کتاب مناجات

دو سه روز پیش، جلسه‌ی دعای کوتاهی برگزار کردیم که دو نفر از دوستان محبّ‌مان هم در آن حضور داشتند. در پایان، از سوی یکی از این دوستان، سؤالی مطرح شد که پاسخ‌هایی متفاوت و پراکنده در بر داشت، امّا هیچ یک نتوانست به خوبی بحث را بپوشاند. به خاطر دارم که پیش از آن نیز همین موضوع از سوی همین فرد و در همین جمع مطرح شده بود، و لابد جوابی مناسب نیافته بود که دوباره به میان می‌آمد. من در این بحث، بنا به دلایلی خاصّ که ذکر آن‌ها را در این جا لازم نمی‌دانم، به طور مستقیم، شرکت نکردم، امّا به زعم دوستان، خود بحث و شرکت همگی، آن قدر نکته‌ی مثبت به همراه داشته که عدم آمادگی ما را در چنین موضوع‌هایی توجیه نماید، ولی اکنون، در حالی که آن بحث پایان یافته است، قصد دارم تا نظر خودم را نیز در مورد آن سؤال بگویم.

پرسش دوست‌مان از این قرار بود که چرا شما مناجات را از روی کتاب می‌خوانید، و یا اگر هم از حفظ می‌خوانید، چرا حتماً به صورت نقل قول از دیگری است؟ در حالی که او معتقد بود که اگر مناجات، حرف دل انسان با خداوند است، باید حرف دل خود او باشد، و نه نوشته یا سخن دیگری.

به نظر من، تنها دو موضوع، ذیل این پرسش قابل طرح می‌باشد که در این جا به آن دو خواهم پرداخت:

1. در این بحث، ما با سه عنصر مواجه هستیم، یکی انسان، دیگری رابطه‌ی مابین او و خدا، و سوّمی خدا. امّا پیش از ادامه‌ی مطلب، می‌خواهم تا در مورد عنصر سوّم کمی بیش‌تر توضیح دهم، چرا که دید همه‌ی ما از دو عنصر انسان و رابطه تقریباً مشابه است، امّا اگر عنصر سوّم را، به صراحت، خدا بنامیم، وارد شدن به این موضوع در جمعی که برخی از افراد در آن به خدا اعتقاد ندارند تولید اشکال می‌کند، هم‌چنین عبارت عالم بالا هم دردی را دوا نمی‌کند، و یا حتّی استفاده از واژه‌هایی هم‌چون آسمان یا ملکوت. به همین دلیل، من ترجیح می‌دهم، به خاطر پوشش گسترده‌تر این بحث از لحاظ مخاطبان آن، از x یا حتّی «متافیزیک» به عنوان عنصر سوّم استفاده کنم.

حال در ادامه‌ی بحث، به این موضوع می‌پردازم که، از عنصر نخست یعنی انسان، با تأکید بر یک موجود خاصّ از این عنصر مثلاً من، تا متافیزیک که عنصر سوّم است، تعداد بی‌شماری راه یا رابطه که همان عنصر دوّم می‌باشد، وجود دارد. به عبارت دیگر، بین هر انسانی تا متافیزیک، تعداد زیادی رابطه وجود دارد، از خواب و تله‌پاتی و آرزو بگیرید تا دعا و وجد و سُرور و غیره. امّا نکته در این است که هر کدام از این مجموعه‌ی رابطه‌ها، با یک‌دیگر، پیچیدگی یا برخوردی (Conflict) ندارند، یعنی مجموعه‌ی رابطه‌های من با متافیزیک، هیچ برخوردی با حتّی یکی از اعضای مجموعه‌ی رابطه‌های فرد دیگری با متافیزیک، نخواهند داشت.

در مقام مقایسه، فرض کنید فردی بخواهد در مقابل منزل من آشغال بریزد. این کار وی، طبیعتاً، با زندگی من conflict خواهد داشت، امّا آیا نحوه‌ی برقراری ارتباط از سوی او با عالم متافیزیک، هیچ دخلی به من دارد؟

از سوی دیگر، امّا، این به آن معنی نیست که او، در رابطه با متافیزیک، هر کاری که دلش خواست انجام دهد و من هم بایستی سکوت کنم، بلکه من در این موقع و موضع تنها نظر خود را می‌گویم و بس. اکنون بین conflict و بیان نظر شخصی، یک تعادلی ایجاد نمایید تا به مقصود من از این بخش برسید.

2. در پایان مطلب فوق گفتم که در این بحث تنها نظر خودم را می‌گویم، این را از بابت تأکید گفتم که در این جا هم فقط به خودم اشاره می‌کنم.

من بارها این اتّفاق را تجربه کرده‌ام که پس از خواندن نماز یا مناجات، چند دقیقه یا چند ثانیه‌یی که در حال خودم بوده‌ام، یا شاید در هَپَروت، به چیزهایی فکر کرده‌ام که با نماز و مناجات لحظاتی پیش از آن هیچ سنخیّتی نداشته‌اند. مثلاً خدا کند امروز فلان چک پاس شود و یا از فلانی مقداری پول قرض بگیرم تا بتوانم قسط موبایل را بدهم و برای هزینه‌ی خانه هم که پول کم دارم، و یا این که امروز فلانی را که دیدم باید عذرخواهی کنم تا بتوانم دفعه‌ی بعد خواسته‌ام را از او مطرح نمایم، و یا حتّی خیلی بهتر از این‌ها، خدا کند که فلانی از خر شیطان پایین بیاید و به سر خانه و زندگی‌اش برگردد و من باید برای آشتی دادن او با خانواده‌اش چه کار بکنم و غیره و غیره و غیره.

هزار و یک مورد از این دست می‌توانم نام ببرم که در زندگی روزمرّه، مادّی، و آرزو به دل مانده‌ی منِ نوعی، همواره روی داده‌اند. در هر کدام از آن‌ها هم نوعی نیاز یا خواسته‌ی انسانی وجود دارد که از قدرتی در عالم متافیزیک انتظار برآوردنش را دارم: اگر...، ای کاش...، خدا کند...، و غیره. برای توضیح بیش‌تر فقط تصوّر کنید که آن مردی که با خانواده‌اش قهر کرده و من می‌خواهم تا خداوند او را بر سر خانه و زندگی‌اش برگرداند، معتادی باشد که به آزار اعضای خانواده می‌پردازد و الی آخر.
امّا اکنون یک کتاب مناجات را باز کنید و همان مناجاتی را که جلوی چشم‌تان قرار می‌گیرد، بخوانید:
«...اي پروردگار، دل‌ها را روشن کن. اي خداوند مهربان، قلوب را رشک گلزار و گلشن فرما. اي محبوب بي‌همتا، نَفَحاتِ عنايت بِوَزان، انوار احسان تابان کن، تا دل‌ها پاک و پاکيزه شود، ...الطاف بي‌پايان ارزان فرما، گنج هدايت رايگان کن، تا اين بيچارگان چاره يابند....»

تفاوت را ملاحظه فرمودید؟ شاید این تنها دلیلی باشد که من دوست دارم همان نماز یا دعا یا مناجاتی را بخوانم که از سوی طلعات مقدّسه نازل شده و حکم آیات را دارند.

مناجات علاوه بر آن که به خواسته‌ها و آروزهای روزمرّه و مادّی من جهت می‌دهند، چشمان مرا به دنیایی تازه باز می‌کنند که اهداف غایی امر الهی را در بر دارد: « دل‌ها را روشن کن»، «اين جهان ظلماني نوراني شود»، «اين جنگ جهان‌گير را به صلح و آشتي مبدّل فرما»، «تاريکي نزاع و جدال و قِتال بين اديان و شعوب و اقوام، افق حقيقت را پوشيده و پنهان نموده»، و به راستی کدام یک از ما در هنگام دعا خواسته‌ی روزمرّه‌مان این است، آن هم با این صراحت و تأکید: «آرزوي اين بنده‌ي درگاه آن‌ست که ياران باختر را بينم دست در آغوش دوستان خاور نموده‌اند، و افراد انساني را به نهايت مهرباني اعضاي يک انجمن‌اند»؟

از سوی دیگر نیز، مناجات تمرینی است برای شکرگذاری و یا ایجاد حالتی از سُرور و رضای باطنی: «اين دل را از هر تعلّقي فارغ نما، و اين جان را به هر بشارتي شادماني بخش»، «آن چه کند او کند، ما چه توانيم کرد. يفعَلُ مايشاء و يحکُمُ مايريد است، پس سر تسليم نِه و توکّل بر ربّ رحيم بِه»، و «اي محبوب بي‌همتا، دل از هر دو جهان برداشتيم، چون عَلَمِ محبّتت برافراشتيم».

در پایان، دوستانم را به یک بار امتحان کردن آن دعوت می‌کنم، ضمن این که هنوز هم متوجّه به نکته‌ی قبلی، مبنی بر منحصر به فرد بودن راه‌های ارتباطی هر فرد با متافیزیک، و عدم conflict آن با راه‌های ارتباطی افراد دیگر تا متافیزیک، هستم، و مِنَ اللهِ التّوفیق.

پاورقی: conflict در واژه‌نامه به معنای کشمکش، برخورد، مغایرت، تضادّ، منافات، ناسازگاری، و اختلاف آمده است.

جان و روان‌تان خوش باد

امن و امان

در این چند روز، یکی از موضوعاتی که با دوستان بسیار صحبت کرده‌ام، در مورد شرایط «امن و امان» در حال حاضر و در کشور ایران است. مطلب از این جا آغاز می‌شود که معهد اعلی در پیام مورّخ 7 اکتبر 2005، در خصوص لزوم اقدام به تبلیغ، حتّی در شرایط امروز ایران، به نصّی از حضرت عبدالبهاء اشاره نموده که می‌فرمایند: «...مقصود این است که در ایّام امن و امان باید تبلیغ را در نهایت گرمی مجری داشت، و چون امن و امان نه، باید به نهایت حکمت مجری نمود....» مطالعه‌ی نصّ مزبور، برخی را بر آن می‌دارد که اکنون در شرایط «امن و امان» هستیم و «باید تبلیغ را در نهایت گرمی مجری داشت»، و در مقابل نیز، بعضی دیگر می‌گویند شرایط ایران امروز مصداق «نهایت حکمت» در تبلیغ می‌باشد.

نکته‌یی که بیش از هر مطلبی بر آن تأکید دارم این است که همه‌ی این نظرات ناشی از برداشت‌های شخصی است، بنابراین هر گونه مباحثه‌یی در این مورد نمی‌تواند در نحوه‌ی فعّالیّت مناسب با شرایط امروز، تغییری ایجاد نماید. این مهمّ را بایستی از فحوای پیام‌های معهد اعلی، به طور مستقیم و یا غیر مستقیم، آن جا که صحبت از حفظ تمرکز و لزوم قرارگیری در چهارچوبی از اقدام و عمل می‌باشد، یافت.

در این مختصر، تلاش خواهم نمود تا تصوّر خودم را از موقعیّت فعلی فعّالان در عرصه‌های مختلف نقشه‌ی پیش رو بیان نمایم. برای این کار، از دو رویکرد استفاده خواهم کرد، امّا به هیچ وجه در صدد اثبات و یا انکار نخواهم بود. در بخش نخست، با یک مثال، سعی در تشریح این اوضاع می‌کنم و سپس از تحلیل پیام‌های معهد اعلی و درک کلّیّات آن‌ها استفاده نموده تا به مقصود برسم.

الف)
1. سعی کنید با استفاده از این مثال تصویری ذهنی برای خود بسازید. یک نمودار سینوسی را در ذهن مجسّم نمایید که از منفی بینهایت تا مثبت بینهایت در طول محور زمان ادامه دارد. به این ترتیب، در هر تناوب و پس از هر اوج، یک فرودی است و پس از هر حضیضی یک صعود.

حضرت ولیّ عزیز امرالله در تز معروف خویش، جایی که صحبت از دو نیروی «سازنده و مخرّب» می‌نمایند، هم‌زمان، اشاره به کارکرد این دو نیرو از نظر زمانی هم دارند. موضوع اخیر را تحت عنوان «بحران‌ها و پیروزی‌ها» می‌شناسیم. امّا، تطابق این مطلب با نمودار سینوسی مزبور هم بسیار ساده است. از پس هر «بحران» یک «پیروزی» است و نیز برعکس.

ولی تا این جای کار، به نظر نمی‌آید که اختلاف نظری وجود داشته باشد، بلکه تفاوت دیدگاه زمانی پیش می‌آید که مدّت زمان هر تناوب را بررسی می‌کنیم، به این صورت که آیا هر بحران در یک سیکل هزارساله مورد توجّه قرار می‌گیرد، یا در سیکلی پنج‌ساله، و یا حتّی سه‌ماهه؟ پاسخ به این سؤال گِرِه از مثال ما می‌گشاید. می‌دانید که هر نمودار سینوسی را می‌توان در سیکل‌های زمانی مختلف نمایش داد، یعنی با میزان فشردگی یا بازشدگی متفاوت برای نمودار در طول محور افقی زمان.

نظریّه‌ی نخست، با توجّه به این مثال، به این صورت تعریف می‌شود که ما می‌توانیم در هر بازه‌ی زمانی دلخواه، یک یا چند زوج «بحران و پیروزی» را مشاهده کنیم. در آن بازه‌ی زمانی، هنگامی که در مرحله‌ی «پیروزی» هستیم، مصداقی نسبی از «امن و امان» را شاهدیم.

2. در ادامه، امّا، قصد دارم تا مثال نموار سینوسی را گسترش دهم، با این یادآوری که در مَثَل مناقشه نیست. در این مثال، همان نمودار سینوسی را مجسّم کنید که اکنون در زیر میکروسکوپی قرار گرفته است، در حالی که درجه‌ی بزرگ‌نمایی را روی x10 گذاشته‌ایم. بخشی از نمودار را می‌بینیم و نظریّه‌ی پیشین را رصد می‌کنیم. حال درجه‌ی بزرگ‌نمایی را افزایش داده و روی x1000 می‌گذاریم. در عین ناباوری، باز هم، سیکل متوالی فرازها و فرودها را خواهیم دید. البتّه این مطلب در وضعیّت عینی پیش نخواهد آمد، شاید هم پیش بیاید، امّا توجّه کنید که در این مثال تلاش می‌کنیم تا تصوّری ذهنی را ببینیم و نه مثالی واقعی.

حال با توضیح این وضعیّت مشاهده شده، می‌توان نظریّه‌ی دوّم را تعریف نمود، به این صورت که هر سیکل «بحران و پیروزی»، که در یک بازه‌ی دلخواه مورد بررسی قرار می‌گیرد، خود در مقیاسی کوچک‌تر، از تعدادی سیکل ریزتر تشکیل می‌شود، و این تصاعد کسری را می‌توانیم تا حدّی که قدرت میکروسکوپ‌مان، یعنی قدرت درک ما از زمان ازل تا زمان ابد به عنوان بزرگ‌ترین مقیاس ممکن، تا کوچک‌ترین آن‌ها، اجازه می‌دهد، ادامه دهیم.

این دو نظریّه را همراه با مثال‌های مربوط به هر کدام، به عنوان تصوّری ذهنی، به خاطر بسپارید. در بخش دوّم، تلاش خواهم کرد تا نقبی به جملات پیام‌های معهد اعلی بزنم و درکی صحیح‌تر از شرایط سیکل «بحران‌ها و پیروزی‌ها» در ایران امروز را جست‌وجو نمایم.

ب)
پیش از آغاز، لازم است تا زمینه‌ی فکری خود را بر بستری زمانی متمرکز نماییم. از این رو، می‌توان بازه‌های زمانی مختلفی را در نظر گرفت. بازه‌یی هزارساله برابر با مدّت زمان دور بهایی، و یا حتّی بازه‌یی در حدود سی سال که عمر تقریبی حکومت فعلی ایران را تاکنون دربرمی‌گیرد. امّا نگارنده، بنا به دلایلی خاصّ، ترجیح می‌دهد تا مطابق با نقشه‌های معهد اعلی، دوره‌یی یک‌ساله را در نظر بگیرد که البتّه خود به چهار کوارتر سه‌ماهه تقسیم می‌شود. حال می‌توانیم به بررسی مواردی بپردازیم که در آن‌ها، شرایط مطابق با «امن و امان» به خوبی مشهود است.

1. معهد اعلی، نقشه‌های تبلیغی خود را از سال 1996 آغاز نموده، در سال 2001 به صورتی سیستماتیک درآورده، و از سال 2006، با پی‌ریزی نقشه‌ی پنج‌ساله‌ی دوّم، آن را به اوج خود رسانده است. با نیم‌نگاهی بر این سیر، می‌توان به آسانی درک نمود که معهد اعلی در صدد گذر از حالت «بحران» به «پیروزی»، با قرارگرفتن در سیر تکاملی نقشه‌های خود تا میقات 2021 می‌باشد. با این توصیف، شرایط جهانی امروز، آن‌چنان که اقدامات پیروان اسم اعظم نشان می‌دهد، در حالتی از «امن و امان» قرار دارد. توجّه به پیشرفت‌های به‌دست‌آمده در نتیجه‌ی پروژه‌های تبلیغی در کشورهای جنوب شرقی آسیا و شبه قارّه‌ی هند، و یا حتّی کشورهای عربی، مؤیّد این مطلب است.

یادآوری این نکته‌ی ظریفه نیز خالی از لطف نخواهد بود که احبّاء با استعانت از تأییدات مستمرّ جمال اقدس ابهی، هر گونه بلایی را نادیده گرفته، و هر گاه که در فاز پیشرفت قرار می‌گیرند، با بینشی وسیع، حالت «پیروزی» را تعریف می‌نمایند.

اینک آیا ایران را، با وجود تنش‌های موجود از سوی مسؤولین حکومتی، باید از این قاعده مستثنی دانست؟ آیا زمانی که منظری جهانی را مدّ نظر قرار می‌دهیم، و در آن به نتیجه‌ی «امن و امان» می‌رسیم، شرایط مهد امرالله را باید جدا فرض کرد؟ مگر موقعیّتی مشابه با این را در کشورهای دیگر شاهد نیستیم؟ آیا در چین با حکومتی آزاد روبه‌روایم، یا در روسیه، و یا شیلی و کوبا و غیره و غیره؟ آیا با وجود تضییقات ایجادشده برای بهاییان مصر، معهد اعلی حوادث اخیر را با توصیفی غیر از «پیروزی» و پیشرفت بیان فرموده‌اند؟

عنایت داشته باشید که شاه‌کلید پاسخ به این پرسش‌ها در درک مفهوم عبارت «بحران‌ها و پیروزی‌ها» نهفته است. به تفاوت تطابقی بین این عبارت با عبارت «نیروهای سازنده و مخرّب» توجّه کنید. شاید گاهی وقت‌ها این شبهه ایجاد می‌شود که «پیروزی» زمانی روی می‌دهد که نیرویی «سازنده» در کار است، و نیروی «مخرّب» هم تنها در جهت ایجاد «بحران» فعّالیّت می‌کند؟ تأمّلی دوباره در اوضاع پیش‌آمده در دو سه سال اخیر برای بهاییان مصر، و چه‌گونگی تشریح حُسن استفاده‌ی جامعه‌ی جهانی بهایی از این موقعیّت، از سوی ساحت رفیع، به خوبی درک ما را از شرایطی مشابه، در مقایسه با کشورهایی هم‌چون امریکا و آلمان، بالا خواهد بُرد.

2. در ابتدای پاییز 1384، معهد اعلی طیّ پیامی مهیمن، انحلال مؤسّسه‌ی ملّی آموزشی در ایران را اعلان فرمودند. ساحت رفیع در آن پیام، تلاش نمود تا توقّف مورد انتظار در حرکت تبلیغی احبّاء بر اثر این واقعه را، که تعبیری از «بحران» می‌باشد، با اقدامی شورانگیز و انقلابی، به مانند حروف حیّ، دیگرباره، به یک «پیروزی» تبدیل نماید. سیر صعودی دستاوردهای عزیزان فعّال در این زمینه به خوبی نشان می‌دهد که اکنون جامعه در وضعیّتی نسبی از اوج اقدام و عمل قرار دارد. هم فعّالان، دوره‌های نخست خود را به پایان برده‌اند و شمار زیادی از محبّان نسل اوّل به جرگه‌ی فعّالان نقشه وارد شده‌اند، و هم این که جامعه، در اقدامی خودجوش امّا دقیق و منظّم، به فعّال‌سازی دیگر اعضای خود روی آورده و شواهد زیادی از تلاش این عزیزان و فعّالیّت‌های‌شان را نمایش می‌دهد. بسیاری از این مصادیق را می‌توان در آشنایان اطراف خود و یا حتّی در خانواده‌ی خویش ملاحظه کرد، که چه‌گونه همگی به جوش و خروش درآمده‌اند، و به طوری نسبی، و البتّه نه ایده‌آل، در این مسیر قدم گذارده‌اند.

پس از چند ماه که از انحلال مؤسّسه‌ی ملّی آموزشی می‌گذرد، اینک جامعه توان درک روش مقابله با «بحران» را به دست آورده است و متد پیشنهادی معهد اعلی در پیام مزبور را آموخته است. اگر آن انحلال را «بحران» بنامیم و شرایطی دور از «امن و امان»، بنابراین اکنون بایستی نمودار سینوسی خود را در مسیری صعودی ببینیم و شاید حتّی در اوج. حتماً توجّه دارید که کدام بازه‌ی زمانی را در نظر گرفته‌ایم.

3. توجّه به پیام‌های معهد اعلی در دو سال اخیر، به خصوص پیام‌های 7 اکتبر 2005، 29 جون 2006، و 7 جون 2007، نشان می‌دهد که ساحت رفیع از همه‌ی پیروان اسم اعظم در مهد امرالله، که همواره با القابی هم‌چون برگزیدگان و عاشقان باوفای جمال قدم یاد می‌شوند، انتظار دارند که با روحیه‌یی پرشور و انگیزه‌یی صدچندان، «مِن دون توقّف و با شدّتی بیش‌تر از سابق» به پا خیزند و به تبلیغ بپردازند. اکنون سؤال این جا است که آیا این حالت، مصداق «نهایت گرمی» را در تبلیغ ندارد: «...در سبیل حقّ چالاک شوید و جانفشانی کنید. زمان عمل فرارسیده است. بشتابید و تأخیر و تمهّل روا مدارید و فرصت گران‌بها را از دست ندهید...»؟

4. هم‌چنین معهد اعلی در پیام رضوان 2007 می‌فرمایند: «دیده‌ی انتظار ما مترصدّ روزی است که شوق و شور تبلیغ، نیروی مستولی بر حیات آحاد احبّاء باشد.» توجّه دارید که این پیام مخصوص سال 2007 صادر شده و نه 2008، و یا 2021. در این سال است که شوق و شور تبلیغ را در نهایت درجه‌ی خود منتظر هستیم. این را با نصّ مبارک حضرت عبدالبهاء، در مورد تبلیغ «در نهایت گرمی»، که در شرایط «امن و امان» واجب است، مطابقت دهید. آیا «شوق و شور» را نمی‌توان با «نهایت گرمی» تطبیق داد، و سال 2007 را با «امن و امان»؟

5. شاید اکنون مناسب باشد که یک‌بار دیگر به نصّ مبارک حضرت عبدالبهاء نگاهی بیندازیم: «...مقصود این است که در ایّام امن و امان باید تبلیغ را در نهایت گرمی مجری داشت، و چون امن و امان نه، باید به نهایت حکمت مجری نمود....» ایشان حالت «امن و امان» را با حالتی غیر از آن مقایسه می‌فرمایند.

پرسش نخست این است که جامعه‌یی که از هر «بحران» یک «پیروزی» می‌سازد و بلا را عنایت می‌شمارد، آیا هیچ گاه در شرایطی غیر از «امن و امان» قرار می‌گیرد، که البتّه «امن و امان» را همان کهف منیع و ملاذ رفیع عنایت و محبّت جمال اقدس ابهی می‌دانیم؟

پرسش دوّم هم این است که اگر «امن و امان» را در یک سر پاره‌خطّی مفروض قرار دهیم و سر دیگر آن را، با حالتی غیر از «امن و امان» مطابق کنیم، آیا در یک زمانی باید «نهایت گرمی» را مجری داشت، که در سر اوّل پاره‌خط قرار می‌گیرد، و زمانی نیز «نهایت حکمت« را، که در سر دیگر پاره‌خط است؟ به عبارت دیگر، زمانی که حالت «امن و امان» و حالتی غیر از آن را تعریف می‌کنیم، یعنی دو حالتی که وجود یکی به معنای عدم دیگری است، و سعی در مطابقت کامل هر یک از آن دو، با «نهایت گرمی» و «نهایت حکمت» داریم، آیا «نهایت گرمی» به معنای عدم «نهایت حکمت» است؟ یا به بیانی دقیق‌تر، آیا شرایطی وجود خواهد داشت که رعایت «حکمت» لزومی نداشته باشد و جای خود را به «نهایت گرمی» بدهد؟

سؤال سوّم را، ولی، ساده‌تر بیان می‌کنم، به این صورت که نظر شما در مورد این جمله چیست؟ نصّ مزبور «نهایت حکمت» را با «نهایت گرمی» مقایسه نموده است، و نه «حکمت» را با «گرمی»، و توجّه داشته باشید که «حکمت» در تضادّ با «گرمی» قرار ندارد، یا برعکس. به عبارت دیگر، همان قدر که واژه‌های «حکمت» و «گرمی»، بار معنایی جمله را بر دوش می‌کشند، باید به قید «نهایت» نیر توجّه نمود. با این تعریف، آیا نمی‌توان درکی دیگر از «امن و امان» پیدا کرد؟

6. در پایان، اشاره به نکته‌یی بس مهمّ ضروری است، و آن این که درک این شرایط، که آیا مصداق «امن و امان» است و یا خیر، با توجّه به نشانه‌های برآمده از پیروزی‌های نقشه‌های ساحت رفیع بسیار دشوار است، تا جایی که خود معهد اعلی در پیام 29 جون 2006 می‌فرمایند: «...این بیانات محکمه‌ی مبارکه البتّه توشه‌ی راه هر عاشق باوفا در سبیل تحمّل بلایا و تلاش برای وصول به معشوق و محبوب بی‌همتاست، از طرفی مشاهده‌ی نشانه‌های فتح و ظفر قوای روحانی و استحکام مستمرّ بنیان امر الهی، در حین شدّت تضییقات، اغلب سخت و دشوار است.»

امّید چنان است که با خواندن این سطور، حمل بر القای تفکّر شخصی به خواننده نشود، و همان طور که در آغاز آوردم، نمی‌تواند مِلاکی برای تغییر در روش تبلیغ فردی باشد. چرا که تأکید معهد اعلی بر حفظ تمرکز و اقدام در جهت فعّالیّت‌های مشخّص‌شده‌ی اساسی، در چهارچوبی از عمل، و با اخلاقی که به خوبی در پیام 7 اکتبر تصریح شده است، از «بشتابید» گرفته تا «حکمت»، و از «افراد معتمد» گرفته تا «مکتوم»، تنها وسیله‌ی در دسترس برای رسیدن به «پیروزی» نهایی است.

پاورقی: یک بار دیگر، توجّه شما را به تقسیم‌بندی معهد اعلی مبنی بر دوره‌هایی سه‌ماهه جلب می‌نمایم که شاید ناظر به همین سیکل متوالی «بحران‌ها و پیروزی‌ها» باشد.

جان‌تان خوش باد

تصمیم

چند روز پیش، دوستی از من پرسید که بیش‌تر وقت‌ها با دلم تصمیم می‌گیرم یا با عقلم؟ مشکل او در این بود که هر گاه می‌دید همسرش از روی دلش تصمیم می‌گیرد و، در عین حال، فرد موفّق و با اعتماد به نفسی است، و نیز با دوستان و آشنایان رابطه‌ی خوبی دارد، از دست خودش دلگیر می‌شد. چرا که خود او، هر وقت که می‌خواهد از سر دل و یا خواسته‌ی شخصی‌اش کاری بکند، بنا به مصلحتی نمی‌تواند. یا خواسته‌ی اطرافیان را مدّ نظر قرار می‌دهد، یا عرف جامعه، و یا رعایت وقار و متانت. تا جایی که بنا به هر دلیلی، علایق و سلایق خویش را سرکوب می‌کند، تنها به این بهانه که دیگران را آزرده خاطر نسازد. امّا در مقابل، همسرش با شور و اشتیاق، و از روی دل و آرزوهایش، تصمیم می‌گیرد و کسی هم آزرده نمی‌شود. پاسخی که من به او دادم، البتّه در آن فرصت و موقعیّت، خیلی کامل نبود. امّا تا حدّ زیادی حرف دلم را گفتم. من تقسیم‌بندی او را نمی‌پسندم، آن جایی که دو عامل تصمیم‌گیری در انسان را دل و عقل می‌داند.

من وجود انسان را دارای قوای بی‌شماری می‌دانم که هر کدام از آن‌ها، تحت شرایط محیطی، تربیتی، و...، در زمان و مکان مختلف، و به طرق گوناگونی، وارد عمل شده و برآیند دخالت آن‌ها، نتیجه‌ی عملیّات تصمیم‌گیری را شکل می‌دهد. به عبارت دیگر، هر تصمیمی که فرد می‌گیرد و کاری که انجام می‌دهد، ناشی از فعل و انفعالاتی غیر جسمانی در روح او است. این روح، مانند یک پادشاه، همه‌کاره‌ی قلمرو وجودی انسان بوده و عوامل بسیاری را، همراه خود، به این طرف و آن طرف می‌بَرَد. با این تعریف، دل و عقل، دو نیروی جدا از هم، که در دو سوی برداری به نام تصمیم قرار دارند، نیستند، که یکی به معنای مثبت بینهایت، و دیگری منفی بینهایت باشند. بلکه این پادشاه، روح، دارای مشاورانی است که عقل، هوس، آرزو، و عادت برخی از آن‌ها هستند. نکته‌ی مهمّ در این جا، آن است که هر یک از این مشاوران نیز تحت تأثیر عوامل بسیاری به این مقام رسیده‌اند. عواملی هم‌چون تربیت، محیط، جامعه، زمانه و روزگار، رسانه‌ها، محیط درسی یا کاری، استعدادهای فردی، مطالعه و غیره.

حال، برای پاسخ به دوست عزیزم، باید این نکته‌ی ساده، امّا مهمّ، را یادآور شوم که در کنار عقل، هوس، آرزو، و عادت، که از آن‌ها به عنوان مشاوران روح نام بردم، عشق را هم اضافه کند. اکنون بیایید از مثال پادشاه، سری هم به یک مثال در عالم ریاضی بزنیم.
ابتدا یک بردار به سمت بالا بکشید که خود از چندین بردار کوتاه‌تر تشکیل شده است. هوس و عادت پایین‌ترین این بردارها هستند. تعدادشان زیاد است، امّا کوتاه‌اند. آرزو هم یکی از همین بردارها است که طول زیادی دارد، امّا در میانه‌های بردار اصلی است. در بالاترین قسمت، دو بردار عقل و عشق قرار دارند که علاوه بر افزودن به طول بردار اصلی، تا جایی که آن را به حدّ مثبت بینهایت نزدیک می‌کنند، دارای ضخامت یا پهنا هم می‌باشند. این دو بردار می‌توانند، با قدرت و سرعتی زیاد، روح انسان را در مسیر کمال به بالا ببرند، و در عین حال، قادرند که این مسیر را آن قدر وسعت بخشند که زیبایی‌های زندگی و یا تجربه‌های تلخ و شیرین، بیش از پیش، نمودار شوند.

اکنون به سراغ پرسش اصلی می‌روم و به پاسخ آن می‌پردازم. شخصی که به خاطر عدم خوش‌آیند دوستش، لباسی را که خیلی دوست دارد نمی‌پوشد، باید بداند که، بر خلاف تصوّرش، این تصمیم را از روی عقل یا منطق نگرفته، که اگر آن لباس را می‌پوشید، به خواست دل خود عمل کرده بود، و حال، دل‌خواه دیگری را می‌سنجد و تصمیم می‌گیرد. بلکه در این جا، این نیروی عشق است که ناگاه از راه می‌رسد و محبّت به آن دوست را بر خواسته‌ی دل، که همان هوس یا آرزو است، برتری می‌دهد. به نظر من، این گونه تصمیم‌ها، نه تنها نکوهیده و ملالت‌آور نیستند، که فرد را غمگین و افسرده، یا خالی از حسّ اعتماد به نفس، و یا متصوّر به عدم توجّه دیگران به خودش نمایند، بلکه مرتبه‌یی از تعالی روحانی آن فرد را، چه از لحاظ عرضی، که دیگران را نیز وارد بردار پیشرفت خود نموده است، و چه از نظر طولی، که پلّه‌یی دیگر به نام فداکاری و ازخودگذشتگی را پیموده است، نمایان می‌سازد. با این توصیف، افسردگی جای خود را به سُرور و شادمانی می‌دهد. او همه را دوست می‌دارد، حتّی اگر گاهی وقت‌ها از اطرافیان عملی سر بزند که موجب رنجش وی شود، و این عشق است که مقدّم شمرده می‌شود.

در پایان، یک نکته‌ی جالب دیگر را نیز اضافه کنم، و آن این که در بردار مفروض ما، آن جایی که عقل و عشق را تکمیل‌کننده‌ی خطّ سیر ترقّی روح دانستیم، باید توجّه کنیم که افزایش طول بردار عقل، کم کم، و وابسته به شرایطی خاصّ است، امّا این تنها عشق است که می‌تواند ناگهان از جای خود بپرد، راه صد ساله را یک شبه بپیماید، و به ابدیّت دست یابد. هم‌چون بچّه‌یی که همه‌ی چهارپایه‌ها را امتحان می‌کند، امّا از آن جایی که زمان زیادی تا رسیدن مادرش به خانه باقی نمانده، دست آخر، با پرشی جانانه کلید چراغ را می زند و بر سر مخفی‌گاه خوردنی‌ها می‌رود.

پاورقی: نکته‌ی نخست این که، در جایی که از دوستم نقل قول کرده‌ام، از واژه‌ی دل نام برده‌ام، امّا در بیان طرز فکر خودم از آن استفاده نکرده‌ام. چرا که معنای مشخّصی از واژه‌ی دل بلد نیستم، یا به عبارت دیگر، مشاوری یا برداری به نام دل نمی‌شناسم.

نکته‌ی دوّم هم این که، در بیان مطلب پایانی، آن جا که سخن از عشق بود و سُرور ناشی از آن، باید بگویم که این‌ها، همه، احساس واقعی و درونی خودم است که از ابتدای دوران جوانی‌ام، و شاید هم نوجوانی، آن را با تمام وجود تجربه کرده و آموخته‌ام.

مهرگان

«من، مِهر، آن نخستين آفريده‌ی نيک و دلير مينوی، آن بسيار مهربان بی‌همانند، آن بلندپايگاه نيرومند دلاور، آن يَل رزم‌آزمای را می‌ستايم. آن پيروزمندی که همواره يک رزم‌افزار خوش‌ساخت با خود دارد. آن که در ژرفای تاريکی فريفته‌نشدنی است. آن که زورمندترين زورمندان است. دليرترين دليران است. داناترين بخشندگان است. آن پيروزمندی که فر ايزدی از آن اوست. آن که هزار گوش و ده هزار چشم و ده هزار ديدبان دارد. آن مِهر نيرومند دانای فريفته‌نشدنی.» (اَوِستا)

دهم مهرماه، یکی از روزهای مهمّ در تقویم ایرانیان است. در گاه‌شمار زرتشتیان، این روز برابر با جشن مهرگان می‌باشد. هرچند که این گاه‌شمار با دگرگونی‌های فراوانی روبه‌رو بوده، امّا در روایت کنونی آن، این جشن در دهمین روز مهرماه، که همان روز مهر است، برگزار می‌شود.

اهمّیّت این روز در مقایسه با دیگر جشن‌های باستانی بهتر آشکار می‌گردد، چرا که، بدون تردید، نوروز و مهرگان، مهمّ‌ترین و باشکوه‌ترین جشن‌ها در تاریخ ایران زمین به شمار می‌آیند. نوروز پیش‌درآمد سبزی و رویش در زمین و طبیعت بوده، و مهرگان، سرآغاز اعتدال پاییزی، زمان برداشت کِشته‌ها و پاس‌داری از پیمان‌های اجتماعی و انسانی است. ابوریحان بیرونی نیز، به نقل از سلمان فارسی، می‌نویسد که خداوند برای زینت بندگان خود، یاقوت را در نوروز، و زِبَرجَد را در مهرگان بیرون آورد و فضل این دو روز بر روزهای دیگر، مانند فضل یاقوت و زِبَرجَد است بر جواهرهای دیگر.

در افسانه‌ها و باورهای باستانی ایرانیان، می‌توان این جشن را از پس دو موضوع به ظاهر متفاوت مشاهده نمود. نخست آن که جشن مهرگان در بزرگ‌داشت ایزد مِهر، بزرگ‌ترین خدای ایرانی، یادگار میترای باستانی، و یکی از بزرگ‌ترین ایزدان و امشاسپندان اَوِستایی برگزار می‌شود. فرشته یا خدای مهر، ایزد روشنایی خورشیدی و پیمان آسمانی است، که مهربانی خدای‌گونه را با سخت‌گیری ناشی از اجرای قانون مینویی آفرینش در هم می‌آمیزد. مهر، پاسدار همه‌ی پیمان‌ها است و از بین برنده‌ی بیدادگران. هم‌چنین روز مهرگان، در روم باستان، زمان زایش خورشید بوده، و در اثر مرور زمان به روزی دیگر کشیده شد، تا جایی که با آیین مسیحی در هم آمیخت، و از آن رو است که روز میلاد مسیح را در آن روز، روز مهر یا میترا، جشن می‌گیرند.

در دیگر سو، در افسانه‌ها آمده است که پس از دور شدن فر ایزدی از جمشید جم و پایان شهریاری این پادشاه پیشدادی، بیوراسب، همان آژی‌دهاک یا ضحّاک، بر او چیره شده و دورانی هزارساله از بیداد و ستم را بر ایران زمین پدید می‌آورد. امّا سرانجام، فریدون پیشدادی، با تکیه بر خیزش مردمی کاوه‌ی آهنگر، سرزمین اهورایی را از دست اهریمن خون‌ریز می‌رهاند. وی بیوراسب را در کوه دماوند زندانی کرده، درفش کاویانی را به نشانه‌ی آزادی و سرافرازی ایرانیان برمی‌افرازد، و به پاس این پیروزی، در روز مهر از مهر ماه، جشنی بزرگ برپا می‌نماید، همان‌گونه که در نوروز معمول بود.

گویند که در این روز، فرشتگان به یاری کاوه و فریدون شتافتند، از این رو است که پادشاهان، در این روز، جشنی برپا کرده، از فرشتگان برای هلاک بدی‌ها کمک می‌خواهند، و آن گاه به زیردستان و مردمان مهربانی می‌کنند و همگی در کنار یک‌دیگر به پای‌کوبی و دست‌افشانی پرداخته، سفره‌یی از هفت میوه، همانند سیب و انار و انگور سفید و انجیر و ترنج و بِه و عناب، گسترانده و باده می‌نوشند.

روز مهر و ماه مهر و جشن فرّخ مهرگان
مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان (مسعود سعد سلمان)

دیوانه‌های زنده

می‌خواهم موضوعی را برای‌تان تعریف کنم. سعی کنید تا خوب این صحنه‌ها را پیش چشمان خود مجسّم نمایید.

فرض کنید مایی که امشب در این جا نشسته‌ایم، ناگهان یک نفر از در وارد شود، و برای‌مان صحبت کند. تأثیر حرف‌های او به گونه‌یی است که زمانی که از این محلّ خارج می‌شویم، همگی دیوانه‌ایم، دیوانه‌هایی زنده. دیوانه‌هایی که دیوانگی خود را به مردمان انتقال می‌دهند تا آن‌ها هم دیوانه شوند. بعد از چند روز، بیست میلیون نفر از جمعیّت ایران را دیوانه‌هایی تشکیل می‌دهند که خود را زنده می‌دانند، دیوانه‌های زنده.

آیا این صحنه و این شرایط را تصوّر کردید؟ آیا قابل تجسّم کردن هست؟ کمی دور از ذهن به نظر می‌رسد، این طور نیست؟ ولی آیا می‌توانید خود را، ولو در عالَم خیال، در بطن چنین شرایطی قرار دهید؟

پس بدانید که ما اکنون در چنین شرایطی هستیم. می‌توانیم خود را دیوانه بنامیم و مردمان شهرمان را زنده کنیم، و نیز می‌توانیم دست روی دست گذاشته، و مثل آدم‌های عاقل، کاری به کار دیوانه‌هایی که خود را زنده می‌نامند، نداشته باشیم. باور ندارید؟ حتماً می‌پرسید این یاوه‌ها و دیوانه‌گویی‌ها برای چیست؟ پس بیایید برای بررسی دقیق‌تر این وضعیّت، ابتدا، نقبی به تاریخ بزنیم، به زمان اظهار امر حضرت نقطه‌ی اولی.

زمانی را در نظر آورید که کلام ایشان و روح معجزآسای الهی در وجود 18 نفر از پاک‌ترین انسان‌های کُره‌ی خاکی دمیده شد. 18 نفر که در عرض چند روز دیوانه‌ترین افراد زمین شدند. دیوانه‌های زنده، دیوانه‌های حیّ! ناگهان جنب و جوش عظیمی کشور ایران را فراگرفت، به طوری که پس از گذشت یک سال، 2 سال یا 3 یا 4، نمی‌دانم، پس از گذشت چند سالی، بیش از یک‌سوّم جمعیّت ایران دیوانه شدند، شاید حدود 350 هزار دیوانه، دیوانه‌های زنده. تأثیر اِقدام سیل‌آسای حروف حیّ، در آن سال‌ها، در جهت تبلیغ امر محبوب‌شان، با وجود مصایب و مرارت‌های وصف‌ناشدنی، یک‌سوّم ایرانیان را فراگرفت.

اکنون پس از گذشت 160 سال از آن وقایع طلایی، توجّه شما عزیزان را به این بخش از پیام معهد اعلی جلب می‌کنم که می‌فرمایند: «...در اقدامات مؤمنین اوّلیّه که در شرایط بس نامعلوم و تنها با اتّکا به نیروی ایمان خویش پیش رفتند و به تبلیغ امرالله ادامه دادند، تفکّر کنید...» و نیز در همان پیام می‌فرمایند: «...تصوّر نمایید که اگر قیام شجاعانه‌ی هجده نفر نفوس مبارکه، موجب فتوحات عظیمه‌یی برای استقرار و توسعه‌ی امر مبارک، نه تنها در ایران، بلکه در سراسر عالم شده، حال قیام بیست هزار نفر راهنما، فوجی از عاشقان روی جمال اقدس ابهی، که تعدادشان بی‌درنگ یاد بیست هزار نفوس مخلصه‌یی که خون مطهّر خویش را برای سقایت شجره‌ی مبارکه‌ی امرالله ایثار نمودند، زنده می سازد، چه ثمرات ارزنده‌یی به بار خواهد آورد....»

بیت العدل اعظم الهی، یاران و پیروان امر جمال اقدس ابهی در ایران را، در این بُرهه‌ی زمانی، با حروف حیّ مقایسه کرده‌اند. البتّه با یک تفاوت. با یک تفاوت باورنکردنی، و آن این که حروف حیّ در آن زمان، تنها 18 نفر بودند، و حال آن که، اکنون در ایران، چندین هزار حروف حیّ داریم، حروف دیوانه و زنده. آن 18 نفر بر روی یک‌سوّم ایران تأثیر گذاشتند، و اینک نوبت ماست که باید خود را نشان دهیم.

کمی حساب و کتاب سرانگشتی، نکته‌یی عجیب را یادآور می‌شود، و از مقایسه‌ی احبّای امروز ایران با حروف حیّ...، وای خدایا. فکر کنید، اگر تنها 18 نفر از ما، چونان حروف حیّ، دیوانه‌وار، امر مولای خود را به کار بندیم و به نشر نفحات تعالیم یزدانی پردازیم، ظرف چند سال آینده، کم‌تر از 5 یا 6 یا حتّی 10 سال، بیست میلیون دیوانه‌ی زنده در ایران خواهیم داشت. این طور فکر نمی‌کنید؟

شاید با این توصیف، بتوان تحقّق وعده‌ی «یَدخُلونَ فی دینِ اللهِ اَفواجاً» را تصوّر کرد، و حال چه گونه بایستی این وظیفه را، یا شاید بهتر باشد بگوییم، این عهد را، وفا نماییم؟ هر کدام از ما در کجای این راه قرار داریم؟ وای خدایا...!

پی‌نوشت: نقل قول از پیام بیت العدل اعظم الهی به تاریخ 7 اکتبر 2005.

هر چه بر سر ما می‌رود...

هر چه می‌گویم مشکل ما با این جماعت بی‌سواد و بی‌فرهنگ، تعالیم بهایی نیست، می‌گویید نه، و تا به کسی می‌رسید، وحدت عالم انسانی و تساوی حقوق رجال و نساء و لزوم تحقّق صلح عمومی را به میان می‌کِشید!!

مثلاً همین امروز، یک فرد تحصیل‌کرده و خارج‌رفته، در حال خواندن شعری از حافظ از روی سررسید بود و به این جا رسید که «هر چه بر سر ما می‌رود، ارادت اوست» و او این گونه خواند که هر چه بر سر ما می‌رود، اراده‌ی اوست!

چشم‌تان روز بد نبیند و گوش‌تان شب بد نشنود، چنان اَلَم‌شنگه‌یی به پا کرد که بیا و ببین. تفسیر او را ببینید و آن وقت قضاوت کنید که من چه می‌گویم و آن جا چه کشیدم. او گفت که این هم از کلاه‌برداری این آقایان است، بیچاره حافظ!، و این طور به مردم فهمانده‌اند که هر بلایی بر سرشان می‌آید، اعمّ از فقر و جنگ و فحشا و غیره، همگی از اراده‌ی او است، و به همین دلیل هم هست که هیچ کس سر مخالفت با این‌ها برنمی‌دارد و صدایی از گلویی برنمی‌خیزد، چرا که می‌دانند هر چه بر سرشان می‌رود، اراده ی او است.

البتّه صحبت به این جا که رسید، مسیر دیگری پیدا کرد، وگرنه آن شخص حتماً می‌خواست ضمیر «او» را هم تفسیر کند، و لابدّ می‌گفت که «او» هم همان رهبر معظّم است، و یا شاید هم می‌گفت مهدی موعود است که در چاهی خوابیده و همه‌ی ما را بر سر کار گذاشته است.

باور بفرمایید که او مدرک لیسانس دارد و عاشق خواندن کتاب‌هایی تاریخی در خصوص داریوش و کوروش است، به تازگی هم ملّیّت کانادایی پیدا کرده است. خوب، حالا شما که شاگرد اوّل کلاس‌های روحی بوده‌اید و درس گفت‌وگوهای هدف‌مند را تجربه کرده‌اید، لطفاً به من کمک کنید که باید جواب این دوست‌مان را چه بدهم. البتّه خواهش می‌کنم ابتدا خودتان را جای من، و در آن حال و هوا، تصوّر کنید، و بعد پاسخ دهید. چرا که در آن لحظه، سادگی و بی‌اهمّیّتی این موضوع، با اوّل و آخر بی‌ربطش، در مقایسه با مطالب عمیق و پیچیده‌یی که ذهن ما را به خود مشغول کرده، از یک طرف، و حرارت و شوقی که هم‌صحبت من در بحث از خود نشان می‌داد، از طرف دیگر، جای هیچ گونه عکس‌العمل و پاسخی را برای من باقی نگذاشته بود.

امّا به راستی، هر چه بر سر ما می‌رود، از کجا آب می‌خورَد؟!!