کتاب مناجات

دو سه روز پیش، جلسه‌ی دعای کوتاهی برگزار کردیم که دو نفر از دوستان محبّ‌مان هم در آن حضور داشتند. در پایان، از سوی یکی از این دوستان، سؤالی مطرح شد که پاسخ‌هایی متفاوت و پراکنده در بر داشت، امّا هیچ یک نتوانست به خوبی بحث را بپوشاند. به خاطر دارم که پیش از آن نیز همین موضوع از سوی همین فرد و در همین جمع مطرح شده بود، و لابد جوابی مناسب نیافته بود که دوباره به میان می‌آمد. من در این بحث، بنا به دلایلی خاصّ که ذکر آن‌ها را در این جا لازم نمی‌دانم، به طور مستقیم، شرکت نکردم، امّا به زعم دوستان، خود بحث و شرکت همگی، آن قدر نکته‌ی مثبت به همراه داشته که عدم آمادگی ما را در چنین موضوع‌هایی توجیه نماید، ولی اکنون، در حالی که آن بحث پایان یافته است، قصد دارم تا نظر خودم را نیز در مورد آن سؤال بگویم.

پرسش دوست‌مان از این قرار بود که چرا شما مناجات را از روی کتاب می‌خوانید، و یا اگر هم از حفظ می‌خوانید، چرا حتماً به صورت نقل قول از دیگری است؟ در حالی که او معتقد بود که اگر مناجات، حرف دل انسان با خداوند است، باید حرف دل خود او باشد، و نه نوشته یا سخن دیگری.

به نظر من، تنها دو موضوع، ذیل این پرسش قابل طرح می‌باشد که در این جا به آن دو خواهم پرداخت:

1. در این بحث، ما با سه عنصر مواجه هستیم، یکی انسان، دیگری رابطه‌ی مابین او و خدا، و سوّمی خدا. امّا پیش از ادامه‌ی مطلب، می‌خواهم تا در مورد عنصر سوّم کمی بیش‌تر توضیح دهم، چرا که دید همه‌ی ما از دو عنصر انسان و رابطه تقریباً مشابه است، امّا اگر عنصر سوّم را، به صراحت، خدا بنامیم، وارد شدن به این موضوع در جمعی که برخی از افراد در آن به خدا اعتقاد ندارند تولید اشکال می‌کند، هم‌چنین عبارت عالم بالا هم دردی را دوا نمی‌کند، و یا حتّی استفاده از واژه‌هایی هم‌چون آسمان یا ملکوت. به همین دلیل، من ترجیح می‌دهم، به خاطر پوشش گسترده‌تر این بحث از لحاظ مخاطبان آن، از x یا حتّی «متافیزیک» به عنوان عنصر سوّم استفاده کنم.

حال در ادامه‌ی بحث، به این موضوع می‌پردازم که، از عنصر نخست یعنی انسان، با تأکید بر یک موجود خاصّ از این عنصر مثلاً من، تا متافیزیک که عنصر سوّم است، تعداد بی‌شماری راه یا رابطه که همان عنصر دوّم می‌باشد، وجود دارد. به عبارت دیگر، بین هر انسانی تا متافیزیک، تعداد زیادی رابطه وجود دارد، از خواب و تله‌پاتی و آرزو بگیرید تا دعا و وجد و سُرور و غیره. امّا نکته در این است که هر کدام از این مجموعه‌ی رابطه‌ها، با یک‌دیگر، پیچیدگی یا برخوردی (Conflict) ندارند، یعنی مجموعه‌ی رابطه‌های من با متافیزیک، هیچ برخوردی با حتّی یکی از اعضای مجموعه‌ی رابطه‌های فرد دیگری با متافیزیک، نخواهند داشت.

در مقام مقایسه، فرض کنید فردی بخواهد در مقابل منزل من آشغال بریزد. این کار وی، طبیعتاً، با زندگی من conflict خواهد داشت، امّا آیا نحوه‌ی برقراری ارتباط از سوی او با عالم متافیزیک، هیچ دخلی به من دارد؟

از سوی دیگر، امّا، این به آن معنی نیست که او، در رابطه با متافیزیک، هر کاری که دلش خواست انجام دهد و من هم بایستی سکوت کنم، بلکه من در این موقع و موضع تنها نظر خود را می‌گویم و بس. اکنون بین conflict و بیان نظر شخصی، یک تعادلی ایجاد نمایید تا به مقصود من از این بخش برسید.

2. در پایان مطلب فوق گفتم که در این بحث تنها نظر خودم را می‌گویم، این را از بابت تأکید گفتم که در این جا هم فقط به خودم اشاره می‌کنم.

من بارها این اتّفاق را تجربه کرده‌ام که پس از خواندن نماز یا مناجات، چند دقیقه یا چند ثانیه‌یی که در حال خودم بوده‌ام، یا شاید در هَپَروت، به چیزهایی فکر کرده‌ام که با نماز و مناجات لحظاتی پیش از آن هیچ سنخیّتی نداشته‌اند. مثلاً خدا کند امروز فلان چک پاس شود و یا از فلانی مقداری پول قرض بگیرم تا بتوانم قسط موبایل را بدهم و برای هزینه‌ی خانه هم که پول کم دارم، و یا این که امروز فلانی را که دیدم باید عذرخواهی کنم تا بتوانم دفعه‌ی بعد خواسته‌ام را از او مطرح نمایم، و یا حتّی خیلی بهتر از این‌ها، خدا کند که فلانی از خر شیطان پایین بیاید و به سر خانه و زندگی‌اش برگردد و من باید برای آشتی دادن او با خانواده‌اش چه کار بکنم و غیره و غیره و غیره.

هزار و یک مورد از این دست می‌توانم نام ببرم که در زندگی روزمرّه، مادّی، و آرزو به دل مانده‌ی منِ نوعی، همواره روی داده‌اند. در هر کدام از آن‌ها هم نوعی نیاز یا خواسته‌ی انسانی وجود دارد که از قدرتی در عالم متافیزیک انتظار برآوردنش را دارم: اگر...، ای کاش...، خدا کند...، و غیره. برای توضیح بیش‌تر فقط تصوّر کنید که آن مردی که با خانواده‌اش قهر کرده و من می‌خواهم تا خداوند او را بر سر خانه و زندگی‌اش برگرداند، معتادی باشد که به آزار اعضای خانواده می‌پردازد و الی آخر.
امّا اکنون یک کتاب مناجات را باز کنید و همان مناجاتی را که جلوی چشم‌تان قرار می‌گیرد، بخوانید:
«...اي پروردگار، دل‌ها را روشن کن. اي خداوند مهربان، قلوب را رشک گلزار و گلشن فرما. اي محبوب بي‌همتا، نَفَحاتِ عنايت بِوَزان، انوار احسان تابان کن، تا دل‌ها پاک و پاکيزه شود، ...الطاف بي‌پايان ارزان فرما، گنج هدايت رايگان کن، تا اين بيچارگان چاره يابند....»

تفاوت را ملاحظه فرمودید؟ شاید این تنها دلیلی باشد که من دوست دارم همان نماز یا دعا یا مناجاتی را بخوانم که از سوی طلعات مقدّسه نازل شده و حکم آیات را دارند.

مناجات علاوه بر آن که به خواسته‌ها و آروزهای روزمرّه و مادّی من جهت می‌دهند، چشمان مرا به دنیایی تازه باز می‌کنند که اهداف غایی امر الهی را در بر دارد: « دل‌ها را روشن کن»، «اين جهان ظلماني نوراني شود»، «اين جنگ جهان‌گير را به صلح و آشتي مبدّل فرما»، «تاريکي نزاع و جدال و قِتال بين اديان و شعوب و اقوام، افق حقيقت را پوشيده و پنهان نموده»، و به راستی کدام یک از ما در هنگام دعا خواسته‌ی روزمرّه‌مان این است، آن هم با این صراحت و تأکید: «آرزوي اين بنده‌ي درگاه آن‌ست که ياران باختر را بينم دست در آغوش دوستان خاور نموده‌اند، و افراد انساني را به نهايت مهرباني اعضاي يک انجمن‌اند»؟

از سوی دیگر نیز، مناجات تمرینی است برای شکرگذاری و یا ایجاد حالتی از سُرور و رضای باطنی: «اين دل را از هر تعلّقي فارغ نما، و اين جان را به هر بشارتي شادماني بخش»، «آن چه کند او کند، ما چه توانيم کرد. يفعَلُ مايشاء و يحکُمُ مايريد است، پس سر تسليم نِه و توکّل بر ربّ رحيم بِه»، و «اي محبوب بي‌همتا، دل از هر دو جهان برداشتيم، چون عَلَمِ محبّتت برافراشتيم».

در پایان، دوستانم را به یک بار امتحان کردن آن دعوت می‌کنم، ضمن این که هنوز هم متوجّه به نکته‌ی قبلی، مبنی بر منحصر به فرد بودن راه‌های ارتباطی هر فرد با متافیزیک، و عدم conflict آن با راه‌های ارتباطی افراد دیگر تا متافیزیک، هستم، و مِنَ اللهِ التّوفیق.

پاورقی: conflict در واژه‌نامه به معنای کشمکش، برخورد، مغایرت، تضادّ، منافات، ناسازگاری، و اختلاف آمده است.

جان و روان‌تان خوش باد

هیچ نظری موجود نیست :