جیمز کامرون نویسندهی فیلمنامه و کارگردان فیلم تایتانیک است، که به خاطر کارگردانی این فیلم، جایزهی اسکار را در سال 1997م از آن خود کرد. وی جزو مطرحترین و بهترین فیلمسازان دو دههی اخیر هالیوود به شمار میرود، تا جایی که او را متخصّص استفاده از جلوههای ویژه و خلق فیلمهای علمیـتخیّلی میدانند.
پروندهی کاری کامرون را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد که او در فیلم پیرانا2 (1981) تنها کارگردان بوده است، و در فیلمهای رامبو2 (1985)، نقطهی شکست (1991)، و روزهای غریب (1995) تنها فیلمنامهنویسی را بر عهده داشته است. ولی در فیلمهای ترمیناتور1 (1984)، بیگانگان (1986)، ورطه (1989)، ترمیناتور2 (1991)، دورغهای حقیقی (1994)، و تایتانیک (1997)، هم فیلمنامهنویسی و هم کارگردانی از او است.
اشاره به یکی از زیباترین گفتوگوهای فیلم ترمیناتور2 جالب توجّه است که چهگونه کامرون، با ظرافت تمام، سعی در یادآوری مرز میان انسان و ماشین را دارد:
- ترمیناتور: چرا گریه میکنین؟
- جان (پسر بچّه): منظورت آدمها است؟ نمیدونم، گریه میکنیم دیگه، چه جوری بگم، وقتی یه چیزیمون بشه!
- ترمیناتور: درد باعث میشه؟
- جان (پسر بچّه): آ...م! فرق میکنه. گاهی ظاهراً هیچ دردی هم نداریم، ولی خُب، صدمه دیدیم دیگه، میفهمی؟
- ترمیناتور: نه!
امّا کامرون در ساخت فیلم تایتانیک از سه زمینهی به ظاهر متفاوت وارد میشود، و شاید وجود همین سه جنبه، به صورت تؤامان، علّت موفّقیّت این فیلم باشد. این سه زمینه عبارتاند از فاجعه، عشق، و مشکل اقتصادیـاجتماعی تبعیض طبقاتی.
این کارگردان موفّق سینما با مخلوط کردن این سه جنبهی متفاوت توانست فیلمی از هر نظر کامل تهیّه کند. فیلمی که در پاسخ به منتقدینی که میگویند تنها گزارشی تاریخی از غرق شدن یک کشتی عظیمالجثّه است، لحظاتی از ابراز عشق دارد؛ و درد عشق. دردی که باعث میشود در آخر فیلم عاشق به سوی معبود خود بشتابد. امّا افزوده بر ابراز عشق دو جوان دلداده، حتّی عشق پیرزنی به شوهرش را هم میبینیم، پیرزنی که فریاد زد: من هرگز سوار قایق نجات نمیشوم، ما سالها است که با هم زندگی کردهایم. او دقایقی بعد به اعماق اقیانوس رفت!
همچنین در پاسخ کسانی که اعتقاد دارند فیلمی دراماتیک و تا حدودی مبتذل و هالیوودی است، صحنههایی از تبعیض طبقاتی دارد؛ معضلی که در آن سالها این سؤال را در ذهن مردم ایجاد کرد که چرا درجهی سوّم بیش از درجهی اوّل و دوّم قربانی داده است، و بسیاری نمونههای دیگر از این دست.
امّا علیرغم همهی این مضامین که در کار کامرون دیده میشود، نمیتوان از یک موضوع دیگر چشمپوشی کرد، و آن تکنولوژی است. شاید این تکنولوژی بود که باعث شد تا تایتانیک غرق شود، و به عقیدهی خود کامرون، استفادهی نابهجا از تکنولوژی. به همین خاطر است که او با استفاده از آخرین دستاوردهای فنّی و جلوههای ویژه، و کارِ بیش از شش هزار نفر عوامل تولید، و ساخت یک کشتی به ارتفاع یک ساختمان 75 طبقه، و دکور زدنِ یک سمت آن، مخارج سرسامآوری را بر عهدهی استودیوی سازنده قرار داد، تا بتواند هر چه بهتر و بیشتر عمق حادثه و عظمت تایتانیک را نشان دهد، و به کمک آن، شدّت عشق را میان دو جوان به نمایش درآورد. عشقی که با غرق شدن تایتانیک ظاهراً پایان مییابد، امّا تا آخر فیلم ادامه دارد و در انتها دو عاشق را به وصال یکدیگر میرسانَد.
ولی در آثار کامرون، چیزی غیر از همهی اینها که ذکر شد نیز جلب توجّه میکند، و آن دیدگاه مذهبی او است. او در فیلمهای پیشین خود اشارههای بسیاری به قیامت و احیای دوبارهی انسانها با نیروی ایمان و عشق دارد، امّا تایتانیک اوج تفکّر دینی کامرون را به منصهی ظهور میرساند.
فیلم، داستانی عبرتآموز است از این که انسانِ با غرور و تکبّر سوار بر ساختهیی از دستان خود شده و با ایجاد تبعیض طبقاتی حتّی در سختترین شرایط، به خوشگذرانی میپردازد، که ناگهان یخی چندین میلیون ساله از جای خود حرکت کرده، و این غرور و نخوت را در لابهلای ماسههای کف دریا مدفون میسازد. داستانی که حکایت تیر انداختن نمرود به سوی آسمان را تداعی میکند که پشهیی در دماغش رفت و او را به هلاکت افکند.
کامرون، علیرغم بیان این فاجعهی پندآموز، به سرنوشت انسانها، و چهگونگی برخورد آنها با این سرنوشت میپردازد، و نمادی از دنیای کنونی را به دستمان میدهد. شاید غرق شدن کشتی تصوّری از پایان جهان، و مسافران درجهی 3 کشتی نمادی از ساکنان جهان سوّم باشند.
در این میان، داستان عاشقانهی فیلم نیز، شکلی الهی و قدسی به آن میبخشد. آن جا که رُز و جَک، به حالت صلیب، در بالای دماغهی کشتی ایستادهاند، و حرکت سیّال دوربین، رهایی و سبکبالی آنها را هر چه بیشتر نمایش میدهد؛ و یا در آخر فیلم، آن جایی که رُز بر تختهپارهیی بین مرگ و زندگی شناور است، و جَک در کنار او جان سپرده است، رُز آواز آشنایی را زمزمه میکند که همواره با جَک میخواند. انگار روح جَک با جسم رُز استحاله مییابد و او را به زنده بودن تشویق میکند. رُز، در آخرین لحظات زندگیاش، به جَک قول داده بود که او را هم زندگی کند! رُز به پهلو میغلتد و جَک را برای واپسین بار صدا میزند، در حالی که صدای ندادهندگانِ قایقِ نجات، به شکل کلمات گُنگ و نامفهوم بر گوش رُز مینشیند، و این میتواند نشانهیی از عالمی ماورای زندگی باشد، و رُز زندگی را انتخاب میکند؛ و در رستاخیز پایانی فیلم، آن دو، در جهانی آرمانی و در میان استقبال آنهایی که در فاجعهی تایتانیک جان سپردهاند، به وصال یکدیگر میرسند، و دوربین به سمتِ سقفِ سالن اوج میگیرد، تا سپیدی کامل.
در صحنههای آغازین فیلم نیز، تأکید کامرون بر سالنها و اتاقهای خالی از آدمِ تایتانیکِ غرق شده، شومینهیی که زمانی در اتاقی مجلّل گرمابخش اشرافزادگان بود، بشقابها و میزهای شناور در آب، عینک و کلّهی عروسکی که درون ماسههای کف دریا فرو رفتهاند، و لوستری که، سالها پیش، سالن اشرافی رقص را روشنایی میبخشید، بیواسطهترین اشارههای کارگردان به جملات معروف کتابهای مقدّس دربارهی فناپذیری انسان و نشانههای عذاب الهی بر اقوام سرکش و گناهکار است.
نمایش خوی حیوانصفت برخی، که برای نجات جان خویش، دیگران را در کشتی جا میگذارند، و یا حتّی از بچّهیی برای سوار شدن به قایق نجات سوء استفاده میکنند، و نیز تقلّای عدّهی بسیاری برای فرار از مخمصه، در مقابلِ به تصویر کشیدنِ گریز دیوانهوار آدمها بر روی عرشهی کشتیِ در حال غرقِ تایتانیک، و پرتاب شدن دردناک آنها به پایین، و یا تصویر فرو ریختن بشقابها، نشانگر تیغ عذاب الهی بر مغضوبینی است که بر سرنوشت محتوم خود گردن نهادهاند؛ چه کشیشی که، با وجود عدم تعادل، همچنان در حال دعا خواندن است و اندک عدّهیی به زحمت دور او جمع شدهاند، تا آن ثروتمندترین مسافر کشتی که حتّی حاضر به پوشیدن جلیقهی نجات نمیشود، و یا کاپیتان کشتی که، همچون محکومین به اعدام، خود به استقبال مرگ میرود، و یا حتّی آن پیرمرد و پیرزنی که، در آخرین دقایق، سعی میکنند که در کنار هم باشند، و یا مادری که برای کودکانش قصّه میگوید تا نترسند، و به خواب بروند.
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر