حکایت آخوند جماعت

بعد از مدّت‌ها برگشتم. دلیل رفتن و نیامدنم هر چه بود، بمانَد. امّا دلیل برگشتنم بسیار جالب است.

امروز به محض خریدن روزنامه‌ی اعتماد، سخن آقای مصباح یزدی، به عنوان تیتر نخست در ستون خبری، توجّهم را جلب کرد، که ایشان فرموده‌اند فیلم و رمان و اینترنت از مظاهر فساد هستند و جوانان باید از آن‌ها دوری نمایند. ایشان دلیل بسیار منطقی و موجّه خود را از این حرف، اتلاف وقت جوانان بر سر اینترنت و غیره می‌دانند که باعث می‌شود تا نتوانند بر سر منبر آقایان، که همانا از دوازده هزار ختم قرآن برتر است، بنشینند: «...فسادهای فرهنگی نشأت گرفته از برنامه‌های تبلیغاتی دشمن است و زمان زیادی از عمر جوانان به پای این‌ها تلف می‌شود، ...نشستن پای منبر برای یاد گرفتن علم و جلوگیری از شبهات از دوازده هزار ختم قرآن بالاتر است.»!

خوب تکلیف این مملکت و بسیاری از طرفداران این آقا، که داعیّه‌ی نجات اسلام را دارند، روشن است. آن‌ها اینترنت را، که اگر نگوییم همه‌ی پیشرفت‌ها، به راحتی می‌توانیم بگوییم بیش‌تر دستاوردهای علمی روز جهان، از پزشکی و دارویی گرفته تا نجوم و ارتباطات و غیره، همگی مدیون آن است، نادیده گرفته و مظهر فساد می‌دانند، و طبیعی هم هست که چنین بگویند، چرا که همین پیشرفت‌ها است که جوانان را از گوش‌دادن به چرندیات آقایان خلاص نموده است. شما بودید چه می‌گفتید؟ جالب این جا است که وی این را بر زبان رانده و علنی گفته و ظاهرسازی هم نکرده است!

امّا کاش این همه‌ی ماجرا بود. دیروز روزنامه‌ی ایران هم در تیتر نخست خود، فرمایش مقام معظّم رهبری را آورده بود که فرموده‌اند: «...ملّت و کشور ایران باید به مرحله‌یی از توانایی برسد که به عنوان مرجع علمی دنیا شناخته شود و هر محقّق و دانشمندی که خواهان اطّلاع از آخرین دستاوردهای علمی است خود را نیازمند به فراگرفتن زبان فارسی بداند...»!

البتّه در این که ایرانیان شایستگی‌هایی بیش از این‌ها دارند، شکّی نیست، امّا یک بار دیگر متن سخنرانی را بخوانید. باز به همان اینترنت فکر کنید و یا اصلاً صحنه‌یی از سالن ارتباطات ناسا یا همان برج مراقبت فضایی را مجسّم نمایید، که یک‌باره همگی متوجّه شوند آن چه را که در پیش رو دارند نمی‌توانند بخوانند و از کارشناسان زبان کمک بگیرند، و آخر سر یکی بگوید من این زبان را می‌شناسم، فارسی است. آن گاه همه مجبور باشند فارسی را یاد بگیرند، چرا که سفینه‌یی که هم‌اکنون در حال خروج از جوّ است، نیاز به دریافت فوری فرامین ایشان دارد، و حال، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل!

امّا از شوخی که بگذریم، تا دیروز، آقایان ارزشی برای زبان فارسی و ملّیّت ایرانی قایل نبودند و همیشه دم از اسلام و فرهنگ اسلامی و تمدّن اسلامی می‌زدند، ولی امسال، همین آقا اتّحاد ملّی را شعار خود ساخته و اینک هم سنگ زبان فارسی را به سینه می‌زند. وای، دقّت کنید، مرجع عالی‌قدر شیعیان جهان سنگ زبان فارسی را به سینه می‌زند!

فکر می‌کنید چرا؟ خوب معلوم است. برای این که به هر ترتیبی که شده، غیرت و تعصّب ملّی و ناسیونالیستی فرهنگ‌دوستان ایرانی را جلب کند و با خود هم‌داستان نماید. مگر در بحث انرژی هسته‌یی همین کار را نکردند؟

امّا یکی پیدا نمی‌شود تا به این مردم ساده بفهماند که این‌ها همه حقّه‌بازی است، تا به قول آقای مصباح یزدی، جوانان را به پای منبرها بکشانند. آن‌ها که دل‌شان به حال فرهنگ ایرانی یا حقّ مسلّم ما نسوخته، بلکه می‌خواهند با این حرف‌ها جیب خود را پر کنند. مگر در مورد سدّ سیوند و خطر از بین رفتن آثار باستانی چه کردند، و یا در مورد فیلم 300؟ اصلاً چرا راه دور برویم، همین دو روز پیش خبر حرّاج سرِ کنده‌شده‌ی سرباز هخامنشی از تخت‌جمشید را، که تا چند روز دیگر در پاریس انجام می‌شود، نوشتند، و در ادامه نیز تعلّل آقایان و نقص مدارک پرونده در جلوگیری از این اقدام، آشکارا رو شد، تا جایی که حتّی عدّه‌یی پیشنهاد شرکت در حرّاج را نیز مطرح نمودند، به عنوان آخرین راه برای بازپس‌گیری گنجینه‌ی ملّی.

به یاد اتّفاقی افتادم که برای حکیم ابوالقاسم فردوسی و شاهنامه‌اش افتاد. منظورم بی‌حرمتی محمود غزنوی، حاکم وقت، است که از قضای روزگار، خود را مرجع همه‌کاره‌ی مسلمانان هم می‌دانست. آیا بالاتر از خدمتی که فردوسی به زبان فارسی کرد، سراغ دارید؟

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

اکنون تغییر رفتار سلطان محمود را نیز به خاطر آورید، و همه ی آن‌ها را با سخنان آقای رهبر مطابقت دهید.

امروز یکی از دوستان، داستان جالبی را تعریف کرد که بی‌ربط به موضوع نیست و برای ختم کلام هم مناسب است:

روزی از روزها، یک بچّه شغال به نزد پدرش می‌رود و می‌گوید: پدر، عجله کن که یک لانه‌ی پر از مرغ پیدا کردم. پدر، امّا، با خونسردی پاسخ می‌دهد: پسرم، خوشحال نباش، من و عموهایت سال‌ها است که از آن باخبریم، ولی آن مرغ‌ها از آنِ یک آخوند است، و ما تاکنون جرأت نزدیک شدن به آن جا را نداشته‌ایم، چرا که اگر صاحب‌شان فتوی دهد، این مردم از همه جا بی‌خبر، یک‌شبه نسل ما را منقرض می‌کنند، تو هم هرگز به آن جا نزدیک نشو.

...و این است حکایت آخوند جماعت. زیاده جسارت، جان‌تان خوش.