوی حکومت ایران، هم‌چنان در جهت ریشه‌‌کن ساختن جامعه‌ی بهاییان این کشور، به عنوان موجودی زنده و دارای حقّ حیات، ادامه دارد.»

داستان زرّین

در تاریخ 28 خرداد 1362، ده نفر از بانوان جوان بهایی، 18 تا 25 ساله، به دار آویخته شدند، تنها به این دلیل که حاضر به ترک ایمان خویش به حضرت بهاءالله نبودند.

یکی از این عزیزان، زرّین مُقیمی بود، و این داستانی است از لحظه‌ی محاکمه‌ی وی پیش از شهادت:

هنگامی که زرّین را برای انکار عقیده‌اش به نزد قاضی شرع بردند، و او را به ترک ایمان و یا تن‌دادن به مرگ وادار نمودند، وی در پاسخ گفت: «من طریق وصول به حقّ را یافته‌ام، و آن را به هیچ قیمتی از دست نخواهم داد، بنابراین مطیع رأی دادگاه‌ام.»

زمانی دیگر، قاضی از زریّن می‌پرسد: «تا چه حدّ به ایمان خود وفاداری؟»
زرّین پاسخ می‌دهد: «امیدوارم که تا واپسین دم بر عقیده‌ی خویش ثابت و راسخ بمانم.»
قاضی می‌گوید: «ولی تو باید ایمان خود رها کنی.»
زرّین، این بار با صدایی ناشی از خشم و آزردگی خاطر، بانگ برمی‌آورد: «جناب قاضی! شما روزهای زیادی را صرف انجام این دادرسی نموده‌اید و از این‌گونه پرسش‌ها، زیاد پرسیده‌اید، و از من هم پاسخ‌هایی صریح و رضایت‌مندانه شنیده‌اید، فکر نمی‌کنید دیگر تکرار همه‌ی آن‌ها لزومی نداشته باشد؟!»
ولی قاضی، با حالتی خشن و توهین‌آمیز، حرف پیشین خود را تکرار می‌کند. در این هنگام، زرّین عزیز شروع به گریه می‌کند و با صدایی آرام می‌گوید: «می‌خواهید به چه زبانی بگویم؟ چرا رهایم نمی‌کنید؟ همه‌ی هستی من بهاءالله است، عشق من بهاءالله است، قلب من وقف در بهاءالله است...»
قاضی حرف او را قطع کرده، خشمگینانه فریاد می‌زند: «من قلبت را از سینه بیرون می‌کشم.»
...و زرّین نازنین پاسخ می‌دهد: «و آن‌گاه قلبم خواهد خواند: یابهاءالأبهی، یابهاءالأبهی...»

در این هنگام ، قاضی با مشاهده‌ی چنین مرتبه‌یی از ایمان و خلوص اتاق را ترک می‌نماید.

(از کتاب «جوان تواند عالمی را به حرکت درآورد»
نوشته‌ی پاول لَمپل و ملانی اسمیت، ص 11)