در تاریخ 28 خرداد 1362، ده نفر از بانوان جوان بهایی، 18 تا 25 ساله، به دار آویخته شدند، تنها به این دلیل که حاضر به ترک ایمان خویش به حضرت بهاءالله نبودند.
یکی از این عزیزان، زرّین مُقیمی بود، و این داستانی است از لحظهی محاکمهی وی پیش از شهادت:
هنگامی که زرّین را برای انکار عقیدهاش به نزد قاضی شرع بردند، و او را به ترک ایمان و یا تندادن به مرگ وادار نمودند، وی در پاسخ گفت: «من طریق وصول به حقّ را یافتهام، و آن را به هیچ قیمتی از دست نخواهم داد، بنابراین مطیع رأی دادگاهام.»
زمانی دیگر، قاضی از زریّن میپرسد: «تا چه حدّ به ایمان خود وفاداری؟»
زرّین پاسخ میدهد: «امیدوارم که تا واپسین دم بر عقیدهی خویش ثابت و راسخ بمانم.»
قاضی میگوید: «ولی تو باید ایمان خود رها کنی.»
زرّین، این بار با صدایی ناشی از خشم و آزردگی خاطر، بانگ برمیآورد: «جناب قاضی! شما روزهای زیادی را صرف انجام این دادرسی نمودهاید و از اینگونه پرسشها، زیاد پرسیدهاید، و از من هم پاسخهایی صریح و رضایتمندانه شنیدهاید، فکر نمیکنید دیگر تکرار همهی آنها لزومی نداشته باشد؟!»
ولی قاضی، با حالتی خشن و توهینآمیز، حرف پیشین خود را تکرار میکند. در این هنگام، زرّین عزیز شروع به گریه میکند و با صدایی آرام میگوید: «میخواهید به چه زبانی بگویم؟ چرا رهایم نمیکنید؟ همهی هستی من بهاءالله است، عشق من بهاءالله است، قلب من وقف در بهاءالله است...»
قاضی حرف او را قطع کرده، خشمگینانه فریاد میزند: «من قلبت را از سینه بیرون میکشم.»
...و زرّین نازنین پاسخ میدهد: «و آنگاه قلبم خواهد خواند: یابهاءالأبهی، یابهاءالأبهی...»
در این هنگام ، قاضی با مشاهدهی چنین مرتبهیی از ایمان و خلوص اتاق را ترک مینماید.
یکی از این عزیزان، زرّین مُقیمی بود، و این داستانی است از لحظهی محاکمهی وی پیش از شهادت:
هنگامی که زرّین را برای انکار عقیدهاش به نزد قاضی شرع بردند، و او را به ترک ایمان و یا تندادن به مرگ وادار نمودند، وی در پاسخ گفت: «من طریق وصول به حقّ را یافتهام، و آن را به هیچ قیمتی از دست نخواهم داد، بنابراین مطیع رأی دادگاهام.»
زمانی دیگر، قاضی از زریّن میپرسد: «تا چه حدّ به ایمان خود وفاداری؟»
زرّین پاسخ میدهد: «امیدوارم که تا واپسین دم بر عقیدهی خویش ثابت و راسخ بمانم.»
قاضی میگوید: «ولی تو باید ایمان خود رها کنی.»
زرّین، این بار با صدایی ناشی از خشم و آزردگی خاطر، بانگ برمیآورد: «جناب قاضی! شما روزهای زیادی را صرف انجام این دادرسی نمودهاید و از اینگونه پرسشها، زیاد پرسیدهاید، و از من هم پاسخهایی صریح و رضایتمندانه شنیدهاید، فکر نمیکنید دیگر تکرار همهی آنها لزومی نداشته باشد؟!»
ولی قاضی، با حالتی خشن و توهینآمیز، حرف پیشین خود را تکرار میکند. در این هنگام، زرّین عزیز شروع به گریه میکند و با صدایی آرام میگوید: «میخواهید به چه زبانی بگویم؟ چرا رهایم نمیکنید؟ همهی هستی من بهاءالله است، عشق من بهاءالله است، قلب من وقف در بهاءالله است...»
قاضی حرف او را قطع کرده، خشمگینانه فریاد میزند: «من قلبت را از سینه بیرون میکشم.»
...و زرّین نازنین پاسخ میدهد: «و آنگاه قلبم خواهد خواند: یابهاءالأبهی، یابهاءالأبهی...»
در این هنگام ، قاضی با مشاهدهی چنین مرتبهیی از ایمان و خلوص اتاق را ترک مینماید.
(از کتاب «جوان تواند عالمی را به حرکت درآورد»
نوشتهی پاول لَمپل و ملانی اسمیت، ص 11)
نوشتهی پاول لَمپل و ملانی اسمیت، ص 11)