بیمار انگلیسی

بیمار انگلیسی (The English Patient)

محصول 1996 امریکا، 161 دقیقه، ژانر داستانی، عشقی، حادثه‌یی.

کارگردان و نویسنده: آنتونی مینگلا (بر اساس رمانی از مایکل اونداچه)، آهنگ‌ساز: گابریل یارد.

بازیگران: رالف فاینس (کنت لازلو آلماسی)، ژولیت بینوش (هانا)، ویلم دافو (کاراواجیو)، کریستین اسکات توماس (کاترین کلیفتون).

جایزه‌ها: نامزد در 12 رشته و برنده‌ی 9 جایزه‌ی اسکار از جمله بهترین فیلم، و بهترین در کارگردانی، فیلمبرداری، تدوین، موسیقی، و بازیگر نقش اوّل زن.

خلاصه‌ی فیلم: شمال آفريقا، سال 1943، جنگ جهانی دوّم. هواپیمایی که حامل یک زن و مرد است، به شدّت آتش گرفته و سقوط می‌کند. آن زن مرده، امّا خلبان آن توسّط صحرانشینان نجات می‌یابد و به نیروهای امداد تحویل داده می‌شود. او را که در اثر شدّت حادثه، دچار سوختگی شدید شده و نیز حافظه‌اش را از دست داده است، به پرستاری به نام هانا می‌سپارند و از آن جا که نامش را نمی‌دانند، به نام بیمار انگلیسی معروف می‌شود. هانا نیز به تازگی نامزدش را و هم دوستش را در جنگ از دست داده، و چون می‌داند که بیمار انگلیسی زمان زیادی زنده نخواهد ماند، تصمیم می‌گیرد تا در ویرانه‌های صومعه‌یی قدیمی اتراق کنند، امّا ناگهان سر و کلّه‌ی مأموری کانادایی پیدا می‌شود که بیمار انگلیسی را می‌شناسد، و راز وی کم کم فاش می‌شود. دیگر ساکنان صومعه، یک هندی است به نام کیپ که در ارتش انگلستان مأمور خنثی‌کردن مین‌ها است و همکارش گروهبان هاردی.

اکنون بیننده در می‌یابد که فلاش‌بک‌های فیلم، خاطرات بیمار انگلیسی است، و زنی که در سقوط هواپیما مرده بود، همسر وی نبوده است. داستان از این قرار است که بیمار انگلیسی ما اصلاً یک مجارستانی است به نام کنت لازلو آلماسی، که در تهیّه‌ی نقشه‌های هوایی از صحراهای آفریقا، به دانشمندان انگلیسی کمک می‌کند، تا این که زوجی جوان به گروه آن‌ها ملحق می‌شوند. آلماسی شیفته‌ی کاترین، زن تازه‌وارد می‌شود، و با ابراز این علاقه در می‌یابد که کاترین نیز همین احساس را دارد.

کاراواجیو که مهمان ناخوانده‌ی صومعه به شمار می‌رود، سعی دارد تا از ماجرای دستگیری آلماسی توسّط نازی‌ها سر در بیاورد. در همین حین، بیننده شاهد ابراز عشقی معصومانه بین هانا و کیپ است که در تقابل با رابطه‌ی هوس‌آلود آلماسی و کاترین قرار دارد.

جفری، شوهر کاترین، که از قضایا مطّلع شده، در یک اقدام جنون‌آمیز، هواپیمایی را که خود و کاترین سوارش هستند به خانه‌ی آلماسی می‌کوبد. او می‌میرد امّا کاترین سخت آسیب می‌بیند. آلماسی او را می‌یابد ولی هیچ وسیله‌یی برای رساندن کاترین به شهر ندارد، بنابراین به ناچار کاترین را در غاری رها می‌کند و خود به دنبال کمک می‌رود. او به سختی خود را به نزدیک‌ترین دهکده می‌رساند امّا به دست انگلیسی‌ها که تازه شهر را تصرّف کرده‌اند و نام او را مشابه آلمانی‌ها می‌دانند، دستگیر می‌شود. او موفّق می‌شود از دست انگلیسی‌ها فرار کند، امّا خود را در میان آلمانی‌ها می‌یابد. چه‌گونه می‌تواند حرف خود را به آن‌ها بقبولاند؟ تنها گزینه‌ی باقی‌مانده معامله است. او نقشه‌های صحرا را در اختیار آنان قرار می‌دهد و می‌تواند در عوض آن هواپیمای خود را به پرواز درآورد.

این پاسخ جست‌وجوی کاراواجیو است که آلماسی را یک جاسوس می‌داند. او در اثر همکاری آلماسی با نازی‌ها شکنجه شده و انگشتانش را از دست داده است. در ادامه‌ی فیلم، آلماسی به غار بازمی‌گردد امّا کاترین را مرده می‌یابد، و همه‌ی تلاش خود را بی‌ثمر. زندگی دیگر برای او معنایی ندارد، کاترین را سوار هواپیما می‌کند و....

از آن سو، هانا هم با کیپ خداحافضی می‌کند و درخواست آلماسی را پذیرفته به زندگی وی پایان می‌دهد.

از مهمّ‌ترین ویژگی‌های بیمار انگلیسی، فیلم‌نامه‌ی آن است که از روی داستانی به همین نام تهیّه شده است. بعد از اکران فیلم، کتاب آن نیز در رده‌ی نخست پرفروش‌ترین‌ها قرار گرفت. در نمای نخستین، زن و مردی را می‌بینیم که سوار بر هواپیما هستند و لحظاتی بعد، در اثر برخورد گلوله‌های ضدّهوایی سقوط می‌کنند، امّا در پایان، متوجّه می‌شویم که زن سوار هواپیما، پیش از آن مرده بوده است.

بازی‌های هنرپیشگان نیز از نقاط قوّت فیلم است، به خصوص نقش آلماسی، با بازی رالف فاینس، و هانا با بازی ژولیت بینوش، که جایزه‌ی اسکار را برای او به ارمغان آورد. در زمانی که آثار رمانتیک قوی را کم‌تر از سینمای آمریکا می‌بینیم، بیمار انگلیسی خاطره‌ی فیلم کازابلانکا را زنده کرد.

نکته‌ی مهمّ در کارگردانی و فیلمبرداری بیمار انگلیسی، استفاده از دو فیلتر مختلف، برای ایجاد تفاوت در رنگ پس‌زمینه‌ی صحنه‌هایی است که مربوط به زمان گذشته است، با صحنه‌های زمان حال، که اثرپذیری فیلم را، در حالی که روایتی پیچیده دارد، افزایش می‌دهد. صحنه‌های گذشته، رنگی آجری دارند تا زندگی در بیابان را تداعی کنند، و صحنه‌های حال، رنگی شفّاف و روشن، تا نگاه معصومانه و کودکانه‌ی هانا را نمایش دهند.

از میان صحنه‌های تأثیرگذار نیز، می‌توان به صحنه‌یی اشاره کرد که کیپ هانا را به کلیسایی برده و او را از طنابی معلّق می‌سازد، و با چراغی در دست، تماشای نقش‌های دیوار و گنبد کلیسا را به وی هدیه می‌دهد. هم‌چنین جریان کشته‌شدن ناگهانی گروهبان هاردی، در حالی که جنگ پایان یافته، و یا صحنه‌یی که کیپ سعی در خنثی‌کردن بمبی دارد در حالی که عبور کاروان سربازان مانع کارش می‌شود. در پایان فیلم هم، آن گاه که کاترین در انتظار بازگشت آلماسی است، در نور کم‌سوی چراغی که رو به خاموشی می‌رود، به نوشتن نامه‌یی می‌پردازد تا بیننده را در ادامه به سرنوشت خویش رهنمون شود، تا این که آلماسی پس از کش و قوسی عذاب‌آور، به غار می‌رسد و با پیکر بی‌جان کاترین روبه‌رو می‌شود و با موسیقی پرسوزی او را در آغوش کشیده، سوار بر هواپیما می‌کند.

این‌چنین است که آنتونی مینگلا موفّق می‌شود تا در حین عدم پشتیبانی استودیوهای بزرگ، با کمک عواملی از بیش از 7 کشور، فیلمی سنگین و پرخرج را ساخته و جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی را از آن خود سازد، و نیز اسکار بهترین فیلم در سال 1996.

در ادامه نیز نامه‌ی پایانی کاترین را بخوانید:

چه مدّتی است که روز در تاریکی فرو رفته؟ آتش رو به خاموش شدن می‌رود، و من به شدّت احساس سرما می‌کنم. بایستی خود را از این جا بیرون بکشم، و آن وقت، شاید خورشید آن جا باشد. ما می‌میریم، ما می‌میریم با وجود داشتن ثروث، و با دوستداران و اطرافیان‌مان. ما ترس را درون خود، در جایی مانند این غار پنهان می‌کنیم. دیگر چراغ در حال خاموش‌شدن است و من در تاریکی می‌نویسم.

هیچ نظری موجود نیست :