چند روز پیش، دوستی از من پرسید که بیشتر وقتها با دلم تصمیم میگیرم یا با عقلم؟ مشکل او در این بود که هر گاه میدید همسرش از روی دلش تصمیم میگیرد و، در عین حال، فرد موفّق و با اعتماد به نفسی است، و نیز با دوستان و آشنایان رابطهی خوبی دارد، از دست خودش دلگیر میشد. چرا که خود او، هر وقت که میخواهد از سر دل و یا خواستهی شخصیاش کاری بکند، بنا به مصلحتی نمیتواند. یا خواستهی اطرافیان را مدّ نظر قرار میدهد، یا عرف جامعه، و یا رعایت وقار و متانت. تا جایی که بنا به هر دلیلی، علایق و سلایق خویش را سرکوب میکند، تنها به این بهانه که دیگران را آزرده خاطر نسازد. امّا در مقابل، همسرش با شور و اشتیاق، و از روی دل و آرزوهایش، تصمیم میگیرد و کسی هم آزرده نمیشود. پاسخی که من به او دادم، البتّه در آن فرصت و موقعیّت، خیلی کامل نبود. امّا تا حدّ زیادی حرف دلم را گفتم. من تقسیمبندی او را نمیپسندم، آن جایی که دو عامل تصمیمگیری در انسان را دل و عقل میداند.
من وجود انسان را دارای قوای بیشماری میدانم که هر کدام از آنها، تحت شرایط محیطی، تربیتی، و...، در زمان و مکان مختلف، و به طرق گوناگونی، وارد عمل شده و برآیند دخالت آنها، نتیجهی عملیّات تصمیمگیری را شکل میدهد. به عبارت دیگر، هر تصمیمی که فرد میگیرد و کاری که انجام میدهد، ناشی از فعل و انفعالاتی غیر جسمانی در روح او است. این روح، مانند یک پادشاه، همهکارهی قلمرو وجودی انسان بوده و عوامل بسیاری را، همراه خود، به این طرف و آن طرف میبَرَد. با این تعریف، دل و عقل، دو نیروی جدا از هم، که در دو سوی برداری به نام تصمیم قرار دارند، نیستند، که یکی به معنای مثبت بینهایت، و دیگری منفی بینهایت باشند. بلکه این پادشاه، روح، دارای مشاورانی است که عقل، هوس، آرزو، و عادت برخی از آنها هستند. نکتهی مهمّ در این جا، آن است که هر یک از این مشاوران نیز تحت تأثیر عوامل بسیاری به این مقام رسیدهاند. عواملی همچون تربیت، محیط، جامعه، زمانه و روزگار، رسانهها، محیط درسی یا کاری، استعدادهای فردی، مطالعه و غیره.
حال، برای پاسخ به دوست عزیزم، باید این نکتهی ساده، امّا مهمّ، را یادآور شوم که در کنار عقل، هوس، آرزو، و عادت، که از آنها به عنوان مشاوران روح نام بردم، عشق را هم اضافه کند. اکنون بیایید از مثال پادشاه، سری هم به یک مثال در عالم ریاضی بزنیم.
ابتدا یک بردار به سمت بالا بکشید که خود از چندین بردار کوتاهتر تشکیل شده است. هوس و عادت پایینترین این بردارها هستند. تعدادشان زیاد است، امّا کوتاهاند. آرزو هم یکی از همین بردارها است که طول زیادی دارد، امّا در میانههای بردار اصلی است. در بالاترین قسمت، دو بردار عقل و عشق قرار دارند که علاوه بر افزودن به طول بردار اصلی، تا جایی که آن را به حدّ مثبت بینهایت نزدیک میکنند، دارای ضخامت یا پهنا هم میباشند. این دو بردار میتوانند، با قدرت و سرعتی زیاد، روح انسان را در مسیر کمال به بالا ببرند، و در عین حال، قادرند که این مسیر را آن قدر وسعت بخشند که زیباییهای زندگی و یا تجربههای تلخ و شیرین، بیش از پیش، نمودار شوند.
اکنون به سراغ پرسش اصلی میروم و به پاسخ آن میپردازم. شخصی که به خاطر عدم خوشآیند دوستش، لباسی را که خیلی دوست دارد نمیپوشد، باید بداند که، بر خلاف تصوّرش، این تصمیم را از روی عقل یا منطق نگرفته، که اگر آن لباس را میپوشید، به خواست دل خود عمل کرده بود، و حال، دلخواه دیگری را میسنجد و تصمیم میگیرد. بلکه در این جا، این نیروی عشق است که ناگاه از راه میرسد و محبّت به آن دوست را بر خواستهی دل، که همان هوس یا آرزو است، برتری میدهد. به نظر من، این گونه تصمیمها، نه تنها نکوهیده و ملالتآور نیستند، که فرد را غمگین و افسرده، یا خالی از حسّ اعتماد به نفس، و یا متصوّر به عدم توجّه دیگران به خودش نمایند، بلکه مرتبهیی از تعالی روحانی آن فرد را، چه از لحاظ عرضی، که دیگران را نیز وارد بردار پیشرفت خود نموده است، و چه از نظر طولی، که پلّهیی دیگر به نام فداکاری و ازخودگذشتگی را پیموده است، نمایان میسازد. با این توصیف، افسردگی جای خود را به سُرور و شادمانی میدهد. او همه را دوست میدارد، حتّی اگر گاهی وقتها از اطرافیان عملی سر بزند که موجب رنجش وی شود، و این عشق است که مقدّم شمرده میشود.
در پایان، یک نکتهی جالب دیگر را نیز اضافه کنم، و آن این که در بردار مفروض ما، آن جایی که عقل و عشق را تکمیلکنندهی خطّ سیر ترقّی روح دانستیم، باید توجّه کنیم که افزایش طول بردار عقل، کم کم، و وابسته به شرایطی خاصّ است، امّا این تنها عشق است که میتواند ناگهان از جای خود بپرد، راه صد ساله را یک شبه بپیماید، و به ابدیّت دست یابد. همچون بچّهیی که همهی چهارپایهها را امتحان میکند، امّا از آن جایی که زمان زیادی تا رسیدن مادرش به خانه باقی نمانده، دست آخر، با پرشی جانانه کلید چراغ را می زند و بر سر مخفیگاه خوردنیها میرود.
پاورقی: نکتهی نخست این که، در جایی که از دوستم نقل قول کردهام، از واژهی دل نام بردهام، امّا در بیان طرز فکر خودم از آن استفاده نکردهام. چرا که معنای مشخّصی از واژهی دل بلد نیستم، یا به عبارت دیگر، مشاوری یا برداری به نام دل نمیشناسم.
نکتهی دوّم هم این که، در بیان مطلب پایانی، آن جا که سخن از عشق بود و سُرور ناشی از آن، باید بگویم که اینها، همه، احساس واقعی و درونی خودم است که از ابتدای دوران جوانیام، و شاید هم نوجوانی، آن را با تمام وجود تجربه کرده و آموختهام.
من وجود انسان را دارای قوای بیشماری میدانم که هر کدام از آنها، تحت شرایط محیطی، تربیتی، و...، در زمان و مکان مختلف، و به طرق گوناگونی، وارد عمل شده و برآیند دخالت آنها، نتیجهی عملیّات تصمیمگیری را شکل میدهد. به عبارت دیگر، هر تصمیمی که فرد میگیرد و کاری که انجام میدهد، ناشی از فعل و انفعالاتی غیر جسمانی در روح او است. این روح، مانند یک پادشاه، همهکارهی قلمرو وجودی انسان بوده و عوامل بسیاری را، همراه خود، به این طرف و آن طرف میبَرَد. با این تعریف، دل و عقل، دو نیروی جدا از هم، که در دو سوی برداری به نام تصمیم قرار دارند، نیستند، که یکی به معنای مثبت بینهایت، و دیگری منفی بینهایت باشند. بلکه این پادشاه، روح، دارای مشاورانی است که عقل، هوس، آرزو، و عادت برخی از آنها هستند. نکتهی مهمّ در این جا، آن است که هر یک از این مشاوران نیز تحت تأثیر عوامل بسیاری به این مقام رسیدهاند. عواملی همچون تربیت، محیط، جامعه، زمانه و روزگار، رسانهها، محیط درسی یا کاری، استعدادهای فردی، مطالعه و غیره.
حال، برای پاسخ به دوست عزیزم، باید این نکتهی ساده، امّا مهمّ، را یادآور شوم که در کنار عقل، هوس، آرزو، و عادت، که از آنها به عنوان مشاوران روح نام بردم، عشق را هم اضافه کند. اکنون بیایید از مثال پادشاه، سری هم به یک مثال در عالم ریاضی بزنیم.
ابتدا یک بردار به سمت بالا بکشید که خود از چندین بردار کوتاهتر تشکیل شده است. هوس و عادت پایینترین این بردارها هستند. تعدادشان زیاد است، امّا کوتاهاند. آرزو هم یکی از همین بردارها است که طول زیادی دارد، امّا در میانههای بردار اصلی است. در بالاترین قسمت، دو بردار عقل و عشق قرار دارند که علاوه بر افزودن به طول بردار اصلی، تا جایی که آن را به حدّ مثبت بینهایت نزدیک میکنند، دارای ضخامت یا پهنا هم میباشند. این دو بردار میتوانند، با قدرت و سرعتی زیاد، روح انسان را در مسیر کمال به بالا ببرند، و در عین حال، قادرند که این مسیر را آن قدر وسعت بخشند که زیباییهای زندگی و یا تجربههای تلخ و شیرین، بیش از پیش، نمودار شوند.
اکنون به سراغ پرسش اصلی میروم و به پاسخ آن میپردازم. شخصی که به خاطر عدم خوشآیند دوستش، لباسی را که خیلی دوست دارد نمیپوشد، باید بداند که، بر خلاف تصوّرش، این تصمیم را از روی عقل یا منطق نگرفته، که اگر آن لباس را میپوشید، به خواست دل خود عمل کرده بود، و حال، دلخواه دیگری را میسنجد و تصمیم میگیرد. بلکه در این جا، این نیروی عشق است که ناگاه از راه میرسد و محبّت به آن دوست را بر خواستهی دل، که همان هوس یا آرزو است، برتری میدهد. به نظر من، این گونه تصمیمها، نه تنها نکوهیده و ملالتآور نیستند، که فرد را غمگین و افسرده، یا خالی از حسّ اعتماد به نفس، و یا متصوّر به عدم توجّه دیگران به خودش نمایند، بلکه مرتبهیی از تعالی روحانی آن فرد را، چه از لحاظ عرضی، که دیگران را نیز وارد بردار پیشرفت خود نموده است، و چه از نظر طولی، که پلّهیی دیگر به نام فداکاری و ازخودگذشتگی را پیموده است، نمایان میسازد. با این توصیف، افسردگی جای خود را به سُرور و شادمانی میدهد. او همه را دوست میدارد، حتّی اگر گاهی وقتها از اطرافیان عملی سر بزند که موجب رنجش وی شود، و این عشق است که مقدّم شمرده میشود.
در پایان، یک نکتهی جالب دیگر را نیز اضافه کنم، و آن این که در بردار مفروض ما، آن جایی که عقل و عشق را تکمیلکنندهی خطّ سیر ترقّی روح دانستیم، باید توجّه کنیم که افزایش طول بردار عقل، کم کم، و وابسته به شرایطی خاصّ است، امّا این تنها عشق است که میتواند ناگهان از جای خود بپرد، راه صد ساله را یک شبه بپیماید، و به ابدیّت دست یابد. همچون بچّهیی که همهی چهارپایهها را امتحان میکند، امّا از آن جایی که زمان زیادی تا رسیدن مادرش به خانه باقی نمانده، دست آخر، با پرشی جانانه کلید چراغ را می زند و بر سر مخفیگاه خوردنیها میرود.
پاورقی: نکتهی نخست این که، در جایی که از دوستم نقل قول کردهام، از واژهی دل نام بردهام، امّا در بیان طرز فکر خودم از آن استفاده نکردهام. چرا که معنای مشخّصی از واژهی دل بلد نیستم، یا به عبارت دیگر، مشاوری یا برداری به نام دل نمیشناسم.
نکتهی دوّم هم این که، در بیان مطلب پایانی، آن جا که سخن از عشق بود و سُرور ناشی از آن، باید بگویم که اینها، همه، احساس واقعی و درونی خودم است که از ابتدای دوران جوانیام، و شاید هم نوجوانی، آن را با تمام وجود تجربه کرده و آموختهام.
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر